🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 7⃣2⃣1⃣
+ « دستت درد نکنه حاجی. لطف می کنی. »
زینب با ناراحتی گفت:
« منم باهاتون میام. »
روح الله سرش را بالا انداخت:
« ما نمیدونم اوضاع اونجا چطوره. بذار من برم ببینم چه خبره، بعد ببینیم چه کار میکنیم. »
و همان شب به سمت سمنان حرکت کردند. روح الله حتی فرصت نکرد لباسهایش را عوض کند. با همان لباس عید و کفش های عروسی اش رفت.
مستقیم رفتند بیمارستان. وقتی پدرش را روی تخت بیمارستان دید، بغض گلویش را چنگ زد. دیدن پدرش روی تخت بیمارستان با ان رنگوروی پریده، برایش خیلی سخت بود. مثل پروانه دورش می چرخید. مدتی که آنجا بود، نه خوب میخوابید، نه چیزی میخورد. عمه اش برایش غذا درست میکرد و میبرد بیمارستان، اما چیزی نمیخورد. خیلی نگران حال پدرش بود.. زینب هر روز با او تماس می گرفت و حالشان را می پرسید. هر چقدر اصرار میکرد، روح الله نمی گذاشت به دیدنشان برود. سه روز بود که او را با آن وضعیت راهی کرده بود. دیگر طاقتش طاق شد. یک ساک کوچک برداشت، چند دست لباس و وسایل مورد نیاز روح الله را در آن گذاشت و راهی سمنان شد. چشمش که به او افتاد، شوکه شد.
- « روح الله؟ چرا این قدر لاغر شدی؟ هیچی نمیخوری؟ چقدر آشفته ای! »
روح الله سرش را پایین انداخت و گفت:
« راضی نبودم خودت رو بندازی تو زحمت و تا اینجا بیای. »
- « زحمت چیه؟ حال بابات چطوره؟ »
+ « خوب نیست. پلاکت خونش خیلی پایینه، نمیتونن عملش کنن. گفتن ریسک عمل خیلی زیاده. میترسن اگه عملش کنن، به هوش نیاد. »
روح الله بغض کرده بود:
« بعد از این همه مشکلات تازه به آرامش رسیده بودم. ببین بابام چی شد؟! اگه دیگه نتونه از جاش بلند شه، چه کار کنم من؟ »
زینب دستش را گرفت و گفت:
« این چه حرفیه؟! اصلا این جوری نیست. حال بابات خوب میشه، همه چیز درست میشه. من مطمئنم. نگران نباش. امیدت به خدا باشه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 8⃣2⃣1⃣
چقدر روح الله به این حرف های امیدبخش او نیاز داشت. بغضش را قورت داد و گفت:
« ببخشید مسافرت شمام به هم خورد. »
- « فدای سرت. مسافرت چیه! »
زینب کمی دلداریش داد و به دیدن پدر شوهرش رفت. رنگ پریدهی پدرشوهرش دلش را سوزاند. چقدر این مرد را دوست داشت و چقدر از مریضیاش ناراحت بود. از ته دل سلامتی اش را از خدا خواست. هر کاری کرد، روح الله اجازه نداد همراهش در بیمارستان بماند. وقتی برگشت پدر شوهرش را عمل کردند. روح الله تمام مدتی که پدرش در اتاق عمل بود، برایش قرآن میخواند. عملش موفقیت آمیز بود و روز به روز حالش بهتر میشد. دوازده فروردین مرخص شد. از بیمارستان رفتند دامغان تا مادربزرگش چند روزی از او پرستاری کند. روح الله پدرش را گذاشت دامغان و خودش برگشت تهران.
کمی حالش بهتر شده بود. دو سه روز بعد هم رفت و پدرش را آورد خانه. از آن روز به بعد، مرتب به او سر میزد و کارهایش را انجام میداد. موها و ریش ها و ناخن هایش را کوتاه می کرد. او را به حمام می برد. اگر کاری داشت، برایش انجام میداد و مانند چشمش از او مراقبت می کرد.
در میان تمام این کارها، به علی سفارش میکرد که در نبودش چگونه مراقب پدر باشد و کارهایش را انجام دهد.
بعد از تعطیلات رفت سر کار. وقتی به خانه برگشت حال خوشی نداشت. هنوز جایش مطمئن درست نشده بود. به زینب گفت:
« چیزی نذر کن کارم جور بشه. »
زینب همیشه دعا وصلوات نذر می کرد، اما حالش را که دید رفت سراغ تقویم، نگاهش به روز وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام ثابت ماند. دلش یک جوری شد. از یک طرف دلش می خواست کار روح الله جور شود و این قدر او را کلافه نبیند، از طرف دیگر هم می ترسید او را از دست بدهد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 9⃣2⃣1⃣
باخودش گفت:
" یا حضرت ام البنین، خانوم جان، من حاضرم ده تابچه داشته باشم، همه شون رو هم به هدف سربازی امام زمان بزرگ کنم. همه شون رو هم می فرستم برای جهاد، خودم بند پوتینشون رومیبندم و راهی شون می کنم، اما روح الله نره. خواهش می کنم. من بدون اون نمی تونم زندگی کنم. "
به سختی خودش را نگه داشت تا اشکهایش سرازیر نشود.
- « روح الله، چند روز دیگـه وفـات خـانـم ام البنينـه. نظرت چیه برای خانم روضه بگیریم؟ به نیت اینکه خانم عنایت کنه و کارت جور بشه. »
روح الله که عاشق حضرت عباس علیه السلام بود، خیلی خوشحال شد. زینب پولی را که از عیدی هایشان جمع شده بود، آورد و حساب کتاب کرد. قرار شد مراسمی کوچک و بدون تشریفات بگیرند. اما چون خانه خودشان کوچک بود، با مادرش،هماهنگ کرد روضه را خانه آنها برگزار کند. خانم های
فامیل را دعوت کرد و روضه حضرت عباس علیه السلام خوانده شد. میان اشکهایش برای خواستهی دل روح الله خیلی دعا کرد.
یکهفته بعد از روضه، روح الله با خوشحالی به خانه آمد و خبر درست شدن کارش را داد. آرامش به زندگی شان برگشته بود. هر روز صبح زود با هم از خانه بیرون میزدند. روح الله سر کارش می رفت و زینب به بیمارستان بقية الله. هر دو برای رفتن به محل کارشان سرویس داشتند. گاهی با سرویس میرفتند، گاهی هم هوس می کردند با موتور خودشان بروند که بیشتر بهشان خوش میگذشت. زینب با تمام شدن درسش، در قسمت آزمایشگاه بیمارستان بقية الله کار می کرد. روح الله از قبل رفته بود و محیط آنجا را دیده بود. خیلی دوست نداشت زینب کار کند، اما به خاطر محیط سالم محل کارش و همچنین اجباری بودن طرح دانشگاهش راضی شده بود. می گفت:
« کار من و تو خیلی شبیه همه. هردومون برای نجات دادن جون آدما کار می کنیم. »
زینب به شوخی اخمهایش را در هم می کرد و میگفت:
« تو کجا جون آدما رو نجات میدی؟ حالا باز کار من رو بگی، آره. اما تو که کاری نمیکنی؟! »
زینب ساعت دو میرسید خانه و روح الله ساعت چهار. قبل از آمدن روح الله، باید تمام کارهایش را می کرد. خسته از سرکار میآمد اما ترجیح میداد به جای استراحت، قبل از آمدن روح الله خانه را مرتب کند. غذایش را بار می گذاشت و شروع به نظافت خانه میکرد. یک بار هم نشد روحالله بیاید و خانه نامرتب باشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 0⃣3⃣1⃣
برای همین همیشه از زینب تعریف می کرد:
« من اگه لباسم رو پرت کنم هوا قبل از این بیفته زمین، زینب آویزونش کرده. »
روح الله با این که سرکار ناهار می خورد اما عادت داشت وقتی به خانه می آید، باز هم ناهار بخورد. معمولا قبل از اینکه زنگ خانه را بزند، زینب سفره را پهن و همه چیز را آماده کرده بود. غذا که می خوردند، زینب بلافاصله ظرفها را می شست. بعد هم مینشستند به میوه و چایی خوردن و درس خواندن. روح الله روز خواستگاری به زینب قول داده بود تا زبان انگلیسی یادش بدهد. چند تا کتاب تیک ایت گاج برایش خرید. کتابها جوری طراحی شده بود که در هر صفحه، لغات عمومی و تخصصی مهم انگلیسی را داشت و این لغات هشت بار تکرار شده بود. هشت روز پشت سر هم آن یک صفحه را می خواندند و تیک میزدند. روح الله برای هردویشان اجبار کرده بود هر روز یک صفحه از آن را بخوانند و تیک بزنند. می گفت:
« خوندن این به صفحه مثل مسواک زدن واجبه. »
هر وقت خودش یک صفحه اش را میخواند، از زینب می پرسید:
« تو امشب مسواکت رو زدی؟ »
قبل از اینکه این کتابها را پیدا کند، سه تا سررسید برداشته بود و تمام لغات مهم انگلیسی و عربی راهنمایی تا پیشدانشگاهی را در آن نوشته بود. یک سررسید هم برای لغات تخصصی داشت و از روی آن میخواند. اما وقتی این کتاب را دیده بود، هم برای خودش و زینب و هم برای دوستانش خریده بود. همیشه هرکجا میرفت، این کتابها را با خودش می برد و اگر وقت آزاد پیدا می کرد، شروع به خواندن زبان می کرد. وقت های اضافه در خانه و اداره و مهمانی حتی در عروسیهایی که می دانست اهل موسیقی هستند، کتابش را با خودش می برد و آنجا می خواند. همین تمرین ها هم باعث شده بود که به راحتی بتواند انگلیسی صحبت کند. در اجلاس عدم تعهد که در سال ۱۳۹۱ در ایران برگزار شد، از او به عنوان مترجم استفاده کردند. تسلط به زبان عربی هم بعدها خیلی به دردش خورد..
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
24.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر تحمل صحبت های درست این نونهال عزیز کاشانی برای افراد اصلاح طلب منفعت طلب حاضر در محل اجرای تریبون سخت است
البته من بهشان حق می دهم خداییش خیلی سخته یه دهه نودی این طوری جلوی جمع ، جماعت پرمدعای اصلاح طلب را به چالش بکشه
🔻تمام مدعیان سیاست باید جلوی این نونهال کاشانی زانو بزنند و درس بصیرت افزایی پاس کنند.
#نشرحداکثری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴اگر کوتاهی کنید، تا قیامت گیرید!!
الان وقت یاری امام زمانتان است.
#استاد_شجاعی
#انتخاب_اصلح
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۱۴ تیر ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج)
شهید مدافع حرم #کمال_شیرخانی
شهید مدافع حرم #سید_هادی_علوی_نسب
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تریبون دانشجویی و مردمی آزاد در شاهرود:
اینکه پزشکیان نهج البلاغه میخونه پدر نابینای منم بلده
رئیس جمهور من نباید فقط قرآن بخونه
به اون قرآن باید عمل کرد
روحانی و ظریف برای چندتا رای حتی نمازشونم تغییر دادن
پس از قرآن و نهج البلاغه به من نگید
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#نه_به_دولت_سوم_خاتمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌بسمـ رب الشـهدا.......🕊🕊🌹🌹
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیدخلبـانکمـالشیـرخانی🍃
تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۰۱/۱۵
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۰۴/۱۴
محل شهادت: سامراء
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند
محل مزارشهید: گلزارشهدای لواسانات
#توصیهیشهیـد👇🌹🍃
✍...امر به معروف و نهی از منکر،دعوت به تقوای الهی،توصیه به رعایت حجاب،مراقبت از مسائل دینی و دعوت به رعایت اصول،
و توصیه به اینکه بعداز شهادتش صدای محارمش را نامحرمان نشنوند...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم