💢دلنوشته شهید قبل
از شهادت در #مسجد_جمکران:
《بسم الله الرحمن الرحیم》
🌷یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
امروز در کنار مسجد جمکران نشسته
و بعد از نماز صبح می نویسم که
چه نویسم، از کی بنویسم، زبان
قاصر و قلم کُند و توان نوشتن
ندارد . . .
🌷دلم، دلم، دلم، این کلمه آشناست
که همیشه می گوییم، دلم میخواهد
چنین و چنان کنم، دلم میخواهد چی
و چی داشته باشم و...
🌷ولی تاکی دل بستن به دنیا، ولی
تاکی دل دیگران شکستن، ولی تاکی دل
بدست نیاوردن ولی تاکی دل امام
را شکستن و دل به دست او ندادن
دلی که با دل امام عصر نباشد دل
نیست، سنگ است، چی میخواهد
امامم از من سیه روی، کنم ترک گنه
بپردازم به واجب، ولی این چنین
است که او میخواهد،خدایا یاری کن
شوم آنچه میخواهد مولایم تا شوم
رو سپید نزد #مادرش_زهرا(س)
که عالم نه عالمین در زیر پایش.
🌷الهی تو کن دعایم مستجاب گوشه
چشمی ز یار مهربانم،که نزدیک است
ولی نتوان دید، متی ترانا و نراک یا
بقیه الله...🌹جمکران –7فروردین1392
#شهید_مدافع_حرم_عبدالکریم_غوابش
#شهید_اصل_غوابش
#شهادت:۱۳۹۴/۴/۱۹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب الزینب(س)💛
عبدالکریم همان اهل معرفت بود؛ جوانی رشید که تبسم همیشگی اش جان میبخشید امیدت را، میشد مردانگی را در چشم هایش دید زمانی که در اوج جوانی چشم بر تعلقاتش بست و دل سپرد به جبهه و جنگ....
اصلا خود به تنهایی معلم آموختن عشق بود! تمامی قدم هایش در جاده ی زندگی را نذر رضای خدا کرده بود. صدای #اذان را که میشنید به سوی خالقش میرفت و #عاشقانه به جا میاورد رسم بندگی اش را..
ایات قران را نیز با جانش تلاوت میکرد تمامی این ها زمینه شد برای نوکر #عمه_سادات شدن! #غیرت شیعه تاب نمی اورد اسیرشدن بانوی صبر را..
🍃برای دفاع از حرم ال الله راهی سوریه شد. شهری که جای جایش تداعی کننده روضه های جانسوز اسارت است
. رفت تا عباس بشود برای حضرت زینب(س) و چه خوب راهی را برگزید، چه خوب به چشم امد و دست خدا اورا به عنوان فداییِ خواهرحسین(ع) نزد خود برد..
🍃تویی که محضر اربابت ابرومند شدی شفاعت میکنی گنهکاران زمینی را؟!
🌸به مناسبت سالروز#شهادت
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
📅تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨
تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴
تاریخ انتشار : ۱٨ تیر ۱۴۰۰
محل شهادت : تدمر_سوریه
مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 ای رهبــر احـرار
مــن حـر شمـایم
هــرچنـد بــا بیگانـه بـودم، آشنـایم
﮼𖡼 اکنون که
چشم خویش را وا کردم امروز
خـود را در آغـوش تو پیـدا کردم امروز💚
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبر می کنیم برای آمدنت
گویند که سنگ لعل می شود ز صبر ...
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
☁️⃟🥀
᷎᷎🌿⃟♥️¦⇢#ارباب دلم
- بامنچھکردهاستگناهانِبےشمـار
حتےمیانخواب،حرمراندیدهام !'•.
🌙|↫#دلتنگ کربلا
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شور شیرینِ
تمام عاشقانِ سر به دار ؛
"لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار"
صبـحتون شهـدایـی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎فرازی از #وصیت_نامه شهید
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #دلتنگنباش! زندگینامه شهید مدافع حرم #روحالله_قربانی به روایت همسر بزرگوار شهید @shahed
قسمتهای ۱۵۱ تا ۱۵۵ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 6⃣5⃣1⃣
صبح فردا به سمت بابلسر حرکت کردند. همان جایی که ماه عسل رفته بودند. زینب مواد غذایی و وسایل سفر را با خودش برداشته بود. وعده های غذایشان را بیرون می خوردند، البته نه در رستورانها. روحالله هر وعده آتش درست می کرد و زینب هم تکه های مرغ را سیخ می رود تا کباب درست کنند. گاهی هم فقط سیب زمینی و قارچ کبابی داشتند. تازه داشتند خوشی را حس می کردند که موبایل روح الله زنگ خورد، بازهم مأموریت. باید زودتر برمیگشتند. یک مأموریت داخل کشور بود که حتما باید میرفت. زینب با دلخوری گفت:
« توتازه از سوریه برگشتی. این همه مدت نبودی، حالا دوباره می خوای بری؟ »
+ « چه کار کنم زینب؟! کار منم اینجوریه دیگه. میخوای زنگ بزنم بگم من نمیام؟ اگه تو بخوای، این کار رو می کنم. »
دلش راضی نمیشد به او نه بگوید:
« باشه، برو اشکال نداره. اما خیلی سخته. »
صبح زود روح الله راهی پادگان شد و زینب هم برگشت خانه مادرش. چند روزی که روحالله نبود، بیشتر از هر وقتی دیگر به او سخت گذشت. از اینکه این قدر زود به زود باید خانه و زندگی اش را رها می کرد و به خانه مادرش می رفت، کلافه شده بود. مخصوصا حالا که دیگر فهمیده بود کار روحالله دقیقاً چیست و چه خطراتی ممکن است. یک کیسه درست کرده بود و گذاشته بود کشوی اول کابینت. هر روز صدقه میدادند. آخر هر ماه هم پولی که جمع میشد، به حاج آقا ابوالحسنی می دادند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم