eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣9⃣ ✨ عروسی راویان: سید صباح و خانواده چنان مشغول کار بود که اصلاً فراموش کرد که امشب شب دامادی‌اش است! رفقا می‌گفتند: « داماد تشریف نمی‌برید؟ امروز مبعثه‌ها. تا شما نرید که ما نمی‌تونیم شال و کلاه کنیم و بیاييم. یک امروز دست از سر این جزیره بردار! برو به زندگی‌ات برس. » حاج علی در جواب بچه‌ها گفت: « باشه ميرم، اما یک جلسه پیش آمده تا شما برید من هم میام. » ساعت هشت شب بود که جلسه تمام شد. همه در عروسی بودند و داماد تازه از جلسه‌ی کاری بیرون آمده بود! من و حاجی رفتیم تا به مراسم عروسی برسیم! به جلوی خانه که رسیدیم حاجی سریع پیاده شد و رفت به سمت خانه اما هر چه در زد هیچ خبری نبود! آقای داماد، از دیوار بالا رفت و توی حیاط را نگاه کرد! اصلاً کسی آنجا نبود! نه مهمانی، نه عروسی،... یکی نبود بگه این چه دامادیه که از محل مراسم عروسی‌اش خبر نداره!؟ ناگهان حاجی گفت: « سید عجله کن. بریم دم خانه‌ی عمویم، شاید آنجا مجلس گرفته‌اند. خانه‌اش بزرگتره. » مثل آدم‌های سردرگم همراه با داماد، دنبال محل عروسی بودیم. خنده‌ام گرفت. وقتی جلوی خانه‌ی عموی حاجی رسیدیم با دیدن شلوغی فهمیدیم درست آمدیم. حاجی فرستاد تا یک نفر بره خواهرش را صدا کند، تا با هم‌ بروند و عروس را بیاورند. خواهر حاجی هم با عصبانیت پیغام داد: « آخه این چه وضعه؟ داریم شام میاریم. الان وقته آمدنه!؟ » حاجی هم پیام داد: « باشه، بهش بگید اومدی که اومدی، نیومدی خودم ميرم. » خواهر حاجی هم تا این رو شنید غذا رو رها کرد و سریع دم در آمد و گفت: « من باید ببینم تو دست زنت رو چطوری می‌گیری و میاری. ميخوای منو جا بذاری؟ » بعد به حاجی گفت: « لباس‌هات رو عوض نمی‌کنی؟ با همین‌ها ميخوای بری دنبال عروس؟! » حاجی هم بلافاصله گفت: « آره دیگه وقت نیست. » حاجی سوار ماشین شد و من هم ماشین رو روشن کردم و رفتیم تا عروس را بیاوریم! وقتی عروس را آورد، او را به خواهرش سپرد و پیش مردها آمد. از مجلس زنانه صدای شادی و کل کشیدن می‌آمد، اما سمت مردها ساکت بود. حاجی رو کرد به من و گفت: « سید حالا که این‌قدر آروم نشسته‌اید حداقل یک دعای کمیل راه بیندازید. » من هم گفتم: « ميخوای عروسی رو عزا کنی؟ حداقل بگو یک مولودی بخونیم. » حاجی سرش رو عین یک داماد حرف‌ گوش کن پایین انداخت و شروع کرد به خندیدن. سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه‌ها هم به پا شد و... بعد از مراسم، حاجی رو کرد به من و گفت: « سید فردا صبح ساعت هشت اینجا باش. » گفتم: « بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن به حال خودش، ناسلامتی تازه‌ دامادی. » حاجی هم گفت: « نه بابا نميشه، کارها مونده، جنگ که منتظر من نمی‌مونه. » حاجی بعد از عروسی در یکی از اتاق‌های منزل عمویش ساکن شد. ولی بعد از مدتی اتاقی را روبه‌روی خانه‌ی مادرش کرایه کرد تا هر وقت به خانه برمی‌گشت سری هم به مادرش بزند و خانمش هم تنها نماند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣9⃣ ✨فرسان الهور راوی: علی ناصری عراقی‌ها برای نا امن کردن هور بیکار نبودند. گردان‌هایی به نام فرسان‌الهور (مبارزان هور) تشکیل دادند و آنان را علیه ما بسیج کردند. نیروهای تشکیل دهنده‌ی فرسان‌الهور، بومی هور بودند؛ آدم‌های بسیار جسور، شجاع و در عین حال خشن! کار آنها این بود که خود را از نیزارها، راه‌های بسیار فرعی و صعب‌العبور به مرز و پاسگاه‌های مرزی ما می‌رساندند و نیروهای مستقر در پاسگاه یا گشتی‌ها را هدف قرار می‌دادند و از پا در می‌آوردند. کمین می‌گذاشتند و حتی نیروهای ما را در هور اسیر می‌کردند. در چندین عملیات کمین، سر نیروهای ایرانی را بریدند یا گردن آنها را زدند! می‌خواستند با این کارها، ترس و هراس را در دل نیروهای ما بکارند و ما را مرعوب کنند؛ تلاشی که در نهایت برای آنها به شکست منجر شد. اما حوادث تلخ و ناگوار و دشواری‌های زیادی برای ما پیش آورد. برای مبارزه با فرسان‌الهور با حاجی تدابیری اندیشیدیم؛ از جمله آنکه گشت‌های شبانه‌ی نیروها در سراسر هور ممنوع شد و کسی دیگر پس از غروب آفتاب در هور گشت نمی‌زد یا تردد نمی‌کرد. با این تدبیر دیگر می‌دانستیم که هر گونه حرکتی در تاریکی هور از دشمن است و باید به آنان تیراندازی و نابودشان کنیم. تدبیر بعدی این بود که برای گشت‌ها و ترددها اسکورت گذاشتیم و دستور دادیم نیروها در هور به شکل کاروانی حرکت کنند تا اگر به کمین خوردند، قدرت دفاع از خود داشته باشند. روی برخی قایق‌ها، موتور خیلی قوی، تیربار و کالیبر نصب کردیم و همراه کاروان‌ها اعزام کردیم. راه حل سوم، به کار گماردن نیروهای تیپ امام صادق (علیه السلام) بود. عراقی‌های مجاهد در برابر نیروهای بعثی. آنها در آبراه‌ها و راه‌های نفوذ فرسان‌الهور کمین کردند و جلوی نفوذ و ورودشان به مرز ایران را می‌گرفتند و در همانجا به آنان ضربه می‌زدند. با این کار، شمار نسبتاً زیادی از فرسان‌الهور کشته شدند و گروهی نیز به اسارت درآمدند که در بازجویی از آنان اطلاعات مفیدی از ماهیت فرسان‌الهور، سازماندهی و ترفندهای آنان را به دست آوردیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣9⃣ پس از اجرای این تدابیر، در همان نیمه‌ی اول سال ۱۳۶۳ تا اندازه‌ای اقدامات و عملیات فرسان‌الهور مهار شد و دیگر آن خطر جدی و مرگ‌آور برای ما در هور نبودند. اما دیگر مثل سابق نمی‌توانستیم با قایق در هور حرکت کنیم و خود را به سیل‌بند عراقی‌ها برسانیم. ناچار شدیم تاکتیک خودمان را عوض کنیم و از نیروهای غواص استفاده کنیم. از این رو تعداد زیادی لباس غواصی و کپسول اکسیژن فراهم کردیم و نیروهایمان را برای آموزش غواصی به یکی از شهرهای بندری اعزام کردیم. بچه‌های مهندسی خبر دادند که حاج علی برود و یک لندی‌گراف را که تبدیل به شناور کرده‌اند بازدید کند. همه چیزش خوب و حساب شده بود. وقتی مراحل کار توضیح داده شد، مشخص بود که حساب همه جایش را کرده‌اند. حاجی گفت: « باید به آقا محسن بگم تا جایی رو ترتیب بده شناور رو آزمایش کنیم. » بچه‌ها اعلام آمادگی کردند. برای آزمایش شناور به همراه فرماندهی کل به بوشهر رفتیم. همگی باید سوار شناور می‌شدیم و به دریا می‌رفتیم. دو تا قایق کابین‌دار هم همراه ما آمدند تا اگر در حین آزمایش مشکلی پیش آمد کمک‌مان کنند. هوا ابر بود. جلیقه‌های نجات را پوشیدیم و روی عرشه ایستادیم. بچه‌ها به آقا محسن گفتند که به داخل کابین برود. حاج علی هم بلافاصله چسبید به آقا محسن و با لبخند به غلام‌پور گفت: « من هم هر جا آقا محسن برود ميروم. » احمد هم انگار که دنبال بهانه باشد پرسید: « نميخوای ببینی چیزی که خودتون ساختید چطور کار می‌کنه!؟ » حاجی لبخندی زد و گفت: « من که از کار بچه‌های خودم مطمئنم؛ اما می‌دونی که شنا بلد نیستم. ميرم پیش آقا محسن که اگه قرار شد نجاتش بدید، من رو هم به خاطر آقا محسن نجات بدید! » بچه ها کارشون رو عالی انجام دادند. فرماندهی و بقیه راضی بودند. یکی از بچه‌ها آمد پیش حاجی و گفت: « خب حالا که خوب بوده و کارمون قبول شده از این به بعد راحت امکانات میدند دیگه؟ » حاجی گفت: « من سعی می‌کنم امکاناتی که نیاز دارید براتون بگیرم، اما اگه نشد هم اشکال نداره. شما کار رو انجام بدید، حتی به سختی. ولی کار انجام بشه. » برای گرفتن امکانات مهندسی و شناسایی باید با پشتیبانی لجستیک کلی سر و کله می‌زدیم. گاهی خوب تحویل می‌گرفتند و گاهی نه! ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 0⃣0⃣1⃣ ✨ محبت راوی: همسر شهید رفت سری به پدر و مادرش زد و بعد آمد خانه. کمی از او دلگیر بودم. گفتم: « چرا این‌قدر دیربه دیر ميای؟ نميگی من اینجا تنهام؟ » علی مثل همیشه با لبخند جواب داد و گفت: « ای بابا خانوم، من که خوب میام خونه. بچه‌هایی هستند تو قرارگاه که یک ماه یک ماه هم به خانوادشون سر نمی‌زنند. جنگه دیگه. » خودم رو مشغول پخت و پز کردم. خواستم به او بفهمانم که قانع نشدم. آمد جلوی من ایستاد و گفت: « راستی شنیدم شما خیاطی رو خیلی خوب بلدی. این رو برام وصله می‌کنی؟ » شلوارش بود. گفتم: « شما شلوار نو که داری. این رو برای چی می‌خواید وصله کنم؟ » علی هم گفت: « نه همین رو ميخوام. هنوز میشه پوشیدش، فقط یه کمی سر زانوش رفته. » من که هنوز عصبانی بودم گفتم: « نه من وصله بلد نیستم بزنم. » علی هم برای آنکه حرص من رو در بیاره به شوخی گفت: « باشه من هم می‌برم ميدم خیاطی‌های صلواتی تو قرارگاه. هم کارشون رو بلدند، هم اینکه اینقدر سؤال و جواب نمی‌کنن. » دوباره من گفتم: « شما وقتی شلوار داری، چرا باید شلوار وصله‌دار بپوشی؟ » * علی هیچ وقت از مسئولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعاً یک بسیجی ساده است. کم‌کم دیدم که مسئولان سپاه به اتفاق همسرم به منزل می‌آمدند. از روی مشغله‌ی کاری که علی داشت، کم‌کم فهمیدم فرمانده است، اما مسئولیتش را نمی‌دانستم. رابطه‌ی علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد؛ به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباهی از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع خانوادگی مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🔴رئیسی متشکریم شاید از یاد برده باشیم که همین سه چهار ماه قبل، با چه وضعیت بحرانی دست و پنجه نرم می کردیم. از یک طرف، کرونا روزانه بیش از 700 نفر را قتل عام می کرد و شاهد ازدحام و نارضایتی مردم بودیم که ساعت ها در صف می ایستادند و آخر سر، بسیاری از آنها نمی توانستند واکسن بزنند؛ از طرف دیگر در اثر بی تدبیری برخی مدیران و رها شدگی مسئولیت، تشکیل صف های آزار دهنده برای دارو و مرغ و گوشت و تخم مرغ و روغن و...، رویدادی تلخ و تکراری شده بود... آقای رئیسی و دولت او، مسئولیت های بر زمین مانده بسیاری دارند که باید به انجام برسانند و احیای تدریجی رونق اقتصاد و ارزش پول ملی، یکی از دشوار ترین آنهاست. اما تا همین جا قدردان مدیرانی هستیم که هم بر حفظ سلامت مردم همت گماشتند -در حالی که همین حالا کرونا در برخی کشورهای پیشرفته، بالغ بر 1600 نفر در روز قربانی می گیرد- و هم با انجام تدابیر لازم، صف های اعصاب خُرد کن را برچیدند. آقای رئیسی! از این که در همین سه ماه، آن صحنه های تلخ را از میان مردم ما جمع کردید، متشکریم. هر چند که با این توانستن، انتظارات مردم از شما بیشتر شده است. ✍️محمد ایمانی
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔴 اینجوری از امام زمان دور میشیم️ 🔵 شیخ عباس قمی می‌گوید یک مرتبه یک بنده خدای مؤمنی بود که من را به منزلش دعوت کرد، از باب این‌که دعوت او را رد نکنم، به خانه‌ی آن‌ها رفتم. خیلی نمی‌دانستم درآمد و حقوق او چیست و از کجاست. غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او یک جاهایی در معامله رعایت حلال و حرام را نمی‌کند. 🔺 بعد از این‌که از خانه‌ی آن شخص آمدم، تا چهل شب شب‌ها برای سحر بیدار نمی‌شدم یا اگر بلند می‌شدم حال نماز شب نداشتم. تاچهل شب وضع من این طور بود. 🌕 رعایت نکردن حلال و حرام الهی توفیقات رو از انسان سلب می‌کنه و ما رو از امام زمانمون دور میکنه.
✊ ایستاند پای امام زمان خویش... 📸تصویر چهارده شهید مدافع حرمی که در روز ۱۶ آذر ماه به فیض شهادت نائل آمدند... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم