⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 #من_زنده_ام قسمت 1⃣7⃣4⃣ مگر نمیداند عده ای در همین قفس الاسرا در قفسی تن
قسمتهای ۴۷۱ تا ۴۸۰ داستان جذاب من زنده ام
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 1⃣8⃣4⃣
صبح روز بعد وقتی در آسایشگاه برادران باز شد همهمه زیادی برخواست ما برای گرفتن خبر از موقعیت خودمان و بقیه اسیران جنگی کنجکاو بودیم، از نگهبان خواستیم در را برای استفاده از سرویس بهداشتی و هوا خوری باز کند او گفت: " فرمانده ناجی هنوز دستور نداده است ."
فردا صبح ناجی و محمودی و رفیق همیشگی اش آن سگ گرگی وارد اردوگاه شدند. به دستور آنها تمام اسرای قسمت بسیج و سپاه را با ضربه های بی رحم کابل به صف کردند و در آسایشگاه ما را باز کردند و ما هم همان طبقه بالا در گوشه ای ایستادیم . بعضی از نگهبان ها که استعداد و ابتکار عمل بیشتری در شکنجه دادن داشتند، سر کابل های شان را قیر اندود کرده بودند تا پوست و گوشت را با هم قلوه کن کنند اگر یکی از برادران کوچکترین تکانی می خورد، به بهانه در یک خط راست نبودن، با همان کابل های قیر اندود آنها را روی دو پا سیخ و صاف نگه می داشتند، برادران آنقدر ضعیف و رنجور بودند که با یک نگاه می شد اول تا آخر داستان آنها را دریافت. بعد از اینکه مجبورشان کردند یک ساعت در گرمای پنجاه درجه ایستاده سر به سوی آسمان بلند کنند و با چشمان باز بدون پلک زدن به خورشید زل بزنند، فرمانده وارد اردوگاه شد و در جایگاه ایستاد و بعد از نگاهی به طبقه بالا یعنی سمتی که سلول ما قرار داشت؛ درباره مقررات انضباطی اردوگاه نظامی عنبر را گوشزد کرد و گفت:
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 2⃣8⃣4⃣
" خوب گوش کنید، از امروز دستورات با انضباط بیشتری باید انجام گیرد و خلاف آن موجب تنبیه شدید متخلفین می شود. این دستورات و مقررات اردوگاه است؛ نماز جماعت ممنوع ! اجتماع بیش از دو نفر در خارج و داخل آسایشگاه ممنوع! حرف زدن با نگهبانان اردوگاه ممنوع! دعا خواندن و گریه کردن ممنوع ! شوخی و خنده ممنوع! دست دادن و رو بوسی ممنوع! نگاه کردن به یکدیگر ممنوع! بگیر و بیار ممنوع! عیادت از مجروح و مریض ممنوع! سلام ممنوع! علیک السلام ممنوع! قرآن خواندن با صدای بلند ممنوع! جوانه زدن ریش ممنوع ! نگاه کردن به اطراف ممنوع! ماندن در دستشویی و توالت بیشتر از یک دقیقه ممنوع! با دختران ارتباط برقرار کردن ممنوع!
همه اینها مجازات شدید دارد اما ارتباط بر قرار کردن با دختر ها مجازات مرگ دارد. هروقت سربازان اردوگاه از کنار شما رد شدند، در هر حالت که هستید موظفید سر پا بایستید و خبردار به آسایشگاه خودتان بروید. در خارج از آسایشگاه باید حتماً لباس نظامی به تن داشته باشید! همه اینها دستور است .
با این وصف، همه چیز ممنوع اعلام شد جز نفس کشیدن، برای اینکه هم به در زده باشد و هم به دیوار به اتاق ما هم آمد و گفت :
" شما هم قطعا متوجه مقررات اردوگاه شدید؟ "
- بله متوجه حرف های شما شدیم اما ما نظامی نیستیم، ما نیروهای هلال احمریم .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 3⃣8⃣4⃣
با این خط و نشان های سرگرد ناجی که مثل راه رفتن روی یک تار مو بود مجازات خاطی به قیمت جانش تمام می شد.
لباس هایمان مندرس و رقت بار شده بود سعی می کردیم جز به ضرورت در محیط بیرون ظاهر نشویم تا موجب غم و غصه بیشتر اسرایی که خود کوه درد بودند، نباشیم. به سمت سرویس های بهداشتی رفتیم .
برخلاف موصل که عدنان دست و پا چلفتی، نگهبان ما بود، دو سرباز دوش به دوش، تمام حرکات و نگاه های ما را تا سرویس های بهداشتی تحت نظر و کنترل داشتند، وقتی به سرویس بهداشتی رسیدیم دیدیم چهار عدد قوطی شیر خشک نیدو، دو بسته پنیر و چهار قوطی کنسرو لوبیا در لباس خاکی برادران پیچیده شده و در گوشه ای گذاشته شده است. آن قدر شگفت زده شدیم که نمی توانستیم باور کنیم . حالا مانده بودیم با این همه ممنوعیت ها، قوطی های به این بزرگی را چگونه از آنجا ببریم. اصلاً آنها را چه کسی و از چه طریقی به آنجا رسانده است ؟ ! احتمالاً در همان زمانی که ناجی مشغول ایراد سخنرانی بوده اسیر دلاور جان بر کفی مشغول انجام این عملیات ممنوعه بوده. قطعا اگر بعثی ها متوجه می شدند، بهانه خوبی برای شکنجه بیشتر برادران فراهم می شد . باید زیرکانه آنها را به داخل اتاق می بردیم، شجاعت و ذکاوت بچه ها را تحسین کردیم و فهمیدیم همه این ممنوعیت ها آدمی را هشیارتر و بیدارتر می کند .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 4⃣8⃣4⃣
بالاخره به هر تدبیری بود ما هم مثل کسی که صابون خورده باشد، در آن یک ساعت، نوبتی فاصله اتاق تا سرویس بهداشتی را که تقریباً صد متر بود به سرعت و در پناه هم رفت و آمد می کردیم و حمزه هم بدو بدو دنبال ما در رفت و آمد بود، به قوطی آخر که رسیدیم مشکوک شده بود، من آخرین نفری بودم که وارد دستشویی شدم که مقنعه ام بلند بود آخرین قوطی شیر خشک را زیر بغلم قایم کردم . بلافاصله بعد از اینکه از دستشویی بیرون آمدم حمزه در راهرو جلویم را گرفت و گفت: " صبر کن تفتیش ! "
فکر کردم می خواهد جیبم را تفتیش کند گفتم فقط زن می تواند مرا تفتیش کند اما متوجه شدم او می خواهد سرویس بهداشتی را بازرسی کند و داخل توالت رفت اما چیزی گیرش نیامد.
بعد از ظهر، حمزه، همراه پیرمردی به نام عبدی که از عرب زبانان خوزستان و مسئول فروشگاه بود و بعثی ها رفتار متفاوتی نسبت به او داشتند به قفس ما آمد و برنامه فروشگاه را توضیح داد:
" شما ماهانه یک و نیم دینار ( معادل سی تومان ) حقوق می گیرید که هر دینار هزار فلس است و می توانید از فروشگاهی که به آن حانوت(۱) می گویند، به اندازه پولی که دارید مواد غذایی مثل شیر و پنیر و کنسرو لوبیا و نخ و سوزن بخرید .
-------------------------------------------------
(۱) حانوت؛ دکان یا مغازه ای بود واقع در یک باب اتاق نه متری که مسئول عراقی حانوت، هر هفته یکبار، اجناس را به آنجا می آورد و نماینده اسرا جهت خرید اجناس مورد نیاز، به حانوت مراجعه می کرد و طبق سفارش و پولی که از بچه ها گرفته بود، اجناس را به آنها تحویل می داد. اما از آنجا که نیاز های اسرا از سوی دشمن برطرف نمی شد به ناچار از این حقوق برای برطرف کردن نیاز های ضروری مثل خرید مسواک ، شیر خشک ، نخ و سوزن و... استفاده می کردند .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 5⃣8⃣4⃣
تازه آن موقع فهمیدم شیر خشک نیدو و پنیر و کنسرو از کجا آمده است و برادرانمان چه خطر بزرگی را به جان خریده اند .
در شهریور ۱۳۶۱ دومین دیدارمان با هیأت صلیب سرخ انجام شد با آمدن این هیأت، شور و هیجان زیادی در اردوگاه به راه می افتاد و فضای اردوگاه پر از پرنده های کاغذی می شد. اسرا با این پرنده های کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری سفر می کردند و همه در حال و هوای دیگری سیر می کردند. رییس هیأت صلیب سرخ آقای هیومن همراه با خانمی میانسال و خانم دیگری به نام لوسینا که قیافه ای بلوند و عروسکی داشت به همراهی برادر خلبان محمد رضایی به عنوان مترجم وارد اتاق ما شدند. دیدن برادر خلبان آنقدر برایمان هیجان انگیز بود که نتوانستیم جلو احساسات خودمان را بگیریم و مروری گذرا بر زندان الرشید نداشته باشیم، ملاقاتی که باید در عدم حضور نیروهای بعثی انجام می شد متأسفانه با حضور حمزه و سر نگهبان دیگری به نام یاسین که در خیانت مثل و مانند نداشت، انجام شد. هیأت صلیب سرخ در چمدان های نقره ای رنگشان برای هر کسی نامه ای داشتند و در هر نامه خبری و بعضی از نامه ها ، عکس های خانوادگی پیوست شده بود . اگر این نامه ها و عکس ها و خبر ها را کنار هم می گذاشتیم می توانستیم تصویر روشن و واضحی از خانواده و ایران بسازیم .
در عین حال که اشتیاق داشتن نامه و خبر، تمام وجودمان را فرا گرفته بود با نگاهی مضطرب فقط به حرکات و چمدان هایشان خیره شده بودیم .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 6⃣8⃣4⃣
ذوق و شوق لوسیا اجازه نمی داد ما حرفی بزنیم مات ومبهوت نگاه می کردیم آقای هیومن گفت:
" ما از خانواده هایتان برایتان نامه آوردیم، شما می توانید پایین این نامه ها پاسختان را بنویسید من هم به هر نفرتان دو برگ می دهم که برای هرکسی که خواستید نامه بنویسید چون این نامه ها از اداره سانسور عراق عبور می کند شما باید ملاحظات سیاسی - اجتماعی را در نظر داشته باشید و در هر نامه بیشتر از بیست و دو کلمه ننویسید و فقط با خانواده احوال پرسی کنید، او نمی دانست که احوال پرسی مان هم سیاسی است .
اقای هیومن به دقت و شمرده شمرده صحبت می کرد و آقای لبیبی ضمن اینکه نامه های ما در دستش بود ترجمه می کرد من هم مثل شاگردی که از زیر دست معلم به دنبال جواب سوال می گردد تمام حواسم به دست آقای لبیبی و نامه ها بود که یک باره چشمم به تکیه کلام پدرم که صدایم می کرد « نور دیده » روشن شد دیگر توضیح و ترجمه را نه می شنیدم و نه می فهمیدم بی اختیار سرم را جلو و جلوتر و چشمانم را ریز می کردم تا مطمئن شوم درست می بینم و درست میخوانم ، آقای لبیبی وقتی نگاه خیره من به دست خود و چهره ملتمسم را دید همین که فهمید نامه ای که روی دیگر نامه هاست مال من است آن را به سمتم گرفت، نامه را گرفتم، بوسیدم، دستان گرمش را روی کاغذ نامه حس میکردم به رد قطرات اشک که هنگام نوشتن از چشمانش برنامه چکیده بود دست می کشیدم نامه بوی پدرم را می داد بوی اسطوره زندگی ام را بوی مهربانی و عشق می داد تمام کلماتی که پدرم با دستان لرزان نوشته بود را مثل شربتی خنک و گوارا نوشیدم و کلمه به کلمه خواندم .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم