eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🕊🍁🌹🍁🕊🌹 🌹🕊🍁🕊🌹 🍂🍂 🍂🍂🌹🍂🍂 🍂🍂🌹🕊🕊🌹🍂🍂 وقتی می‌رفتند کربلا، از قبل با همه بچه‌ها هماهنگ کرده بودند که همه حالت طبیعی خودشان را حفظ کنند که لو نروند. همین که چشم سیّد به ضریح حضرت سید الشهداء علیه السلام افتاد، پاهایش شروع کرد به لرزیدن و از خود بی‌خود شد. بچه‌ها چند بار رفتند بالای سرش و به جدش قسمش دادند که فوری بلند شود و برود. بقیه مراقب بودند که مأمورین استخبارات عراق سر نرسند. بعد از بیست دقیقه سیّد خیلی آرام از حرم خارج شد. بچه‌ها فکر می‌کردند که مأمورین سید را گرفته‌اند، وقتی او را می‌بینند، می‌گویند: مگر قرار نبود طبیعی باشی؟ سیّد خیلی آرام گفت: به جدّم قسم دست خودم نبود.ظاهراً کربلا رفتن سید حمید بیش از یک‌بار بوده است.با شوق و علاقه‌ای که سید حمید به سید الشهداء داشت، اگر کربلا نمی‌رفت، از محالات بود. اصلاً شاید زنده ماندن او در آن همه مخاطرات جبهه، فقط برای این بود که بوسه‌ای بر ضریح جدش بزند و بعد شهید شود.تا آنجایی که یادم مانده است سید تربت کربلا هم با خودش آورده بود و وصیت کرده بود آن را در کفنش بگذارند و اگر اشتباه نکنم شهید مهدی جعفر بیگی روز تشییع جنازه سید حمید این وصیت او را اجرا کرد. 🌹🌹🕊🍁 🍂🍂🕊🍁 🍂🌹🕊🌹🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸🌹 🌹🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌹         🌸⚡️🌸 🌹🌸🌹              🌸 🌹⚡️🌹🌸 🌹🌸🌹⚡️🌸 🌹🌹🌹🌸 ‌ ‌داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم  تو کربلا همیشه از ما جدا میشد  تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود  اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری  که  وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت  اصلا ناراحت نمیشد  دقیقا محرم سال بد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانما زینب کرد  شهید شد  حاجتشو اون سال  تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهیدمیشه؛شدعلمدار حلب . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌹 🌹🌹⚡️🌸⚡️🌹🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️ 🌹🕊🕊⭕️ 🌹⭕️🕊🌹🕊 🌹🕊🕊⭕️🌹 🌹⭕️🌹🕊🕊 ⭕️🌹🕊🌹🌹 💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢 سال ۸۲ قرار بود ما بریم قم موقعی بود که مرسوم شده بود قاچاقی می رفتن کربلا...چند تا از آقایون فامیل هم میخواستن برن و آقا عبد الصالح قصد داشت همراهشون بره خیلی التماس کرد به من گفت مامان اگه پول بدی من میرم من هم بهش گفتم :خب باشه من یه شرط دارم گفت: چه شرطی؟ گفتم ما که الان میخوایم بریم قم اگه تو همه ی شیشه های خونه رو تمیز کنی من پول میدم که بری کربلا..صالح گفت باشه! و تموم شیشه های خونه و آشپزخونه و کاشی هاشو همه رو قشنگ و مرتب تمیز کرد و خونه رو گرد گیری کرد. (خب حاج آقا قبل از ما رفته بود قم و من و صالح اسباب و اساسیه رو جمع می کردیم) کارش که تموم شد گفت مامان پول بده تا برم دیگه... اما من نمیخواستم بهش پول بدم!! چون دلم نمی اومد قاچاقی بره شاید می گرفتنش به خاطر همین می ترسیدم ۴۵۰ تومن لازم داشت و من این پول رو نقد داشتم خودش هم میدونست دارم بهم میگفت : مامان مایه داری ها این پولا رو ببر سکه بخر منم می گفتم: نه نگه میدارم برای روز مبادا خلاصه بهانه آوردم گفتم الان اگه بری کربلا این پول از دستمون میره ما الان نیاز داریم بهش داریم میریم قم اما همش بهانه بود فقط دلم نمیخواست بره صالح دیگه هیچی نگفت اما بعد ها گاهی اوقات میگفت: مامان گولم زد و اینجوری گفت و نذاشت برم کربلا من تموم شیشه ها رو پاک کردم اما نذاشت .. 🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹 💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢 ⭕️ ⭕️⭕️⭕️🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم