eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 6⃣1⃣ وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلاً از خواستگاری من پشیمان شود. برای همین گفتم: « من آدم عصبی هستم. بد اخلاقم، صبرم کمه، امکان داره شما اذیت بشی.» حمید که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود گفت: « شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم. خیلی صبورم، بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم. » گفتم: « اگه یه روز سرکار یا برم دانشگاه خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟ » گفت: « اشکال نداره. زن مثل گل می‌مونه، حساسه. شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا می‌کنم. » خلاصه من به هر دری زدم حمید روی همان پله اول باقی ماند. از اول تمام عزم خودش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد. محترمانه باج می داد و هر چیزی می گفتم قبول می کرد. حال خودم هم عجیب بود. حس می کردم مسحور او شده ام. با متانت خاصی حرف می زد. وقتی صحبت می کرد از ته دل محبت را از کلماتش حس می کردم. بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود حیای چشم های حمید بود. یا زمین را نگاه می کرد یا به همان نمکدان خیره شده بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣1⃣ محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می برد. گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد. با این چشم های محجوب و پر از جاذبه، می شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد. عشقی که اتفاق می افتد و آن وقت یک جفت چشم می شود همه زندگی، چشم هایی که تا وقتی می خندید همه چیز سر جایش بود. از همان روز عاشق این چشم ها شدم. آسمان چشم هایش را دوست داشتم. گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی! نیم ساعتی از صحبت های ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد. بیشتر او صحبت می کرد و من شنونده بودم یا نهایتا با چند کلمه کوتاه جواب می دادم. انگار خودش هم متوجه سکوتم شده بود باشد پرسید: « شما سوالی نداری؟ اگر چیزی براتون مهمه بپرسید. » برایم درس خواندن و کار مهم بود. گفتم: « من تازه دانشگاه قبول شدم. اگر قرار بر وصلت شد شما اجازه میدین ادامه تحصیل بدم و اگر جور شد سر کار برم ؟ » حمید گفت: « مخالف درس خوندن شما نیستم، ولی راستش رو بخوای به خاطر فضای نامناسب بعضی دانشگاه ها دوست ندارم خانمم دانشگاه بره. البته مادرم با من صحبت کرده و گفته که شما به درس علاقه داری. از روی اعتماد و اطمینانی که دارم اجازه میدم شما دانشگاه بری. سر کار رفتن هم به انتخاب خودتون. ولی نمی خوام باعث بشه به زندگی لطمه وارد بشه. » با شنیدن صحبت هایش گفتم: « مطمئن باشید من به بهترین شکل جواب اعتماد شما رو میدم. راجع به کار هم خودم محیط مردونه رو نمی پسندم. اگه یه محیط مناسبی بودم میرم. ولی اگر بعداً بچه دار بشم و ثانیه ای حس کنم همسر با فرزندانم به خاطر سر کار رفتنم اذیت می شن قول میدم دیگه نرم. » اکثر سوال هایی که حمید پرسید را نیازی ندیدم من هم بپرسم. از بس در این مدت ننه از حمید گفته بود جواب همه آن ها را می‌دانستم. وسط حرف ها پرسیدم: « شما کار فنی بلدین؟ » حمید متعجب از سوال من گفت: « در حد بستن لامپ بلدم! » گفتم: « در حدی که واشر شیر آب رو عوض کنین چطور؟ » گفت: « آره خیالتون راحت، دست به آچارم بد نیست. کار رو راه میندازم. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 8⃣1⃣ مسئله ای من را درگیر کرده بود، مدام در ذهنم بالا و پایین می کردم که چطور آن را مطرح کنم. دلم را به دریا زدم و پرسیدم: « ببخشید این سوال رو می‌پرسم ، چهره‌ی من مورد پسند شما هست یا نه؟ » پیش خودم فکر می کردم نکند حمید به خاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف ها بوده به خواستگاری من آمده است. جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد: « نمی دانم چی باعث شد همچین سوالی بپرسین، اگر مورد پسند نبودین که نمی‌اومدم اینجا و اونقدر پیگیری نمی‌کردم. » از ساعت پنج تا شش و نیم صحبت کردیم. هنوز نمکدان بین دست های حمید می‌چرخید. صحبت ها تمام شده بود. حمید وقتی می خواست از اتاق بیرون برود به من تعارف کرد، گفتم: « نه شما بفرمایین. » حمید گفت: « حتما می خوایین فکر کنین. پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم. یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته. » بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود. هر چیزی که می‌گفت یا قال امام صادق (ع) بود یا قال امام باقر (ع). با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد. حمید زودتر از من‌ اتاق را ترک کرد. آن روز نمی دانستم مرام حمید همین است: " می آید، نیامده جواب می گیرد و بعد هم زود می رود. " حالا همه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود. من ماندم و یک دنیا رویاهایی که از بچگی با آن ها زندگی کرده بودم و حس می‌کردم از این لحظه روزهای پرفراز و نشیبی باید در انتظار من باشد. یک انتظار تازه که به حسی تمام ناشدنی تبدیل خواهد شد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 9⃣1⃣ تمام آن یک ساعت و نیمی که داشتیم صحبت می کردیم پدرم با اینکه پایش در رفته بود، عصا به دست بیرون اتاق در رفت و آمد بود. می رفت ته راهرو، به دیوار تکیه می داد، با ایما و اشاره منظورش را می‌رساند که یعنی کافیه! در چهره اش به راحتی می شد استرس را دید. می دانستم چقدر به من وابسته است و این لحظات او را مضطرب کرده. همیشه وقتی حرص می‌خورد عادت داشت یا راه می رفت یا لبش را ورمی‌چید. وقتی از اتاق بیرون آمدم. عمه گفت: « فرزانه جان خوب فکراتو کن. ما هفته ی بعد برای گرفتن جواب تماس می گیریم. » از روی خجالت نمی توانستم درباره ی اتفاق آن روز و صحبت هایی که با حمید داشتیم با پدر و مادرم حرفی بزنم. این طور مواقع من معمولا حرف هایم را به برادرم علی می‌زدم. در ماجراهای مختلفی که پیش می آمد مشاور خصوصی من بود. با اینکه علی از نظر سنی یک سال از من کوچک تر است ولی نظرات خوب و منطقی می دهد. آن روز باشگاه رفته بود. وقتی به خانه رسید هنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم و نظرش را پرسیدم. گفت: « کار خوبی کردی صحبت کردی. حمید پسر خیلی خوبیه. من از همه نظر تاییدش می‌کنم. » مِهر حمید از همان لحظه اول به دلم نشسته بود. به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم. درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود. تصورش را هم نمی کردم توسل به ائمه این گونه دلم را گرم کند. ترس ها و اضطراب ها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند. تکیه گاه مطمئنم را پیدا کرده بودم. احساس می کردم با خیال راحت می توانم به حمید تکیه کنم. به خودم گفتم: « حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 0⃣2⃣ سه روزی از این ماجرا گذشت. مشغول رسیدگی به گل های گلخانه بودم. مادرم غیر مستقیم چند باری نظرم را درباره‌ی حمید پرسیده بود. از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال است. از اول به حمید علاقه مادرانه‌ای داشت. در حال صحبت بودیم که گوشی خانه به صدا در آمد. مادرم گوشی را برداشت . با همان سلام اول شصتم خبردار شد که احتمالا عمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است. در حین احوالپرسی مادرم با دست به من اشاره کرد که به عمه چه جوابی بدهد؟ آمدم بگویم هنوز یک هفته نشده چرا اینقدر عجله دارید؟ بعد پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است چه امروز چه چند روز بعد. شانه هایم را بالا دادم. دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم: « جوابم مثبته ولی چون ما فامیل هستیم اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک، یه وقت بعدا مشکلی پیش نیاد. تا جواب آزمایش نیومده این موضوع را با کسی مطرح نکنن. » علت اینکه عمه اینقدر زود تماس گرفته بود ‌حرف های حمید بود. به مادرش گفته بود: « من فرزانه خانم را راضی کردم، زنگ‌ بزن مطمئن باش جواب بله را می‌گیریم. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ⭕️ شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود می‌تازد... ✍ آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق می‌گيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیه‌السلام بلند می‌شود ، نعره‌ای هم از جانب شيطان شنيده می‌شود كه بعضی‌ها ، حق و باطل راژ اشتباه می‌كنند . 💚 حضرت امام صادق علیه‌السلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند : ☀️ منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا می‌دهد . پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی می‌شنوند يا همه ؟ حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش می‌شنود» . پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت می‌كند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟ حضرت فرمودند : ابليس آن‌ها را رها نمی‌كند ، تا اين‌كه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك می‌‌شوند . 📚 كمال‌الدين و تمام النعمة ، ج ۲ ، ص ۶۵۰ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام رضا علیه السلام : ✍لا يَجْتَمِعُ الْمالُ اِلاّ بِخِصالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَديدٍ وَ اَمَلٍ طَويلٍ وَ حِرْصٍ غالِبٍ وَقطيعَةِ الرَّحِمِ وَ ايثارِ الدُّنْيا عَلَى الآخِرَةِ. 🔴هـرگز ثروت جمع و اندوخته نمى گردد، مگر بـا پنـج خـصلت: بخـل شـديد آرزوى دور و دراز حـرصِ غالب قطع رحـم برگزيدن دنيا بر آخـرت. 📚كشف الغمّه، ج 3، ص 84 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐۲۰ دی ماه سالروز شهادت مدافع حرم " " ملقب به " شیر سامرا " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 انتشار برای نخستین‌بار 🎥 نماهنگ | نور اردهال ☝روایت تصویری کوتاه از حضور رهبر انقلاب در بارگاه مطهر امام‌زادگان مشهد اردهال کاشان در تابستان ۱۳۹۵ 🗓انتشار به مناسبت ۲۷ جمادی‌الثانی، سالروز شهادت حضرت علی ابن ‌‌‌‌امام محمد باقر علیهم‌السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔖 نام : مهدی نام خانوادگی : نوروزی نام پدر : بیژن نام جهادی : مهدی ذوالنور لقب : شیر سامرا تاریخ تولد : ۶۱/۳/۱۵ - کرمانشاه🇮🇷 دین و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : متأهل شـغل:کارمند حفاظت‌اطلاعات قوه قضائیه ملّیـت : ایرانی تاریخ‌شهادت :۹۳/۱۰/۲۰-العوینات‌سامرا🇮🇶 مــــزار : گلــزار شهــدای کرمانشــاه توضیحات : ملقب به «شیر سامرا» و فرمانده عملیات ویژه سامرا - مبارز علیه تکفیری‌های شرق کشور به رهبری عبدالمالک ریگی - حضور بدون نقاب در مراسم اعدام نصرالله شنبه‌زهی، عامل بمب‌گذاری اتوبوس سپاه در زاهدان و از عوامل تروریستی گروه ریگی که متعاقباً عبدالمالک ریگی برای سرش جایزه گذاشت - از عوامل اصلی (بعنوان ضابط قضایی) پلمپ ستاد انتخاباتی و رسانه‌ای میرحسین موسوی معروف به ساختمان قیطریه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔹میگفت در ، هم دفاع از حرم امامین می کنی که از همه چیز بالاتر است و آنجا در خاکریزی🏜 و اینجا پشت میزی و همه می خواهند به شما بگذارند ولی آنجا فقط خودت هستی و خدای خودت 🔸البته می گفت که و یا نماینده ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم👌 بگویند برو محله باش، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتیجه رسید که  از حرمین و مبارزه با تکفیری ها👹 الان خط مقدم دفاع از اسلام است.  🔹آقا مهدی همواره به دنبال بود گاهی دوستانش می گفتند که به خاطر که داشت دنبال حق و حقوقت💰 باش اما او معتقد بود که اگر به دنبال حاشیه باشد از اصل مطلب جا می ماند♨️ به قول آقای ماندگاری که در مراسم سخنرانی می کرد، می گفت: ایشان حقوق دهه 57 را می گرفت. اما با تمام توان خدمت می کرد💪 :۱۳۶۱/۰۴/۱۵ :۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ....🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم