🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_سی_و_هفتم
🔹آخرین تقاضای اسماعیل علیه السلام «۱»🔹
آنگاه که ابراهیم مقصود خود را برای اسماعیل بیان کرد. وی در فرمانبرداری از پدر و پذیرش فرمان الهی سر تسلیم فرود آورد و گفت: ای پدر! مأموریت خویش را در مورد من عملی ساز که به خواست خدا مرا از صابران می یابی. و چه زیبا و ستودنی است چنین احسان و ایمانی که تا این حد به قضا و قدر الهی راضی باشد.
اسماعیل تصمیم گرفت داغ مرگ خود را در دل پدر تخفیف دهد و ساده ترین روش انجام وظیفه را به وی نشان دهد، لذا به او گفت: پدر جان! ریسمان محکمی تهیه کن و مرا با آن محکم ببند تا دست و پا نزنم! لباسهای مرا بیرون بیاور تا به خون آغشته نشود و از اجر اخروی من کاسته نگردد و بعلاوه مادرم لباس خون آلود مرا نبیند و غم و اندوهش افزایش نیابد و اشک او بیشتر جاری نشود!
پدر جان! لبه کارد را تیز کن و هرچه زودتر بر گلویم بکش تا امر خدا بر من آسان گردد، زیرا مرگ سخت و تحمل آن دردناک است.
پدر جان! چون برگشتی، سلام مرا به مادرم برسان، و اگر خواستی پیراهن مرا برای او ببری مانعی ندارد، زیرا این کار موجب تسلی خاطر و آرامش او می شود، پیراهن من یادگار فرزند او است و بوی پسرش را از آن حس میکند و آنگاه که در اطراف مکه به جستجوی من می شتابد و مرا نمی یابد، پیراهن را در آغوش می گیرد و با استشمام بوی من درد خویش را تسکین می دهد.
ابراهیم گفت: ...
(ادامه دارد...)
#آخرین_تقاضای_اسماعیل علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_سی_و_هفتم
🔹 یوسف علیه السّلام و مکر زنان دربار🔹
زنان اشراف زیبایی یوسف
علیه السّلام، جمال و رونق
بازار و طراوت او را دیدند و
سوز دل زلیخا را نیز شنیدند
آنها دیدند که زلیخا با آن
مقام و عزت، آرزوی یوسف
را در سر می پروراند و از
طرفی تهدیدهایش بر علیه
یوسف را شنیدند، لذا به
جهت دلسوزی و یا خود
شیرینی به زن عزیز حق
دادند و برای چاره جویی نزد
یوسف آمدند.
یکی از زنان به یوسف علیه السّلام
گفت: ای جوانمرد رشید!
این بی اعتنایی و خودخواهی و
ناز و تعزز چیست؟!
چرا از بانوی قصر رخ
بر می تابی و او را
می آزاری؟! مگر تو
در سینه قلبی نداری
که تسلیم این زن
دلداده گردد؟!
براستی آیا تو چشمی نداری
که این همه حسن و زیبایی
و شوکت را ببیند؟ جمالی که
سنگ و چوب را به حرکت
درمی آورد، تو را با این جوانی
و شادابی تحریک نمی کند!
مگر تو دل نداری و میل به
زنان در خود احساس نمی کنی؟
و از زیبایی آنان لذت نمی بری؟!
دیگری گفت:
از زیبایی و دلربایی زلیخا
هم که بگذری، مگر تو
مال و قدرت عزت و
شوکت این زن را نمی بینی؟!
مگر نمی دانی اگر خواهش او
را پاسخ دهی و دل او را
بدست آوری هر چه در این
قصر موجود است در اختیار
تو قرار می گیرد!
زن سوم به یوسف علیه السّلام
گفت: اگر نیازی به جمال او
نداری، اگر طمعی به مال و مقام
او نداری، آیا از خشم او و تهدید
به زندان و وحشت و ظلمت آن
نمیهراسی؟آیا از شکنجه و مدت
نامعلوم حبس باکی نداری؟!
بهتر است که از لجاجت خود
دست برداری تا از زیبایی و
ثروت که آرزوی هر جوان
است، برخوردار و از شر زندان
و شکنجه نیز رها گردی.
#یوسف_علیه_السّلام_و_مکر_زنان_دربار
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸