eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣3⃣1⃣ گفتم: " آقا کارم واجبه. " آقا گفت: " ولی الان احتیاط واجب تره. خونه و این محل زیر آتیش عراقیاس." گوشه ای دست در دست هم چمباتمه زده بودیم و دور و برمون را می پاییدیم. آقا با بغض گفت: " دیشب یه ساعت بیشتر نتوستم بخوابم. توی این یه ساعت خواب دیدم، نگین انگشتر شرف الشمسم رو گم کردم و هر چی می گردم پیداش نمی کنم. با خودم گفتم استغفرالله مگه زمین دهن باز کرده، آخه آدم تو خونه ی خودش چیزی رو گم کنه و پیدا نشه؟ آقا اگه کارت مهم نیست نریم تا یه چند ساعتی بگذره و محله امن و آروم بشه. " گفتم: " اما من کارم خیلی مهمه . " با التماس و اصرار دوباره بدون اینکه لحظه ای دست هایش را از دستم جدا کند. به سمت خونه رفتیم. یاد فایز خوانی حزین آقا با شعر《بی من مرو》افتادم. انگار آقا دست هایم را به دست هایش زنجیر کرده بود. پاورچین پاورچین از کنار دیوار های آوارشده به سمت خونه ای که زخمش تازه بود راه افتادیم. نمی دانستم در این خانه ی زخمی بی در و دیوار چه چیزی را از کجا پیدا کنم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣3⃣1⃣ پتوهای مهمانخانه که مادرم ملافه ها یشان را همیشه سنجاق می کرد، گرد و خاکی شده بودند و ترکش خمپاره ها، تکه پاره و سوراخشان کرده بود اما هنوز هم گویی در انتظار میهمان بودند. بلافاصله یکی از آن سنجاق های بزرگ پتو را در آوردم. آقا بیشتر عصبانی شد و گفت: " کار مهم تو همین بود؟ تو جونت به اندازه ی یه سنجاق قفلی هم ارزش نداره؟ آخه این چه چیز با ارزشی بود که ما رو به خاطرش دوباره بر گردوندی؟ " به در و دیوار خراب شده ی خانه، به اثاثیه اش نگاه می کردم. انگار با خانه ای که سر پناه و تکیه گاه و یادگار خاطرات کودکی ام بود کاملا" بیگانه شده بودم. دلتنگی عجیبی به سراغم آمده بود. می خواستم بنشینم توی خانه که داد و فریاد آقا بلند شد، به این سنجاق قفلی ات محکم بچسب و محکم نگهش دار! آخه این از جونت عزیزتره دیگه! بین راه یاد قولی که به سلمان داده بودم افتادم. نامه ی سوم هنوز توی جیبم بود اما راستش دیگر پنجره ای نبود که نامه را به آن بچسبانم و به قولم عمل کنم. گفتم: " آقا مگه همین الان ندیدی خدا چطور تو رو از حمام بیرون آورد و یه کلاه آهنی سرت گذاشت و جایی که بودی و جایی که می خواستی بری، با خاک یکی شد و تو رو وسط اونا نگه داشت. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣3⃣1⃣ آقا گفت: " ولی جان آقا، همیشه این طوری نیست. بعضی وقتا خدا تو را از آشپزخونه می بره تو حمام، اونجا نفله می شی. " گفتم: " پس با این حساب، باید تسلیم خواست خدا باشیم. اینجا هر کسی تقدیری داره، تا قسمت ما چی باشه." آقا با تمام قدرت دستم را گرفته بود و بی اختیار می کشید، مثل اینکه یکباره تقدیر را باور کرده باشد، یواش یواش دست هایش را از دست هایم جدا کرد تا مدتی از فشار دست های آقا انگشت هایم به هم چسبیده بود و درد می کرد. می خواست مرا با خودش به بیمارستان ببرد که محل کار همیشگی اش بود. می گفت فقط پشت بام بیمارستان O.P.D علامت بعلاوه ی صلیب سرخ را دارد که برای هواپیماهای بعث عراقی مشخص می کند آنجا بیمارستان است و قانونا" نباید بمباران شود. نقطه ی امنی است و چون رئیس بیمارستان و خیلی های دیگر فرار کرده اند، به نیروهای امدادگر نیاز دارند. آنجا می توانی به مجروحان کمک کنی. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 9⃣3⃣1⃣ وقتی از او خواستم که با هم به مسجد مهدی موعود برویم قبول کرد. از همان ابتدای جنگ، سلمان برایش یک دست لباس بسیجی آورده بود. همان را می شست و می پوشید. حتی موقع رفتن به بیمارستان هم، همان لباس را تن می کرد. با آن قد و بالا و موهای پرپشت جو گندمی، لباس بسیجی به او اقتداری می داد که همه جا و همه کس ازش حساب می بردند. تا جایی که وقتی می گفت محل کارم بیمارستان O.P.D است همه فکر می کردند یا رئیس بیمارستان یا پزشکی عالی رتبه است. هیچ کس نمی دانست با این طبع بلند و اقتدار، همه ی گل های باغ بیمارستان O.P.D حاصل کار دست اوست. به مسجد رسیدم، همه ی بچه های مسجد مهدی موعود او را می شناختند، به محض دیدنش سلام دادند و آقا به قسمت برادر ها و من هم به قسمت خواهرها رفتم. آنجا چند گونی لوبیا برای پاک کردن جلوی ما ریختند. هر چه پاک می کردیم تمام نمی شد. بالاخره بعد از چند ساعت، سر و کله سید پیدا شد و گفت: " از داروخونه های شهر مقدار زیادی دارو و تجهیزات آزمایشگاهی آوردن. دو نفر برای تفکیک دارو به امداد جبهه بیان. " محل امداد جبهه، مدرسه‌ی کودکان استثنایی بود که یک ایستگاه از خانه‌ی ما فاصله داشت. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣4⃣1⃣ با همان ماشینی که سید را آورده بود همراه با پروانه‌ی آقانظری به امداد جبهه رفتیم. همه داروها مثل آبنبات توی گونی ریخته شده بود. من و پروانه که از داروها فقط قرص آسپرین و سرما خوردگی رو می شناختیم هاج و واج به داروها نگاه می کردیم. خانم عباسی که داروساز بود اسم و خاصیت همه‌ی داروها را به ما یاد داد. یکی یکی داروهای اساسی جبهه و آنتی بیوتیک‌ها و سرنگ‌ها و بانداژها را جدا کردیم. ظرف دو روز کلی اسم دارو و کاربرد آنها را یاد گرفتم. قرار شد داروهایی که اورژانسی نیستند به بیمارستان هلال احمر (شیر و خورشید) که بعدها به بیمارستان《امدادگران》تغییر نام پیدا کرد، تحویل داده شود. در بیمارستان امدادگران وقتی اسم و کاربرد بعضی از داروها را برای خانم مقدم که سرپرستار بخش بود توضیح دادم، مغرورانه نگاهی به سر تا پایم انداخت و من هم بیشتر از آنچه حالی‌ام بود قیافه گرفتم. به من گفت بهت نمیاد نرس باشی. گفتم: " چرا، فقط چون مثل شما کلاه و دامن ندارم؟ " - اسم داروها رو از کجا یاد گرفتی؟ این بار با تواضع گفتم: " از شما یاد گرفتم. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقامی که باید گرفته شود ویدیو نصب پرچم یا لثارات الحسین (ع) بر فراز گنبد جمکران در پی شهادت حاج قاسم سلیمانی/ حساب کاربری شبکه تلویزیونی العهد در توئیتر با انتشار فیلمی نوشت:پرچم قرمز در مقام حضرت امام مهدی عجل‌الله تعالی فرجه الشریف در مسجد جمکران بالا برده شده و آنگونه که معروف است بالا بردن پرچم قرمز به معنای انتقامی است که باید گرفته شود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک‌های کودک خوزستانی وقتی۴ از سردار دلها می‌گوید. 🔹بهترین مرد بود... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺آخرین دست‌نوشته حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه دمشق قبل از پرواز @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نخستین تصویر از پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 🔸آماده سازی پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی جهت تشیع در معراج الشهدا اهواز @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◾️شعر نفیسه سادات موسوی، شاعر جوان کشورمان در پی شهادت سردار رشید اسلام «حاج قاسم سلیمانی» دستشان باز شد آلوده به خون، جانی‌ها بی‌دوام است ولی خنده شیطانی‌ها کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا کم نبودند در این خاک سلیمانی‌ها جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت کی جهان دیده از این گونه فراوانی‌ها؟ آرزو داشت به یاران شهیدش برسد رفت پیوست به حاج احمد و طهرانی‌ها شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ کم مباد از سرشان سایه نادانی‌ها برسانید به آنها که پشیمان نشوند ثمری نیست در این دست پشیمانی‌ها غیرت است این که همه پیر و جوان می‌بندند گره بر چکمه و سربند به پیشانی‌ها انتقامش به خدا از حججی سخت‌تر است وای از مشت گره‌کرده ایرانی‌ها! راهی قدس شده لشکر آزادی قدس این خبر را برسانید به سفیانی‌ها 🏴🏴🏴 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢اونجایی که روحانی در پاسخ دختر سردار سلیمانی ميگه: همه انتقام میگیرند، یاد عیدی‌ش به مردم افتادم که گفت: مردم تلاش کنند تا ما به اهدافمان برسیم.... مودبانه‌ترین تعبیری که میتونم فعلاً بکار ببریم اینه که با بی مسوولیت ترین رئیس جمهور تاریخ مواجهيم.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم