#مولایمن
🍂به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد...
🍂خدا «والعصر» گفت و از سر شوق
به آن روزی که میآیی قسم خورد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
༻﷽༺
❣زنده ام من بہ هواے تو، اباعبدالله
💚جانِ عالم بہ فداےِ تو، اباعبدالله
❣نڪند بگذرد امسال و بماند در دل
💚حسرٺِ ڪربُبلاےِ تو، اباعبدالله
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تـو باید باشی ،
تا صبـح خیر شود..!
آفتاب در آسمانِ همه هست
و روشنایی در روز ...
تو باید باشی...
تا دلم گرم شود...
و چشمانم روشن...!
شهید مهدی ثامنی راد🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰فرازی از وصیت نامه شهید؛
سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و به ایشان عرض کنید فلانی رزمنده کوچکی برای شما بود و دلش می خواست کاری کند.
به عزیزانی که توفیق جهاد در راه خدا نصیبشان می شود التماس می کنم که در صحنه های نبرد مرا هم یاد کنند.
به عزیزانی که ظهور را درک می کنند و توفیق دیدار حضرت ولی عصر (عج) نصیبشان می شود ملتمسانه عرض می کنم که سلام مرا به آن حضرت برسانند.
آرزو دارم آن حضرت روحی له الفداء وقتی از کنار قبرستان می گذرند فاتحه ای نثار اهل قبور نمایند شاید حقیر هم مشمول آن رحمت قرار گیرم.
مرگ دست خداست، همه روزی می آیند و روزی می روند خوشا به حال آنانکه با شهادت در راه خدا به جوار رحمت حق می پیوندند.
شهیدحمیدرضا انصاری🌷
شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۲۸
تل قرین - درعا - سوریه
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فلش_نشانه_شهیداحمدمکیان
🌹
💠🌹
🌹🕊🕊🌹
💠🌹💠🌹💠🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌹💠
🌹💠 🕊
💠🌹 💠
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 💠
🌹💠 🕊
💠🌹💠🌹💠🌹💠
#خاطره_همرزم_شهید
#شهیدمدافع_حرم_احمدمکیان
لحظات قبل پروازبه دمشق بود .. دومین دفعه بود که دست مهربون حضرت عقیله سلام الله علیها به سر من کشیده میشد و راهی سرزمین شام میشدم .. با دقت به چهره های رزمنده ها نگاه میکردم اما چهره ای برام آشنا نبود تا یه لحظه نگاهم گره خورد به نگاه ابوعباس رزمنده قدیمی که آشنایی قبلی داشتم با ایشون .
دیدن یه آشنا توی همچین فضایی لذت بخشه . سلام علیکی کردیم و به من گفت : میخوام با یکی آشنات کنم تنها نباشی بین بچه ها .. اون لحظه لطفی به من کرد که تا آخرعمرم فراموشش نمیکنم ... با فردی آشنام کرد که حالا باعث افتخارمه ...
دستم وگرفت و نزدیک جوونی شدیم که سادگی وبی ریایی اولین چیزی بود که بعد دیدنش تو ذهن تبادر میشد ... چهره خیلی معمولی لباس های تقریبا کهنه وساده اما باطنی سرشار ازنورانیتو معنویت واخلاص ... اصلا به احمد نمی خورد رزمنده ای باشه که چندین وچند بار سابقه اعزام داشته و توی عملیات های مختلفی شرکت داشته ... بعد ها فهمیدم احمد با سن کمش جزو قدیمی ها و باتجربه های جنگ سوریه است ... نگاه مهربونی به من کردو هم وبوسیدیم ابو عباس گفت : احمد جان این داداشمون تو خودشه تنهاست هواشو داشته باش .. اونجا به واسطه ابوعباس جرقه آشنایی من با احمد خورد رفیقی که الان کجاست ومن کجام ... همراه شدیم و پرواز به سمت دمشق .
🌹
💠🌹
🌹🕊🕊🌹
💠🌹💠🌹💠🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شمع روشن شد و پروانه در آتش گُل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید "عشق"
#شهیدمدافع_حرم_احمدمکیان
💠🌹🕊🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌹💠
🌹💠 🕊
💠🌹 💠
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 💠
🌹💠 🕊
💠🌹💠🌹💠🌹💠
#ماجرای_موکت
#شهیدمدافع_حرم_احمدمکیان
سید با شیخ محمد هماهنگ کرده بود که موکت هارو من ببرم برای گردان غلام عباس که بچه ها تو خونه ایی که مستقر هستن بندازن، وقتی میخوان استراحت کنن راحت باشن و من بی خبر از این موضوع !! ... سید : احمد بیا کمک این موکت ها برای توئه ...
من ؛ من کاری به این موکت ها ندارم، میخوام چیکار کنم؟؟!!
شیخ خطاب به من ؛ احمد ، سید مجروحه کمکش کن .
سید؛ احمد بیا دیگه ، تو اتاق میندازی وقت استراحت راحت باشی ..
من ؛ نه ، من نه کمک می کنم نه موکت میخوام روی زمین استراحت میکنم ..
سید ؛ چیه به خودت گرفتی من نگفتم همش مال توئه و فقط خودت روش استراحت کنی، اینا برای باقی بچه هاست چرا داغ میکنی؟؟!!
نگاه این کوچیکه ، اگه واسه بردنشون زحمت افتادی عیبی نداره چون اینا رو برای بچه ها داری میبری ...
من؛ اصلا من اومدم فقط تابلو با لوازم نماز ببرم ...
سید؛ خوب نبر، مارو بگو به فکر بچه ها هستیم سری به خودش می گیره ...
سید و بچه ها به زحمت موکت هارو بار ماشین زدن و من هم رفتم . . .
سید خطاب به شیخ ؛ احمد خیلی ناراحت شد چرا اینطوریه؟؟ !!
شیخ ؛ نه فکر کرد میگی موکت ها برای خودشه، احمد خیلی زحمت میکشه و هوای بچه ها رو داره هرچی گیرش بیاد برای بچه ها برمیداره ... دوساعت بعد برگشتم ... سید ؛ شیخ اون چفیه رو بدم به احمد از دلش در بیارم؟!!
شیخ ؛ باشه برو بهش بده
سید ؛ احمد یک لحظه بیا
من ؛ بله
سید؛ داداش این چفیه برای شما ببخش که اونطوری صحبت کردم من فقط اونارو نگه داشتم و به فرمانده ها ندادم که برای خودشون استفاده کنن ،گذاشتم تا نیرو ها استفاده کنن ، شرمنده ام
من؛ نه داداش تو ببخش که من اینطوری باهات رفتار کردم...
خداحافظی کردم و رفتم . . .
سید با بچه ها سریع خودشون رو به خلصه رسوندن تو انتحاری خلصه سید بدجور مجروح شده بود ، سید رو برگردوندن ،بچه ها رو خلصه نگه داشتن ولی همه رو از دست دادن ...
من به همراه غلام عباس رفتیم پیش سید تا ازش حلالیت بطلبیم که بعدش بریم برای عملیات تا الحمره رو پس بگیریم وقتی سید رو تو اون وضعیت دیدم یک نگاهی کردم و رفتم . . .
غلام عباس کنارش نشست گریه ش در اومد و گفت برامون ..
🌹
💠🌹
🌹🕊🕊🌹
💠🌹💠🌹💠🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آنقدَرازتو نوشتم همه جا پیش همه
قصّه شاعری ام یکسره دیوان تو شد
جگرم خون شده ای کاش که میفهمیدی
در خودش گم شده بود آنکه غزلخوان تو
🌹💠🕊💠🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌹💠
🌹💠 🕊
💠🌹 💠
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 💠
🌹💠 🕊
💠🌹💠🌹💠🌹💠
#راوی_همسنگر
#شهیدمدافع_حرم_احمدمکیان
یک سال از من کوچک تر بود اما سال ها در مسیر معنویت وقرب الی الله از احمد عقب بودم ... اوایل ماه رمضان بود که خبر شهادتشو شنیدم ...تو ماه مهمونی خدا مهمون ویژه خدا شد ...
وصیتش و نحوه شهادتش اینو یاد آوری میکنه که عاشق رنگ وبوی معشوق باید داشته باشه ... احمد وصیت کرد غریبانه دفن بشه بین بچه های حضرت زهرا سلام الله علیها .... لحظه شهادتشم از ناحیه پهلو مجروح و شبیه مادرسادات شهید شد .
#فروتنی
#خاطره_ازهمرزم_شهید
یا بارقراربود به بچه ها موکت بدن اقااحمد اومده بود ببرشون اون مدتی که پیش مابود سیدبهش گفت :احمد بیا اینا رو ببر بنداز بشین راحت
یهو رنگ صورتش عوض شد !!
گفت من؟!
سید من اومدم وسیله ببرم نمیخام ..
سید : بابا نگفتم همش مال توعه میگم ببرم یکم بشین .. اقا احمد با یه نه عصبانی گفت : من نمیخام همین جامیشینم ...
و بعدش اومد حلالیت بطلبه که بره ...
🌹
💠🌹
🌹🕊🕊🌹
💠🌹💠🌹💠🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌹💠
🌹💠 🕊
💠🌹 💠
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 🕊🌹🕊
💠🌹 💠
🌹💠 🕊
💠🌹💠🌹💠🌹💠
#خاطره_همرزم
#شهیدمدافع_حرم_احمدمکیان
توی پادگان فاطمیوم به دلایلی لورفته بود اگه میشناختنش برش میگردوندن ایران .چندروزی همش تو استرس ودرحال فراربود تانگیرنش اسمشو نمیدونستن وگرنه برش میگردوندن
شب نوبت تقسیم نیرو بود بین تدمر وحلب بهش گفتم میای بریم حلب؟انگار حرف دلشو زده بود!
فردا رزمنده ها رفتن تواتوبوس اسمشو برا تدمر خوندن اما نبود بچه ها رفتن ومنم نگران داشتم راه میرفتم که یهو ازبین سبزه ها بیرون اومد بالبخند!
مونده بود تابره حلب ...
میخواست جای باشه که درگیری زیاده تاشهید شه .
#راوی_همرزم_شهید
هدفش خدمت کردن درجایی بود که پراز درگیریه می خواست مفیدباشه واسه همین حلب روانتخاب کرد چون احتمال میداد شهیدبشه .
احمد رزمنده ای بود که درحدواندازه ی شهادت بودولیاقتشو داشت .
همش حسرت میخوردم که ای کاش زودتر میشناختمش وکنارش میبودم .
🌹
💠🌹
🌹🕊🕊🌹
💠🌹💠🌹💠🌹💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم