#فلش_نشانه_شهیدمحمدرضاشفیعی
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#بازگشت_پیکر
#ازلسان_مادرگرامی
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
حدود دو سال از این قصه گذشت، یک روز اخبار اعلام کرد 570 شهید را به میهن باز گرداندند، به خودم گفتم یعنی می شود بچه من هم جزء اینها باشد. با پسر برادرم تماس گرفتم و گفتم: ببینید محمدرضا بین این شهدا هست یا نه؟ او هم گفت:
اگر شهدا را بیاورند خبر می دهند. گوشی را گذاشتم دیدم زنگ خانه به صدا درآمد: گفتم کیه گفت: منزل شهید محمدرضا شفیعی گفتم: بله محمدرضای من را آوردید. گفت: مگر به شما خبر دادند که منتظر او هستید. گفتم: سه چهار شب قبل خواب دیدم پدرش آمد به دیدنم با یک قفس سبز و یک قناری سبز. گفت: این مژده را می دهم بعد 16 سال مسافر کربلا بر می گردد. آن برادر سپاهیمی گفت: الحق که مادران شهدا همیشه از ما جلوتر بودند، حالا من هم به شما مژده می دهم بعد 16 سال جنازه محمدرضا شفیعی را آوردند ولی پسر شما با بقیه فرق می کند؛ گفتم: یعنی چه، گفت: بعد 16 سال جنازه محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است، الان هم در سردخانه بهشت معصومه (سلام الله علیها) است،
اگر می خواهیداوراببینید فردا صبح بیایید تا قبل از تشییع جنازه او را ببینید .
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#پیکرسالم_شهید
#ازلسان_مادرگرامی
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
وقتی وارد سردخانه شدم پاهایم سست شده بود، یاد آن روز اولی که مجروح شده بود افتادم، دلم می خواست دوباره خودش به استقبال بیاید. وارد اتاق شدیم، نفسم بند می آمد، اگر جای من بودید چه حالی پیدا می کردی؟ بعد از 16 سال جنازه ای را از زیر خروارها خاک بیرون آورده بودند، بالاخره او را دیدم نورانی و معطر بود، موهای سر و محاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد، بعثی های متجاوز بعد از مشاهده جنازه محمدرضا برای از بین رفتن این بدن آن را 3 ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند باز هم چهره او به هم نخورده بود، فقط بدنش زیر آفتاب کبود شده بود، حتی می گفتند یک نوع پودری هم ریخته بودند ولی اثر نکرده بود. بعدها می گفتند لب مرز، هنگام مبادله شهداء سرباز عراقی با تحویل دادن جنازه محمدرضا گریه
می کرده و صدام را لعن و نفرین
می کرده که چه انسانهایی را به شهادت رسانده است. خلاصه دو رکعت نماز شکر خواندم و آماده تشییع جنازه شدم .
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
پیکر مطهرش بعداز۱۶ سال به ایران_قم انتقال یافت.
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#تشییع_پیکر
#ازلسان_مادرگرامی
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
مصلای قدس جای سوزن انداختن نبود، جمعیت زیادی با دسته های سینه زنی خود را به مصلا می رساندند. چشمان همه اشک گرفته بود، جنازه بچه ها را آوردند، وقتی مردم از قصه جنازه محمدرضا با خبر شدند چه عاشورایی به پا کردند. زیر تابوتها سیل جمعیت بر سر و سینه می زدند، باورم نمی شد بعد از 16 سال با این جمعیت پسر نازنینم باید بر روی دستها به سمت گلزار تشییع شود. حسین جان حاشا به کرمت چقدر بزرگوار بودی و من نمی دانستم. وقتی رسیدم بالای قبر با دردپا و ضعفی که در مفاصلم داشتم خودم داخل قبر رفتم و بچه ام را بغل کردم و داخل قبر گذاشتم. یک عده گریه می کردند، یک عده سینه می زدند. خلاصه غوغایی به پا شده بود، با دستان خودم محمدرضا را دفن کردم.
#من_میدانم_چراپیکرشهیدسالم_است
یکی از همرزمان قدیمی محمدرضا، بالای قبر می گفت: من می دانم چرا محمدرضا بعد از 16 سالم بر گشته! او غسل جمعه اش، زیارت عاشورایش، نماز شبش ترک نمی شد، همیشه با وضو بود، و هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد یا ما در سنگر مصیبت می خواندیم، همه با چفیه اشکهایشان را پاک می کردند ولی محمدرضا اشکهایش را به بدنش
می مالید و گریه می کرد.
#عکس_شهیددرعکاسی_دزفول
همیشه و در همه حال او را کنار خودم می بینم، در خواب با او خیلی حرفها
می زنم این حضور برایم خیلی خاطره انگیز بوده است. در همان زمان جنگ یک عکس کوچکی انداخته بود که ما یک دانه از این عکس را در آلبوم داشتیم. دخترم می گفت: این عکس با همه عکسهای محمدرضا فرق دارد، انگار با ما حرف می زند، اگر می شد این عکس را بزرگ کنیم خیلی خوب بود. پشت عکس را نگاه کردیم، مخصوص یک عکاسی در دزفول بود. به یاد پسرخاله محمدرضا افتادم که در دزفول کار می کرد، با او تماس گرفتیم قبول کرد تا عکاسی را پیدا کرده و با صاحب آن صحبت کند. بعد از مدتها عکاسی را پیدا کرده بود ولی صاحب عکاسی راضی نمی شد این فیلم عکس را بعد از 16 سال به ما بدهد، یا از روی آن تکثیر کند. چندین بار رفته بود و پیشنهادهای زیادی هم داده بود ولی فایده ای نداشت، تا اینکه بار آخر صاحب مغازه با چشمانی پر از اشک گفته بود: چرا به من نگفتید این شهید چه طور شهیدی است؟ پسرخاله اش گفته بود: خب این شهید هم مثل دیگران مگر فرقی هم می کند. صاحب مغازه گفته بود: دیشب در عالم خواب دیدم این شهید به یک هیبتی آمد سراغم. گفت: چرا فیلم من را به این قمی ها
نمی دهی؟ مگر نمی دانی مادرم منتظر است؟ می گفت: من از جا پریدم، دیدم بدنم دارد می لرزد، دویدم داخل عکاسی، 6 عکس بزرگ از این فیلم چاپ کردم. پسر خاله اش می گفت: هر کاری کردم پول نگرفت، یک عکس هم برای خودش یادگاری برداشت .
#حرف_آخرازلسان_مادرشهید
می سوزیم و می سازیم و امید داریم
ان شاءالله شهداء ما را شفاعت کنند. امیدوارم شهداء را بشناسیم و راه آنها را دنبال کنیم، یاد شهداء همیشه باید در متن کارهای ما قرار بگیرد، من همیشه در نمازهایم برای رهبر و مهمتر از همه برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) دعا می کنم تا آقا بیاید و همه سختی ها و مصائب تمام شود و ملتهای مظلوم از چنگال متجاوزان رهایی بیابند .
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#آنهااسیرماهستند
#راوی_همرزم_شهید
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
(حسین محمدی مفرد از جمله غواصان واحد تخریب لشکر 5 نصر که هم رزم شهید شفیعی بوده، درباره شهادت وی میگوید)
عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی شلمچه در 1365/10/03 آغاز گردید و در صبح روز 1365/10/04 به اسارت دشمن درآمدم و با توجه به جراحاتی که داشتم بعد از دو اذیت و شکنجه در 1365/10/06 به همراه تعدادی از اسرای ایرانی به بیمارستان نظامی در شهر بصره منتقل شدیم. از آنجایی که مدت طولانی از زمان مجروحیت می گذشت و در این مدت نیز اذیت و آزارهای دشمن توان جسمی ام را ضعیف کرده بود در ساعات اولیه حضور در بیمارستان را هیچ به خاطر ندارم ولی اولین چیزهایی را که به یاد دارم شهید بزرگوار شفیعی بود که در تخت سمت چپ من بود، بعد از به هوش آمدنم تنها صدایی که شنیدم صدای ایشان بود که در حال صحبت با هم اتاقی هایمان بود و من که هنوز به شرایط دلگیر اسارت عادت نکرده و غمگین و ناراحت بودم، چون از سرنوشتی که خواهم داشت خیلی آگاهی نداشتم، سکوت را بهتر میدانستم تا حرف بزنم و فقط نگاه میکردم. ساعت حدود 4 تا 5 بعد از ظهر بود که یک سرباز عراقی وارد اتاق شد و مستقیم به سمت محمد رضا رفت و محمد رضا با این سرباز بسیار خودمانی شروع به صحبت کرد. با زبان اشاره به این سرباز میگفتريال عکس روی دیوار که در بالای درب ورودی بود بردارد (عکس صدام) و سرباز عراقی با کلام اشاره میگفت، نه نه این حرفها را نزن که سرت را میبرند و سر من را هم میبرند! ولی محمد رضا با لحن جدی و با چاشنی به شوخی میگفت نه عکس را بده تا من زیر پایم بشکنم و بلند بلند به صدام مرگ میگفت و درود بر خمینی را تکرار میکرد و سرباز را هم مجبور میکرد که بگوید. من از صحبتهای محمد رضا و سرباز عراقی در تعجب بودم که این چه رفتاری است. وقتی سرباز عراقی از اتاق خارج شد به محمد رضا گفتم مگر این سرباز را میشناسی که اینقدر راحت با او حرف میزدی؟ گفت: نه! گفتم پس با چه جرأتی اینگونه صحبت میکردی؟ گفت: «من از هیچ کس ترسی ندارم. به عراقی ها گفتهام که پاسدار هستم؛ عراقی ها هستند که باید از من بترسند. آنها اسیر ما هستند نه ما اسیر
اینها.» همین طور که این شهید عزیز صحبت میکرد با خودم گفتم: «گفته بودن موجی ولی ندیده بودم این موج با این اسیر ایرانی چه کرده»!
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#نگاهش فاش میگویدکه ازخنجر نمیترسد
#که سربازاز بذل جان و سر نمیترسد
#همیشه از شهادت تاشقاوت راه باریکی ست
#کسی که توشه اش شد ذکر یاحیدر نمیترسد
#نگاهش_قیامت_است🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#من_زنده_نمی_مانم
#راوی_همرزم
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
با توجه به داروهای که خورده بودم به خواب رفتم. نمیدانم چه مقدار زمان بود که ناله های محمد رضا از خواب بیدارم کرد و پرسیدم چه شده؟ گفت: درد دارم و روی تخت نشسته بود و از درد به خودش میپیچید و عراقی ها را صدا میکرد که کمکش کنند و پرستار آمد و آمپولی به او زد و رفت. من از محمد رضا اسمش را تازه پرسیدم و سعی کردم او را بیشتر بشناسم که او به من گفت اسمت چیست؟ گفتم: حسین. گفت: «حسین من زنده نمیمانم؛ جراحتم بسیار است. من را فراموش نکن. من محمد رضا پاسدار و بچه شهر قم هستم ...» که اجازه ندادم حرفش تمام شود و صورتم را برگرداندم و گفتم: «لطفا بگیر بخواب... دوست ندارم در این مورد حرفی بشنوم»، چون از حرفهای محمد رضا دلم یکباره گرفت. غروب بود، اسارت بود، جراحت بود و اینها خودش به اندازه کافی دلگیر بود و دیگر توان تحمل شنیدن وصیت نداشتم. چشمانم را اشک گرفته بود. آن زمان من 14 سال داشتم. درد جراحتم را فراموش کردم و اشک میریختم به حال تنهایی و غربت گریه میکردم. آنقدر آگاهی و پختگی مردانه را نداشتم که دل کوچکم بتواند این همه غم را تحمل کند و در همان حال اشک و غم به خواب رفتم و ساعتهای 3 صبح بود که با ناله های محمد رضا از خواب بیدار شدم. گفتم: محمد چیه هنوز که نخوابیدی؟ گفت: من که گفتم درد دارم . کاری از دستم ساخته نبود و فقط به او نگاه میکردم که درد می کشد. پرستار بار دیگر آمد و مسکن تزریق کرد و رفت. بعد برای آرامش خودم با محمد رضا شروع به صحبت کردن کردم البته چیز زیادی از آن حرفها یادم نمیآید ولی مهمترین حرفها این بود که چرا اینقدر راحت حرف میزنی؟ چرا فکر میکنی گفتن این حرفها به عراقی ها شجاعت است؟ فکر نمیکنی کمی با احتیاط رفتار کنی بهتر است؟!
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امروز اگر #حسینی و پابند مذهبم
مدیون گریه های فراوان #زینبم
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⛔️ شبهه ⛔️
این #عکس گوگل از شهر #کربلاست. نکات جالبی در عکسهای #گوگل دیدم.
1: #کربلا در 60 کیلومتری شمال #کوفه است. می گویند #حسین از حج بر می گشت... یا مکه در ترکیه است یا حسین به کوفه نمی رفته....!!!!
2: #دشت_کربلا پیش از تاسیس سدهای پیاپی بر روی فرات در ترکیه و عراق، منطقه ای #جلگه ای بوده نه بیابانی.
3: 6 کیلومتر به غرب که برویم به دومین دریاچه بزرگ عراق به اسم الرزازه میرسیم و حدود 9 کیلومتر به شرق، به رود پر آب #فرات. در این منطقه مرطوب و پر آب با کندن زمین در کمتر از 4 متر به آب می رسیم. حسین یا با خودش لج کرده بود که تشنه مرد یا اینکه دچار فراخی مزمن بود! در چنین منطقه ای تشنه مردن هنری دست نیافتنی است!
❇️ پاسخ شبهه ❇️
♦️صحرای کربلا، درمنطقه خشک طف قراردارد نه درجلگه فرات، بلکه فرات کیلومترها باکربلا فاصله دارد، ونهری که در روایات آمده درکربلابوده، شعبه ای است ازفرات که برای آبرسانی به کوفه کشیده شده بود وچون بعدها شخصی به نام ابن علقمی آن رابازسازی کرد به علقمه مشهورشد، امابعدقرنها بعلت عدم لایروبی تخریب وپر شد والان نهر جایگزین، نهر حسینیه است.
♦️به علاوه همه جلگه ها آبخیز نیستند، بلکه برخی همانند کربلا آب و هوایی گرم و خشک دارند که به آنها دشت میگویند، بخشهایی از این دشت همچون محل خیمه ها ،بسیار بالا تر از سطح آب بوده است،ضمناً موقعیت جلگهای به لحاظ مستعد بودن خاک برای کشاورزی قابل قبول است نه مساعد بودن آب و هوا ،اگه یه سفر به رود کارون خوزستان رفته باشید متوجه گرمای این منطقه جلگه ای میشید .
♦️فصل به بار نشستن نخلستان ها چه موقع از سال است ؟!!یقینا مهر ماه و پاییز نیست ،بلکه خرماپزان در مرداد تا شهریور ماه است ،بالفرض که عاشورا ۲۱مهرماه اوایل پاییز بوده باشد ، هوا هنوز هم گرم میباشد.دمای متوسط به ۴۵ درجه هم میرسد و چون کربلا در جنوب عراق و نزدیکی عربستان سعودی قرار دارد پس کاملا واضح است که این شهر دارای آب و هوای گرم و خشک است.
🔸روز عاشورا از طلوع آفتاب تا نزدیک عصر و حمله دشمن فرصتی برای حفر چاه نبود ،شاهد هم تیر باران محافظان فدایی حضرت که سپر حضرت شدند تا نماز بخواند .آیا عقل سلیم قبول می کنه در شرایطی که به اندازه یک نماز هم دشمن مهلت نمی.دهد کسی فرصت حفر چاه داشته باشد ؟!
🔸منظورازبستن آب این نیست که دربالادست مانعی جلوی نهر قراردهند تاآب به پایین دست برسد ،بلکه سپاه عمرسعد با چهارهزار تیرانداز محافظ نهر ، مانع رسیدن لشکر امام به آب میشدند واین حرکت را باپیشنهاد پسرعمرسعد، ازچندروز قبل ازواقعه عاشورا شروع کردند که باعث شد ذخیره آب درلشکرامام به اتمام رسد.
🔸تولید کننده اصلی خرمادرعراق بصره است نه کربلا.
♦️کاروان امام حدود ۲۰۰ نفر بودند، چگونه همه نیاز خود را از شیر چند شتر تامین کنند؟! معلوم نیست چه تعداد از شترها ماده بوده و از آنها چه تعدادی بچه داشتهاند تا شیر داشته باشند؟! ضمن اینکه کمبود آب در میزان و کیفیت شیر شترها نیز تاثیر دارد.
♦️نقل هایی که از غسل و نوره کشیدن اصحاب در کتب تاریخی آمده قطعی نیستند و سندهای کاملاً قابل اعتمادی ندارند، احتمالا آنچه در مورد شب عاشورا نقل شده مربوط به آب چشمه پشت خیمه ها بوده است.
#پاسخ_به_شبهات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🎬 دانلود #کلیپ
📝 خلاصهٔ تدریسِ موضوعِ
فلسفهٔ غیبت و #فواید_امام_غایب
👤 استاد #رائفی_پور (قسمت سوم)
❌ امام غایب چه فوایدی دارد؟
📎 برگرفته از #کلاسهای_مهدویت
📥 دانلود با کیفیت بالا
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السلام:
🔹نفس کشیدن کسى که بخاطر مظلومیت ما محزون باشد ، ذکر و تسبیح است .
📚 نفس المهموم شیخ عباس قمى (ره)
#حدیث_روز
🔴 مجمع حافظان قرآن کریم کاشمر برگزار میکند 🔴
✨ مسابقه عظیم قرآنی و فرهنگی «نور علی نور» ✨
❇️ با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل:
🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی
🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی
📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۵ شهریور ماه
📣 ثبت نام و شرکت در مسابقه برای عموم هموطنان عزیز از هر قوم و مذهبی، آزاد و #کاملا_رایگان است.
♨️ تا #دیر نشده #ثبت_نام کنید.
🌐 ثبتنام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاعرسانی از طریق لینک زیر:
🆔 zil.ink/noor_test
🔺 کلامی از علما
⭕️ حجت الاسلام انصاریان
⁉️ چه کسانی مقامشان از فرشتگان برتر است ؟
#کلام_علما
ا🏴🏴🏴 اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان چای بشویی ...
🏴🌹🏴🌹🏴🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که حدود حلال و حرام خداوند خالق هستی را بی ارزش دانسته و خودش برای خانواده اش حد تعیین میکند، چگونه توقع دارد که مرزهای او از مرزهای خداوند برای آنها، محترم تر باشد؟
پ.ن: محرم و نامحرم دستورالعمل خالق هستی است برای سعادت دنیا و آخرت بشر.
#برنامه_چراغ #محرم #نامحرم #کارکرد_حجاب_و_عفاف
#پویش_حجاب_فاطمے
هر صبحِ جمعه ناحیهها ندبه میکنند
میآید او که منتقم و داد خواهِ ماست
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💔وانڪردم سفرۀ #دل پیش ڪَس الا حسین
✨فرق دارد باهمہ بحث رفاقٺ با #حسین
💔#روضہ مےخواند یڪے من هم ڪه ڪارم گریہ اسٺ
✨ڪار ما رونق گرفٺ آنجا ڪه #گفتم یاحسین
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بخوان ؛
دعـای فـرج را
زِ پشت پرده ی اشڪ
که یار ، چشم عنایت به چشمِ تر دارد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖇ڪلام_شهیـــــد
ڪاری نڪنید ڪه لیاقت یاوری امام زمان(عج) را از دست بدهید
تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید و خود را در محضـر خـدا حس ڪنید ڪه اگر شما او را نمیبینید، او شما را میبیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است، و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نڪند ....
نوجوان پانزده ساله
پهلوان بسیجی
#شهیدسعیـــــدطوقانـــــی 🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فلش_نشانه_شهیدمحمدرضاشفیعی
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#بزرگ_نشدم_که_بترسم
#راوی_همرزم
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
وقتی از محمدرضا پرسیدم چرا اینقدر راحت حرف میزنی و فکر میکنی گفتن این حرفها به عراقیها شجاعته !؟ در جوابمگفت: «چرا حق با تو است اما من با همه فرق دارم من بزرگ نشدم که بترسم بزرگ نشدم که اسیر باشم من اگر پاهایم توان راه رفتن داشت همین سرباز عراقی را مجبور میکردم تا من را فراری دهد؛ در اسارت یا میمیرم یا فرار میکنم و از تو هم میخواهم که تا توان پاهایت هست در اسارت نمان و فرار کن من واقعا نمیترسم! من بازیگر نیستم و از دشمن ترس ندارم؛ اسیر نیستم» و چند بار این کلمه را گفت که تا پاهایت توان حرکت دارد فرار کن و اینجا نمان .
#حال_وخیم_محمدرضادراسارت
فردا صبح ما را توسط یک اتوبوس (آمبولانس) به زندانی در یک پادگان نزدیک شهر بغداد بردند که فکر میکنم پادگان نیروی هوایی بود، چون دائما صدای بلند شدن و فرود هواپیماهای جنگی میآمد. همان شب اول محمد رضا از درد بی تاب شده بود، من و هم سلولی هایمان با داد و فریاد سرباز عراقی را صدا میکردیم تا کمک کنند و بعد از کلی داد و فریاد یک سرباز که روپوش سفید در دستش بود آمد و از پشت همان میله ها یک مسکن زد و رفت. محمدرضا لباس به تن نداشت و تمام شکمش رد بخیه داشت. فکر میکنم که تمام معده و روده هایش به هم پیچیده بود... باز هم در زندان حرف های قبلی را تکرار کرد و داشت مشخصات خودش را میگفت که من اجازه ندادم حرف بزند و خواهش کردم که تمامش کند. آن شب خیلی سخت گذشت. با سن کمی که داشتم درد جراحاتم دیوارهای بلند سلول بر روی زمین سرد فصل دی ماه سکوت بهترین چیز بود و دیگر توان شنیدن حرفهای سنگین مرگ و جدایی را نداشتم فقط با خدا حرف میزدم و اشک میریختم و گاهی نالههای محمدرضا من را از آن حالت خارج میکرد. نیمه های شب بود که خواب بودم که با یک ضربه بیدار شدم محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست محمد رضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ که بوی بدی هم میداد؛ از من خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحتشان زیاد بود که دفع از طریق شکم انجام
میشد. با خودم گفتم در داخل شکم محمد رضا همه چیز جابجا شده است، ولی سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن بسته به خارج دوباره خوابیدم .
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم