انَّ الحُسین مصباحُ الهدی....
من
بار
کجم...!!
تو به مقصد
میرسانیام
ارباب...!!💔
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شما به روزهای ما
نسیم بهشت پاشیدید ...
صبـحتون شهـدایـی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰حاج قاسم سلیمانی:
قربانی مهم است، اما مهمتر از قربانی آن چیزی است که انسان برای آن قربانی میشود.
عظمت آن چیزی که برایش قربانی میشود مهمتر از خود قربانی است.
امام حسین عظیم است اما اعظم از امام حسین علیه السلام آن چیزی است که امام حسین برای آن قربانی شد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 6⃣2⃣1⃣
زینب به همراه مادر رضا بلند شدند و به دنبال او رفتند. کتابها وتابلوهای اتاق، نظر زینب را به خود جلب کرده بود. داشت به آنها نگاه می کرد که انگار چیزی یادش آمده باشد، گفت:
« حاج خانوم، برای زندگی من خیلی دعا کنید. شوهرم می خواد بره جای آقا رسول. نه می تونم منصرفش کنم نه دوست دارم این کار رو بکنم، اما خیلی می ترسم. هر بارم که میرم سر مزار آقا رسول، خیلی میگم که برای زندگی مون دعا کنن. شما هم برام دعا کنید. »
مادر رسول لبخندی پر از مهر تحویل زینب داد و گفت:
« من دعاگوی همه جوونا هستم. حتماً بـرای شـمـا هـم دعا می کنم. ان شاءالله خوشبخت و عاقبت به خیر بشی دخترم. »
از خانه شهید خلیلی که بیرون آمدند، زینب گفت:
« روح الله، هر سال بیاییم خونه شون. خیلی خوب بود. »
+ « آره، به امیدخدا هر سال حتما میآئیم. »
بهترین و خاص ترین مهمانی ای که در آن سال رفتند، خانه شهید رسول خلیلی بود.
هفتم عید، شام خانه خاله زینب دعوت بودند. هنوز بساط شام را پهن نکرده بودند که تلفن روح الله زنگ خورد. زینب یک لحظه دید روح الله حرف نمی زند و رنگش پریده. خیلی ترسید. به طرفش رفت و گفت:
« چی شده روح الله؟ چرا رنگت پرید؟ »
با صدای گرفته ای گفت:
« زینب، بعد از مامانم داشتم زندگی آرومم رو شروع می کردم. تازه سروسامون گرفته بودم که بابا... »
با این حرفش همه دور او جمع شدند. زینب با صدایی که ترس در آن موج می زد، گفت:
« بگو چی شده ؟ نصف عمر شدم! »
+ « عمه ام بود. گفت بیا، دست تنهام. بابات تو راه برگشت از مشهد حالش بد شده، سکته ناقص کرده. دکتر گفته به لخته خون تو سرش بوده. دارن میبرنش سمنان. »
همه ناراحت شدند. هنوز نیم ساعت نشده بود که به مهمانی رفته بودند. روح الله حسابی به هم ریخت. آقای فروتن گفت:
« نگران نباش الان خودم میبرمت. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 7⃣2⃣1⃣
+ « دستت درد نکنه حاجی. لطف می کنی. »
زینب با ناراحتی گفت:
« منم باهاتون میام. »
روح الله سرش را بالا انداخت:
« ما نمیدونم اوضاع اونجا چطوره. بذار من برم ببینم چه خبره، بعد ببینیم چه کار میکنیم. »
و همان شب به سمت سمنان حرکت کردند. روح الله حتی فرصت نکرد لباسهایش را عوض کند. با همان لباس عید و کفش های عروسی اش رفت.
مستقیم رفتند بیمارستان. وقتی پدرش را روی تخت بیمارستان دید، بغض گلویش را چنگ زد. دیدن پدرش روی تخت بیمارستان با ان رنگوروی پریده، برایش خیلی سخت بود. مثل پروانه دورش می چرخید. مدتی که آنجا بود، نه خوب میخوابید، نه چیزی میخورد. عمه اش برایش غذا درست میکرد و میبرد بیمارستان، اما چیزی نمیخورد. خیلی نگران حال پدرش بود.. زینب هر روز با او تماس می گرفت و حالشان را می پرسید. هر چقدر اصرار میکرد، روح الله نمی گذاشت به دیدنشان برود. سه روز بود که او را با آن وضعیت راهی کرده بود. دیگر طاقتش طاق شد. یک ساک کوچک برداشت، چند دست لباس و وسایل مورد نیاز روح الله را در آن گذاشت و راهی سمنان شد. چشمش که به او افتاد، شوکه شد.
- « روح الله؟ چرا این قدر لاغر شدی؟ هیچی نمیخوری؟ چقدر آشفته ای! »
روح الله سرش را پایین انداخت و گفت:
« راضی نبودم خودت رو بندازی تو زحمت و تا اینجا بیای. »
- « زحمت چیه؟ حال بابات چطوره؟ »
+ « خوب نیست. پلاکت خونش خیلی پایینه، نمیتونن عملش کنن. گفتن ریسک عمل خیلی زیاده. میترسن اگه عملش کنن، به هوش نیاد. »
روح الله بغض کرده بود:
« بعد از این همه مشکلات تازه به آرامش رسیده بودم. ببین بابام چی شد؟! اگه دیگه نتونه از جاش بلند شه، چه کار کنم من؟ »
زینب دستش را گرفت و گفت:
« این چه حرفیه؟! اصلا این جوری نیست. حال بابات خوب میشه، همه چیز درست میشه. من مطمئنم. نگران نباش. امیدت به خدا باشه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 8⃣2⃣1⃣
چقدر روح الله به این حرف های امیدبخش او نیاز داشت. بغضش را قورت داد و گفت:
« ببخشید مسافرت شمام به هم خورد. »
- « فدای سرت. مسافرت چیه! »
زینب کمی دلداریش داد و به دیدن پدر شوهرش رفت. رنگ پریدهی پدرشوهرش دلش را سوزاند. چقدر این مرد را دوست داشت و چقدر از مریضیاش ناراحت بود. از ته دل سلامتی اش را از خدا خواست. هر کاری کرد، روح الله اجازه نداد همراهش در بیمارستان بماند. وقتی برگشت پدر شوهرش را عمل کردند. روح الله تمام مدتی که پدرش در اتاق عمل بود، برایش قرآن میخواند. عملش موفقیت آمیز بود و روز به روز حالش بهتر میشد. دوازده فروردین مرخص شد. از بیمارستان رفتند دامغان تا مادربزرگش چند روزی از او پرستاری کند. روح الله پدرش را گذاشت دامغان و خودش برگشت تهران.
کمی حالش بهتر شده بود. دو سه روز بعد هم رفت و پدرش را آورد خانه. از آن روز به بعد، مرتب به او سر میزد و کارهایش را انجام میداد. موها و ریش ها و ناخن هایش را کوتاه می کرد. او را به حمام می برد. اگر کاری داشت، برایش انجام میداد و مانند چشمش از او مراقبت می کرد.
در میان تمام این کارها، به علی سفارش میکرد که در نبودش چگونه مراقب پدر باشد و کارهایش را انجام دهد.
بعد از تعطیلات رفت سر کار. وقتی به خانه برگشت حال خوشی نداشت. هنوز جایش مطمئن درست نشده بود. به زینب گفت:
« چیزی نذر کن کارم جور بشه. »
زینب همیشه دعا وصلوات نذر می کرد، اما حالش را که دید رفت سراغ تقویم، نگاهش به روز وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام ثابت ماند. دلش یک جوری شد. از یک طرف دلش می خواست کار روح الله جور شود و این قدر او را کلافه نبیند، از طرف دیگر هم می ترسید او را از دست بدهد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 9⃣2⃣1⃣
باخودش گفت:
" یا حضرت ام البنین، خانوم جان، من حاضرم ده تابچه داشته باشم، همه شون رو هم به هدف سربازی امام زمان بزرگ کنم. همه شون رو هم می فرستم برای جهاد، خودم بند پوتینشون رومیبندم و راهی شون می کنم، اما روح الله نره. خواهش می کنم. من بدون اون نمی تونم زندگی کنم. "
به سختی خودش را نگه داشت تا اشکهایش سرازیر نشود.
- « روح الله، چند روز دیگـه وفـات خـانـم ام البنينـه. نظرت چیه برای خانم روضه بگیریم؟ به نیت اینکه خانم عنایت کنه و کارت جور بشه. »
روح الله که عاشق حضرت عباس علیه السلام بود، خیلی خوشحال شد. زینب پولی را که از عیدی هایشان جمع شده بود، آورد و حساب کتاب کرد. قرار شد مراسمی کوچک و بدون تشریفات بگیرند. اما چون خانه خودشان کوچک بود، با مادرش،هماهنگ کرد روضه را خانه آنها برگزار کند. خانم های
فامیل را دعوت کرد و روضه حضرت عباس علیه السلام خوانده شد. میان اشکهایش برای خواستهی دل روح الله خیلی دعا کرد.
یکهفته بعد از روضه، روح الله با خوشحالی به خانه آمد و خبر درست شدن کارش را داد. آرامش به زندگی شان برگشته بود. هر روز صبح زود با هم از خانه بیرون میزدند. روح الله سر کارش می رفت و زینب به بیمارستان بقية الله. هر دو برای رفتن به محل کارشان سرویس داشتند. گاهی با سرویس میرفتند، گاهی هم هوس می کردند با موتور خودشان بروند که بیشتر بهشان خوش میگذشت. زینب با تمام شدن درسش، در قسمت آزمایشگاه بیمارستان بقية الله کار می کرد. روح الله از قبل رفته بود و محیط آنجا را دیده بود. خیلی دوست نداشت زینب کار کند، اما به خاطر محیط سالم محل کارش و همچنین اجباری بودن طرح دانشگاهش راضی شده بود. می گفت:
« کار من و تو خیلی شبیه همه. هردومون برای نجات دادن جون آدما کار می کنیم. »
زینب به شوخی اخمهایش را در هم می کرد و میگفت:
« تو کجا جون آدما رو نجات میدی؟ حالا باز کار من رو بگی، آره. اما تو که کاری نمیکنی؟! »
زینب ساعت دو میرسید خانه و روح الله ساعت چهار. قبل از آمدن روح الله، باید تمام کارهایش را می کرد. خسته از سرکار میآمد اما ترجیح میداد به جای استراحت، قبل از آمدن روح الله خانه را مرتب کند. غذایش را بار می گذاشت و شروع به نظافت خانه میکرد. یک بار هم نشد روحالله بیاید و خانه نامرتب باشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 0⃣3⃣1⃣
برای همین همیشه از زینب تعریف می کرد:
« من اگه لباسم رو پرت کنم هوا قبل از این بیفته زمین، زینب آویزونش کرده. »
روح الله با این که سرکار ناهار می خورد اما عادت داشت وقتی به خانه می آید، باز هم ناهار بخورد. معمولا قبل از اینکه زنگ خانه را بزند، زینب سفره را پهن و همه چیز را آماده کرده بود. غذا که می خوردند، زینب بلافاصله ظرفها را می شست. بعد هم مینشستند به میوه و چایی خوردن و درس خواندن. روح الله روز خواستگاری به زینب قول داده بود تا زبان انگلیسی یادش بدهد. چند تا کتاب تیک ایت گاج برایش خرید. کتابها جوری طراحی شده بود که در هر صفحه، لغات عمومی و تخصصی مهم انگلیسی را داشت و این لغات هشت بار تکرار شده بود. هشت روز پشت سر هم آن یک صفحه را می خواندند و تیک میزدند. روح الله برای هردویشان اجبار کرده بود هر روز یک صفحه از آن را بخوانند و تیک بزنند. می گفت:
« خوندن این به صفحه مثل مسواک زدن واجبه. »
هر وقت خودش یک صفحه اش را میخواند، از زینب می پرسید:
« تو امشب مسواکت رو زدی؟ »
قبل از اینکه این کتابها را پیدا کند، سه تا سررسید برداشته بود و تمام لغات مهم انگلیسی و عربی راهنمایی تا پیشدانشگاهی را در آن نوشته بود. یک سررسید هم برای لغات تخصصی داشت و از روی آن میخواند. اما وقتی این کتاب را دیده بود، هم برای خودش و زینب و هم برای دوستانش خریده بود. همیشه هرکجا میرفت، این کتابها را با خودش می برد و اگر وقت آزاد پیدا می کرد، شروع به خواندن زبان می کرد. وقت های اضافه در خانه و اداره و مهمانی حتی در عروسیهایی که می دانست اهل موسیقی هستند، کتابش را با خودش می برد و آنجا می خواند. همین تمرین ها هم باعث شده بود که به راحتی بتواند انگلیسی صحبت کند. در اجلاس عدم تعهد که در سال ۱۳۹۱ در ایران برگزار شد، از او به عنوان مترجم استفاده کردند. تسلط به زبان عربی هم بعدها خیلی به دردش خورد..
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر تحمل صحبت های درست این نونهال عزیز کاشانی برای افراد اصلاح طلب منفعت طلب حاضر در محل اجرای تریبون سخت است
البته من بهشان حق می دهم خداییش خیلی سخته یه دهه نودی این طوری جلوی جمع ، جماعت پرمدعای اصلاح طلب را به چالش بکشه
🔻تمام مدعیان سیاست باید جلوی این نونهال کاشانی زانو بزنند و درس بصیرت افزایی پاس کنند.
#نشرحداکثری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴اگر کوتاهی کنید، تا قیامت گیرید!!
الان وقت یاری امام زمانتان است.
#استاد_شجاعی
#انتخاب_اصلح
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۱۴ تیر ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج)
شهید مدافع حرم #کمال_شیرخانی
شهید مدافع حرم #سید_هادی_علوی_نسب
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تریبون دانشجویی و مردمی آزاد در شاهرود:
اینکه پزشکیان نهج البلاغه میخونه پدر نابینای منم بلده
رئیس جمهور من نباید فقط قرآن بخونه
به اون قرآن باید عمل کرد
روحانی و ظریف برای چندتا رای حتی نمازشونم تغییر دادن
پس از قرآن و نهج البلاغه به من نگید
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#نه_به_دولت_سوم_خاتمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌بسمـ رب الشـهدا.......🕊🕊🌹🌹
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیدخلبـانکمـالشیـرخانی🍃
تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۰۱/۱۵
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۰۴/۱۴
محل شهادت: سامراء
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند
محل مزارشهید: گلزارشهدای لواسانات
#توصیهیشهیـد👇🌹🍃
✍...امر به معروف و نهی از منکر،دعوت به تقوای الهی،توصیه به رعایت حجاب،مراقبت از مسائل دینی و دعوت به رعایت اصول،
و توصیه به اینکه بعداز شهادتش صدای محارمش را نامحرمان نشنوند...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام ایران، برای حفظ ایران
ما اعضای ستاد مرکزی دکتر مسعود پزشکیان پس از بررسی دو مناظره اخیر و افکارسنجی صورت گرفته در شبکه های اجتماعی و نظرسنجی میدانی به این جمع بندی رسیدیم که علی رغم شایستگی های فراوان شخصیتی دکتر پزشکیان، ایشان اهل برنامه ریزی، هدف گذاری و آینده نگری نیستند و این موضوع نه تنها کشور را به ورطه نابودی خواهد کشاند؛ بلکه پایانی است بر عمر #اصلاحات.
در امتداد تصمیم پر اهیمت و حاوی پیام های فراوان، نخبه اقتصادی کشور، #دکتر_محمدرضا_جهان_بیگلری دکتری اقتصاد و دبیر ستاد اعتدالیون آقای پزشکیان در انصراف از ادامه فعالیت در ستاد ایشان و حمایت از اقای جلیلی ، ما حامیان ستاد مرکزی آقای دکتر پزشکیان نیز به صورت دسته جمعی و به اتفاق آرا ، انصراف خود را از حمایت آقای پزشکیان اعلام می نماییم.
این تصمیم برای جلوگیری از فاجعه جبران ناپذیری است که مدیریت ایشان به کشور وارد خواهد کرد .
چراکه معتقدیم در صورت پیروزی ایشان، #اصلاحات و #اصلاحطلبی برای همیشه از این کشور رخت خواهد بست
#مرگاصلاحات
#ناکارآمدیپزشکیان
#فوری| ستاد پزشکیان رسما اعلام کرد بنزین را با نظر کارشناسان ۵۰ هزار تومان میکنیم!
♦️علی عبدالعلی زاده رئیس ستاد انتخاباتی پزشکیان که پیش از این گفته بود افزایش قیمت و گرانی بنزین را طوری جا می اندازند مردم احساس آرامش کنند، از قیمت بنزین در دولت پزشکیان رونمایی و آن را ۵۰ هزار تومان اعلام کرد.
♦️پزشکیان خود در سال ۹۸ گفته بود که قیمت بنزین ۲۵ هزار تومان است و با توجه به گذشت ۵ سال ، رئیس ستاد او قیمت جدید مدنظر دولت پزشکیان را ۵۰ هزار تومان اعلام کرد.
افزایش قیمت بنزین در صورت رئیس جمهور شدن پزشکیان قطعی و ۱۰۰ درصد است و طبق گفته تیم اقتصادی و کارشناسان ستاد پزشکیان، اگر وی رأی بیاورد، از آبان ماه امسال قیمت بزنین ۵۰ هزار تومان خواهد شد! و پس از آن هزینه تمام اجناس در بازار چند برابر خواهد شد!
رییس بانک مرکزی خاتمی درستاد اقای جلیلی😂
منطقی باشی میای سمت اقای جلیلی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃مکتبت که بشود معجزه ی مصطفی؛ درس#عشق به خدا و #شهادت را خوب می آموزی ....
🍃وقتی از همان #کودکی دلت را میسپاری به #ایه هایی از جنس نور، آنگاه خدا نیز #دلبری هایت را میبیند و خریدارت میشود ♥️
🍃شاگرد مکتبِ حق بودی و خود نیز شاگردانی داشتی. همان هایی که چشم امیدشان بعد از خدا به مهربانی های تو بود🌺
🍃اصلا انگار تو برای همه از جنس #خدا بودی! و بودنت حال همگان را بهتر میکرد
مانند همان زمان هایی که مادر، گوش میسپرد به نوایِ مداحیات و می بالید به شور صدای فرزندش برای غریب فاطمه (س).
🍃یا آن زمان هایی که شوقت را هنگام #قرائت_قرآن تماشا میکرد و میدانست که همرزمانت هم در #حرمین عسکریین از صدای تو آرام میشوند.
🍃اما تو؛ دلت را به خالقت سپرده بودی و نتیجه اش هم شد وصال دل انگیزت
و چه زیباست این داستانِ عاشقیِ میانِ خالق و بنده اش که همه را به تماشا وا داشته است🕊
♡به مناسبت سالروز #شهادت #شهید #کمال_شیرخانی ♡
📅تاریخ تولد : ۱۵ فروردین ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۱۴ تیر ۱٣٩٣
🥀مزار شهید : گلزار شهدای لواسان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خاطرات_شهید
●اگر ایشان درمنزل بود،حتماخود رابرای انجام فعالیتی سرگرم میکرد.یابابچه هابازی ویادرکارهای منزل کمک میکرد.
●گاهی ظرف میشست گاهی خانه راجارو میکشید.بچه ها نیز سرگرم بازی باپدرمی شدندو وقتی پدر نبود، بهانه گیری آنها بیشتر میشد.
●نه تنهابافرزندان خودمان ،بلکه باتمام بچه ها ارتباط خوبی داشت.
درمهمانی هابچه هاراجمع وباخواندن قرآن وشعر سرگرم و درنهایت نیزباتقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد.
✍راوی:همسرشهید
#شهید_کمال_شیرخانی
#سالروز_شهادت🌷
●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران
●شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍂🌸🌸🍂🕊
✍ #خاطرات_شهدا
کمال، گل سرسبد خانه مان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هروقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد. از اینکه فرزند صالحی داشتم که اینقدر به یادگیری قرآن علاقه داشت از ته دل خوشحال بودم
کمال همیشه احترام من و پدرش را نگه می داشت. بعدها که بزرگتر شد و از طرف کارش به اصفهان مأمور شد، به من قول داده بود نگذارد غم دوری بکشم و هر هفته رنج راه را به جان می خرید تا به من سربزند و نگذارد دلتنگش شوم.واقعاً این بچه دل خدایی داشت....
🌹 #شهیـد_کمال_شیرخانی
#سالروزشهادت....🕊🌸🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم