🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_سیم
🔹آنگاه شرط شاگردی موسی علیه السّلام «۱»🔹
خضر به موسی گفت: تو نمی توانی در مصاحبت با من دوام بیاوری، زیرا صبر تو کم است. اگر با من همراه شوی، اموری را که به ظاهر ناپسند و در باطن، حق است از من می بینی و شما نیز مانند سایر افراد بشر که به حکم کنجکاوی علاقمند به جروبحث و جدل هستند، دست از اعتراض برنمی داری و تاب تحمل آن را نداری! چگونه ممکن است در اموری که از سنخ مشاهدات عادی تو خارج است ساکت بمانی.
موسی که شیفته علم و تشنه معرفت بود گفت: « بزودی بخواست خدا مرا صابر و شکیبا می یابی و من نافرمانی شما را نمی کنم.»
خضر گفت: اگر می خواهی همراه من شوی، باید شرط کنی که احتیاط و صبر خود را تقویت کنی و بااستقامت بر اعصاب خود مسلط باشی، هرچه دیدی از من سؤال نکنی و لب به اعتراض نگشایی تا مدت پیمان ما تمام گردد و مسافرتمان به پایان رسد.
پس از آن پاسخ سؤالات و حقیقت کار را برای تو بازگو می کنم تا خاطرت آرام و آسوده گردد.
موسی پیمان را پذیرفت و خود را به رعایت آن مقید ساخت و در ساحل دریا همراه خضر به راه افتاد تا به یک کشتی رسیدند. خضر و موسی از مسافرین کشتی تقاضا کردند که آنان را سوار کشتی کنند. موقعی که مسافرین، نور رسالت را در جبین این مسافران دیدند، بدون کرایه آنان را پذیرفتند و مورد لطف و احسان قرار دادند.
همان طور که موسی و خضر در کشتی نشسته بودند و مسافرین کشتی غافل بودند، خضر دو قطعه (ادامه دارد...)
#شرط_شاگردی_موسی_علیه_السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_سی_و_یکم
🔹آنگاه شرط شاگردی موسی علیه السّلام «۲»🔹
همان طور که موسی و خضر در کشتی نشسته بودند و مسافرین کشتی غافل بودند، خضر دو قطعه تخته از چوبهای کشتی را جدا کرد. موسی که پیغمبری بزرگوار بود و برای هدایت و جلوگیری از ظلم بسوی مردم فرستاده شده بود، با مشاهده این منظره ناراحت و متعجب شد، زیرا دید احسان مسافرین کشتی با بدی و احترام و تجلیل ایشان با ناسپاسی جبران می گردد. از طرفی ترسید که مسافران غرق و هلاک گردند، لذا پیمان و شرط خود را فراموش کرد و فریاد زد: آیا متوجه مردمی هستی که ورود ما گرامی داشتند و با ما برخورد مناسبی داشتند، آیا می خواهی کشتی آنان را سوراخ و آنان را غرق سازی؟! « براستی که کار بزرگی مرتکب می شوی.»
خضر نگاهی به موسی کرد و فقط پیمان او را به خاطرش آورد و به او تذکر داد که قبلا به تو گفتم نمی توانی دست از پرسش و اعتراض برداری! و تاب و تحمل و شکیبایی لازم را نداری!
موسی به اشتباه و نسیان خود پی برد و با تأسف و ناراحتی از خضر عذرخواهی و از فراموشی خود استغفار نمود و گفت: ای خضر مرا به علت فراموشی بازخواست نکن و مرا از شرف رفاقت و از فضل دوستی با خود محروم مگردان که بعد از این بر شرط خود استوار خواهم بود.
موسی و خضر از کشتی پیاده شدند و راه خود را ادامه دادند. در راه، کودکی خوش سیما را دیدند که با همسالان خود بازی می کرد، خضر آن طفل را صدا کرد و به گوشه ای برد و او را خواباند و کشت. موسی از تماشای این منظره بسیار ناراحت و بی تاب شد، زیرا گناه قتل در نظرش مهم بود، او می دید کودک بی گناهی که گاهی ممکن است یگانه فرزند پدر و مادرش و امید آنها باشد، بی دلیل کشته می شود و قتل وی بدست یک مرد آسمانی و بزرگوار و پیشوایی از رهبران دین صورت می گیرد، لذا بار دیگر عهد خود را فراموش کرد و از زیر بار پیمان خود خارج شد و گفت: این کار زشت چیست؟ این چه گناهی است که مرتکب می شوی؟! و نفسی پاکیزه و بی گناه را قصاص می کنی؟! براستی که کار ناپسندی انجام دادی!».
خضر متوجه موسی... (ادامه دارد...)
#شرط_شاگردی_موسی_علیه_السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_سی_و_دوم
🔹آنگاه شرط شاگردی موسی علیه السّلام «3»🔹
خضر متوجه موسی شد و بار دیگر پیمان او را متذکر و شرط او را یادآور شد و آنچه به موسی در مورد پرسش و کنجکاوی گفته بود خاطرنشان کرد و ادامه داد: « مگر من به تو نگفتم که نمی توانی همراه من شوی و صبر و شکیبایی لازم را نداری؟!»
موسی شرمنده شد و فهمید که وجود وی بار گرانی است بر دوش خضر، برای او شایسته بود که صبر را پیشه خود سازد و زبان به اعتراض نگشاید تا اینکه خضر حقایق را برای وی تشریح کند تا از آنچه که نمی داند آگاه گردد. پس با عذرخواهی مجدد، خود را به رعایت شرط و پیمان مقید ساخت و عهد بست که دیگر در سؤال عجله نکند و اگر عجله نمود رفاقتشان به پایان برسد و ارتباطشان قطع گردد. موسی گفت: « اگر بار دیگر تو را مؤاخذه و اعتراضی کردم، از آن به بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن، که از تقصیر من عذر بر متارکه دوستی خواهی یافت».
با تجدید عهد بار دیگر موسی و خضر به حرکت ادامه دادند، تا اینکه خستگی و ناراحتی و رنج سفر آنها را از ادامه راه بازداشت. موسی و خضر در راه خود به دهکده ای رسیدند و به امید رفع خستگی و تهیه آذوقه سفر وارد آنجا شدند، ولی مردم این قریه در اثر بخل و امساک، حاضر به پذیرایی آنها نشدند و با برخورد ناپسندی آنان را از خود راندند، در نتیجه آنها نه جایی برای سکونت یافتند و نه غذایی برای رفع گرسنگی و با شکم گرسنه و تنی رنجور دهکده را ترک گفتند.
آنها به هنگام خروج از دهکده، دیواری را دیدند که در آستانه سقوط بود. خضر ایستاد و دیوار را مرمت و آن را تعمیر نمود. موسی گفت: جای تعجب است این قوم فرومایه را که با ما بدرفتاری کردند، این طور پاداش می دهی و احسان می کنی! ای کاش برای کار خود مزدی می گرفتی تا بوسیله آن سد جوع کنیم و جان خود را نجات دهیم!
#شرط_شاگردی_موسی_علیه_السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸