#زندگینامه_شهدا🕊
#قسمت_پنجم♡
♦️فرازهایی از وصیت نامه شهید کاظمی🌹👇
📜و از همه خواهران عزیزم و از همه زنان امت رسول الله (ص) می خواهم که حجاب و حیای خود را تقویت کنید و در این راه الگوی خود را حضرت زهرا (س) قرار دهید، ☝️و در راه حفظ و گسترش این ارزش الهی از هیچ تلاشی دریغ نکنید. که همانا دشمنان انقلاب اسلامی از حجاب و حیای شما خواهران و مادران سرزمینم هراس بیشتر، از سلاح مردان شما دارند.🌈
#ما_ملت_امام_حسینیم 🇮🇷
#شهید_محمد_ابراهیم_کاظمی♡🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
@ashnayibashohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#رسیدگی_به_مردم
#قسمت_پنجم
💐 از شوق نميدونستم چه كار كنم. چهره ابراهيم بسيار نوراني بود. به سويش رفتم وهمديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد ميزدم و ميگفتم: "بچهها بيائيد، آقا ابرام برگشته! "و همينطور داد ميزدم. ابراهيم گفت: "بيا سوار شو كه خيلي كار داريم. " به همراه هم به كنار يك ساختمان مرتفع رفتيم. مهندسين وصاحب ساختمان همگي جلو آمدن و با آقا ابرام سلام واحوالپرسيكردن. همه اون رو خوب ميشناختن. ابراهيم هم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: "من اومدم سفارش اين آقا سيد رو بكنم تا يكي از اين واحدا رو به نامش بكني "و بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود رو نشان داد. صاحب ساختمان گفت: " آخه آقا ابرام اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره. من چه جوري يه واحد بهش بدم. " من هم حرفش رو ادامه دادم وگفتم: " ابرام جون دوران اين كارا تموم شده، ديگه همه اسكناس رو ميشناسن. " ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: "من اگه برگشتم به خاطر اين بود كه مشكل چند تا مثل ايشون رو حل كنم. وگرنه من اينجاكاري ندارم. " بعد به سمت ماشين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم.
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹وسوسه های ابلیس🔹
ابلیس از آسایش آدم و همسرش و محرومیت خویش از رحمت خدا و بهشت برین سخت غضبناک بود، لذا تصمیم گرفت کاخ سعادت آدم را واژگون سازد و او را از نعمتهای بهشتی محروم گرداند! زیرا به نظرش این آدم بود که او را از اوج عزت به زیر کشید و از رحمت خدا و خشنودی او محروم ساخت و اکنون که او از بهشت رانده شده و آدم در کامیابی از نعمتهای بهشت بسر می برد، پس باید این شکست را جبران کند و با فریب آدم، او را نیز از این موهبت محروم سازد.
ابلیس برای فریب آدم و همسرش مخفیانه به بهشت راه یافت و با حیله و نیرنگ مشغول صحبت با آدم شد و به او وانمود کرد که در رفاقت خود با آدم صادق و در پند و اندرز ناصحی مشفق است. ابلیس برای حصول اطمینان آدم هر راهی را پیمود و هر دری را که می پنداشت امیدی در آن باشد کوبید، مهر و محبت خویش را بر آدم و همسرش عرضه داشت و از راه دلسوزی، ایشان را از زوال نعمتشان ترساند و به آنان گفت: «رمز اینکه خدا شما را از میوه این درخت منع کرده این است که اگر از آن استفاده کنید، فرشته خواهید شد و یا در بهشت جاویدان خواهید بود!»
ابلیس چون دید، آدم و همسرش از رأی و مشورت او گریزانند و وسوسه اش در این زن و شوهر مؤثر نمی افتد، و گوش ایشان به حرفهای او بدهکار نیست، برایشان سوگند یاد کرد که من خیرخواه و امین شما هستم و قصد ضرر و زیان به شما را نداشته و نمی خواهم به شما صدمه ای وارد شود تا بدین ترتیب بر صحت قصد و رأی خود تأکید کند.
سپس ابلیس در کار خود افراط و اصرار ورزید و به فریب آدم و همسرش ادامه داد تا به هر طریق بتواند دست آدم و حوا را به میوه ممنوع برساند و ادامه داد:
بوی این میوه بسیار مطبوع و طعم آن بی نظیر است و رنگی بسیار زیبا و جالب دارد.
سرانجام مکر و حیله شیطان، آدم و همسرش را فریب داد و کلمات زیبا و وعده های شیرین ابلیس این زن و شوهر را اغوا کرد و عاقبت ایشان از رأی او متابعت کردند و خود را به آنچه خدا نهی کرده بود، رساندند.
#وسوسه_های_ابلیس
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
🌸🌸🌸🌸🌸