eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 یخ بست موجها، همه راحتطلب شدند از حرکت ایستاده، سکونتطلب شدند آه این چه فتنه بود که در وقت کارزار مردان رزم، زاهدِ خلوتطلب شدند اما پس از مشاهدۀ فتح ناگهان از راه آمدند و غنیمتطلب شدند کفتارهای خفته ی کاهل، به بوی زخم جَستند و چست و چابک و فرصتطلب شدند شهد است اگرچه طعم جهان در مذاق خلق خوشبخت عدهای که شهادتطلب شدند 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
یاران شتاب ڪنید که زمین نه جاے ماندن ؛ که گذراست..گذر از نفس به سوے رضوان حق هیچ شنیده ای ڪه کسی درگذرگاه رحل اقامت ببیفڪند؟!... #شهید_سید_مرتضی_آوینی #شهیدمحمدرضادهقان_اميری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم اما او بیرون خوابید..نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم، لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که سگی عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس میزد بالای سر محمدرضا خم شده و با چشمانش به صورت او زل زده است، محمدرضا بیدار بود اما از ترس جنب نمی خورد ، آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چند بار پشت هم دست بزنم، سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت..وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
دستنوشته #شهیدمدافع_حرم_محمدرضادهقان_امیری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 سعی می‌کردم که اعتقادات رابه شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم. امربه معروف هم یکی از همان اعتقادات بود..از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است..شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود..آن موقع دو فرزندداشتم، محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود..برایشان از آن امام تعریف کردم،به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند،اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را باصدای بلند پخش می کرد..نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود،از قبح‌شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم..مهدیه تصمیم گرفت تاامربه‌معروف کند و خودش را آماده این کار کرد. درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت درچارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود..خوشبختانه امربه معروف کودکانه آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی! #شهیدمدافع_حرم #شهیدمحمدرضادهقان_اميری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 محمدرضاجان سلام... اولین سحر ماه مبارک رمضان بدون وجود تو خیلی سخت گذشت همه اش همراه اشک و آه و ضجه بود مثل همیشه وارد اتاقت شدم چند بار صدایت زدم و گفتم محمدرضا بلند شو سحری بخور..خواب نمونی یادت هست همیشه با اولین صدای من بیدار می شدی اما بلند نمی شدی و منو مجبور می کردی،هی برم،بیام و صدات کنم .ای عزیزترازجانم...اولین سحر نیز همین طوری گذشت..مدام رفتم و برگشتم اما هر بار جای خالیت در اتاقت ...بگذریم.اولین سحر در سکوت تلخ همراه اشک و آه من و بابا خیلی به کندی گذشت..پسرعزیزم هر جا هستی مواظب خودت باش..برای دل من و بابا هم دعا کن..یادت هست چقدر مقید به واجباتت بودی ؛ پنج سال بود به سن تکلیف رسیده بودی اما تنها پنج روز،روزه قضا در وصیت نامه ات برایم جا گذاشتی!؟چقدرم شرمنده این پنج روز بودی و مدام می گفتی چرا آموزش در ماه رمضان ؟!اما خیالت راحت پسرم،من به وصیت نامه ات مو به مو عمل کردم،روزه هات را گرفتم.نگذاشتم چیزی بر گردنت بماند و حال تو نیز در اولین سحر و روز ماه رمضان دست نوازشت را برقلب ما بکش و نزد ائمه اطهار (علیه السلام) دعا گوی ما باش پسر عزیزم. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار می کرد به او می گفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشورچون بچه بود باور می کرد و دهانش را می شست یک بار حرف زشتی را دوبارتکرار کرد. سری اول شست و برگشت سری دوم آن فحش را مجدد گفت تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است .این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
@shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز عیدفطر به مسجد محل بردم مسجد دوقدمی خانه،وسط کوچه بود.قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباب بازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود. در قنوت رکعت اول حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد،از لای انگشتان دستم نگاهش کردم.بچه خوش خوراکی بود،خوراکی‌هایش را مشت می‌کرد و می‌خورد و در همان چند دقیقه اول همه را نوش‌جان کرده بود خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. بانگرانی نمازم را تمام کردم ،از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دسته‌گلی به آب داده است شرمنده شدم ،چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم،محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم حتی کفش‌ها م را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم. محمدرضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی می‌کرد‌.چون بچه بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم مسجد و هیئت نبردم،اما مسجد و هیئت را به خانه آوردم و روی اعتقادات بچه ها کار کردم. (برگرفته از کتاب ابووصال) 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مداحی در مدرسه..... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 محمدرضا خیلی راحت اموال شخصی که داشت را به دیگران می بخشید..از جمله خصوصیات اخلاقی اش این بود.مثلا ؛ یک موقع از دانشگاه برمیگشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که معلوم نباشد، زیر لباسش چی پوشیده ، چرا که یک لباس کهنه تنش بود ،وقتی می شستم می دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس است که با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود..حتی کت وشلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان می رفت بخشید. محمدرضا تو دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی شیطنت داشت..اونقدری که اساتید از دستش خیلی شاکی بودن..و از این بابت خیلی سرزنش میشد..با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت..و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد ولی مودب بود، اگر شیطنتی هم می کرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشه. آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت می طلبید.. کلید دار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود..تا چشم مسئولین را دور می دید. باهمدستی بقیه دوستانش وارد..نماز خانه میشد و با روشن کردن ؛سیستم صوتی، مداحی می خواندند و سینه زنی می کردند.ادای مداحان معروف را در می آوردندو حتی از این شیطنت مثبت شان فیلم یادگاری هم گرفتند. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم