🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣
فصل دوم
مهرماه ۱۳۹۰ بود که وارد دانشگاه امام حسین علیهالسلام شد. روح الله کوله بزرگ چهارلیتری آبی-مشکی اش را روی دوشش جابه جا کرد. از چهار نفر دیگری که آمده بودند، آماده تر به نظر می رسید. با اینکه پدرش از سرداران سپاه بود، به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شد. هم خودش دوست نداشت از موقعیت پدر استفاده کند و هم می دانست پدرش این کار را نمی کند. به همین دلیل مانند افراد معمولی ثبت نام کرده بود و بعد از کلی بروبیا، بالاخره پذیرفته شده بود. وقتی خبر قبولیاش را شنید، از دانشگاه هنر سمنان انصراف داد و به دانشگاه امام حسین علیهالسلام آمد. درختان سر به فلک کشیده و هوای شک دانشگاه وسوسه اش کرد تا نفس عمیقی بکشد. زیر لب گفت:
« خدایا شکرت »
این اولین باری نبود که دانشگاه را می دید، اما حالا که خودش یک دانشجویان آنجا شده بود، رنگ و بوی دانشگاه برایش فرق می کرد. قرار بود تا چند روز آینده، تقسیم بندی شوند و گردان هرکس مشخص شود. هر روز با تست های ورزشی و آموزشی مختلف میگذشت. با اینکه قبل از ورود به دانشگاه کلی تست داده بودند اما تست های ورزشی و سلامت ورود به دانشگاه متفاوت بود و باید آن را هم می گذراندند. به راحتی از پس تمام تستها برآمد. چند روزی از ورودشان به دانشگاه می گذشت که یک نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شد. مسئول پذیرش مشغول سؤال کردن از او بود که روح الله فهمید مهران، دانشجوی تازه وارد دو سال از خودش کوچکتر است. به نظرش پسر دل نشینی آمد. چون روح الله چند روزی زودتر وارد دانشگاه شده بود، مهران را راهنمایی کرد که باید چه کار کند و کجا برود. چند روز طول کشید تا نیروها سازماندهی شوند و گردان هریک مشخص شود. در این چند روز، روح الله علی رغم آنکه دیر با افراد می جوشید، با مهران رفیق شده بود. مهران هم همینطور. هردو دوست داشتند با هم در یک گردان باشند، اما روح الله افتاد گردان شهید کاوه و مهران هم گردان شهید باکری.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣
ساختمان گردانشان کنار هم بود، اما این تقسیم بندی بینشان جدایی انداخت. گردان شهید کاوه ساختمان بلندی بود با کلی اتاق که در هریک از آنها، سه چهار تا تخت دو طبقه بود. روح الله افتاده بود طبقه سوم، اتاق ۳۱۶. ترم اول ترم سختی بود. دانشجویان باید دو ماه کامل در دانشگاه میماندند و می بایست قبل از اذان صبح که بیدارباش بود، تا ساعت خاموشی با لباس کامل نظامی باشند.
کلاسهایشان تئوری بود و عملی. کلاسهای عملی بیشتر و مهم تر از کلاس های تئوری بود. روح الله که از نوجوانی ورزش می کرد و آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشت، عاشق کلاسهای عملی بود.
کلاسی داشتند به نام «تاکتیک» که در آن با عوارض زمین و نحوه عبور از موانع و جهتیابی آشنا می شدند. معمولا اکثر دانشجوها از این کلاس به خاطر سخت بودنش فراری بودند، به جز روح الله که سرش درد می کرد برای شرایط سخت. گاهی هنگام کلاس تاکتیک برف و باران میبارید. سینه خیز رفتن روی گل و شل برای هیچ کس هیجان نداشت به جز او. به تنها چیزی که فکر نمی کرد، کثیف شدن لباس و سروصورتش بود. با جان و دل خود را برای کار مهمی آماده می کرد. تمرین در میدان موانع هم جزو عادتهای همیشگی اش بود. نیمههای ترم بود که اعلام کردند قرار است برای تربیت بدنی، تست دوی پنج کیلومتر بگیرند. از چند روز قبـل شـروع كـرد بـه تمرين. روز مسابقه با اینکه خیلی تلاش کرد، نفر دوم شد. همان طور که نفس نفس می زد، دست روی شانه نفر اول گذاشت:
« آفرین! خیلی خوب بودی. اسمت چیه؟ »
- « ممنون، تو هم خیلی خوب بودی. مجتبی. اسم تو چیه؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣
روح الله خودش را معرفی کرد و پرسید:
« ورزشکاری؟ »
- « آره، چند ساله فوتبال بازی می کنم. معلومه تو هم ورزشکاری. چه رشته ای کار کردی؟ »
- « ورزشای رزمی، کیوکوشین، کنگ فو و کاراته. امروز بعد از کلاس می خوام برم میدون موانع تمرین کنم. گفتم اگه دوست داری، توهم بیای با هم بریم. »
لحنش آن قدر صمیمی بود که مجتبی نه نیاورد. بعدازظهر همان روز، برای یادآوری، یک یادداشت روی تخت مجتبی گذاشت که روی آن نوشته بود:
« اگه دوست داشتی و حال داشتی، بیا میدون موانع. »
مجتی برگه را که دید، آن را گذاشت روی ساکش و به سمت میدان راه افتاد. وقتی رسید، برایش دست تکان داد. روح الله به سمتش آمد و با هم احوالپرسی کردند. مشغول صحبت بودند که روح الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود، بالا رفت. آن قدر فرز و سریع بالا میرفت که مجتبی با تعجب ایستاده بود و نگاهش میکرد. با همان سرعتی که بالا رفته بود، پایین آمد. به نگاه متعجب او لبخند زد:
« چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ »
- « تا حالا ندیده بودم کسی این قدر سریع از این نردبون به این بلندی بالابره! قبلا کار کردی؟ »
روح الله سرش را به نشانه تأیید تکان داد:
« آره تقریبا هر روز میام اینجا تمرین میکنم. »
- « میشه به منم فوت وفنش رو یاد بدی؟ »
اشتیاق مجتبی برای ورزش، روح الله را به وجد آورد:
« چرانمیشه؟! از این به بعد تو هم با من بیا. »
کار هر روزشان شده بود. دوتایی باهم به میدان موانع می رفتند و تمرین می کردند. روح الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست آورده، در اختیار مجتبی گذاشت تا کم کم او هم مانند خودش حرفه ای شد. همین تمرینات و انگیزهای که روح الله در وجودش ایجاد کرد، باعث شد تا بعدها قهرمان رشتههای پنج گانهی نیروهای مسلح شود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۱۶ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
اَلا اِنَّهُ یَسِمُ كُلَّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ، وَ كُلَّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ.اَلا اِنَّهُ خِیَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتارُهُ.اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحیطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.
هشدار!
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6️⃣ 1️⃣شانزده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی و چهارم:
امیرالمومنین عليه السلام:
مَودّةُ أبناءِ الدُّنيا تَزولُ لِأدنى عارِضٍ يَعْرِضُ
دوستى دنيا پرستان با بروز اندك پيشامدى از ميان مى رود
📚غررالحكم، ص708، ح117
💠در بدر و در حُنین و تَبوک و اُحُد ؛خدا
کفّار را به دست علی تار و مار کرد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 شش شهید مدافع حرمی که در روز ۲۰ خرداد ماه آسمانی شدند ....
🕊شهید #حسینعلی_پور_ابراهیمی
🕊شهید #سید_علی_منصوری
🕊شهید #سید_رضا_حسینی
🕊شهید #مهدی_اسحاقیان
🕊شهید #عباس_دانشگر
🕊شهید #مهدی_نظری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم