eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
215 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
8.5هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹کشتی نوح علیه السلام🔹 خدا خواسته نوح را برای عذاب قوم برآورده ساخت و به او وحی کرد: «بنا به دستور، و در حضور ما به ساختن کشتی بپرداز. به شفاعت آنان که ستم کرده اند با من سخن نگو، که البته آنها بایستی غرق شوند.» نوح علیه السّلام مکانی دور از شهر انتخاب کرد، ابزار کار و تخته و میخ را آماده ساخت و بکار کشتی سازی پرداخت درحالی که از سرزنش و استهزای قوم خویش آسایش نداشت، یکی از مخالفین نوح به او گفت: تو قبلا گمان می کردی پیغمبر و رسول خدایی، چه شد که امروز نجار شده ای و کشتی می سازی! آیا از پیغمبری بیزار شده ای یا عشق به نجاری پیدا کرده ای؟ دیگران گفتند: ای نوح چه شده، کشتی خود را دور از دریا و رودخانه می سازی؟ آیا گاوهای نر آماده کرده ای تا کشتی تو را به دریا ببرند و یا باد را مجبور می کنی که آن را به دریا انتقال دهد؟! نوح اعتنایی به سرزنش ایشان نکرد و از حرفهای بیهوده آنان با بزرگواری گذشت و به آنان گفت: «شما امروز ما را سرزنش و مسخره می کنید ولی بدانید که ما هم بزودی شما را به باد استهزاء و تمسخر می گیریم!». نوح علیه السّلام به ساختن کشتی پرداخت، تخته های آن را به جای خود استوار ساخت و اجزاء آن را به یکدیگر متصل کرد، تا کشتی محکمی از تخته ها و میخها مهیا گشت و منتظر دستور ثانوی خداوند نشست. خدا به نوح وحی کرد: چون فرمان ما صادر و علائم عذاب ما آشکار شد باید به سوی کشتی خود رهسپار شوی و از میان قوم و خاندان خویش هرکس را که بتو گرویده انتخاب کنی و از هر موجودی که روی زمین وجود دارد یک جفت فراهم کن تا دستور خدا ابلاغ گردد. چیزی نگذشت که درهای آسمان باز شد و آب جاری گشت، چشمه ها بجوش آمد و سیل تپه ها و بلندیها را فراگرفت. نوح با سرعت هرچه بیشتر به سوی کشتی خود شتافت و بنام خدا سوار کشتی شد و با یاد خدا حرکت کرد. گاهی کشتی در میان امواج دریا و زمانی در میان باد و طوفان قرار می گرفت، خروش امواج دریا در دل گردابهای خود برای مخالفین نوح قبر می ساخت و کفهای دریا برایشان کفن می دوخت. آنان با مرگ مبارزه می کردند درحالی که مرگ بر آنان پیروز و غالب می گشت، تلاش کردند بر موجها سوار شوند، درحالی که موج آنها را بزیر می کشید تا بالاخره مخالفین نوح همانند خاطراتی که در قلب انسان مخفی است، در میان امواج آب ناپدید شدند! علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹هود علیه السّلام و اتهام دیوانگی! «۲»🔹 هود گفت: ای قوم! مرا به سفاهت متهم نکنید، من روزگاری طولانی در بین شما زندگی کردم و شما عیبی بر من نگرفتید، هیچگاه سوء رفتار و تندخویی از من ندیده اید. تعجبی ندارد که خدا یک نفر را از میان قومی برای رسالت انتخاب کند و او را پرچمدار دعوت خود نماید، بلکه تعجب در این است که مردم بدون رسول و راهنما باشند و خداوند سرنوشت آنها را بدست هرج ومرج بسپارد و آنان را بدون قانون و آیین بگذارد! بدانید که من از گرایش شما به حق ناامید نیستم. از سوء رفتار و اهانتهای شما دلتنگ نشده ام، فقط از شما انتظار دارم با عقل خود فکر کنید و با بصیرت به حقایق بنگرید تا ببینید، یگانگی خدا در تمام نظام آفرینش آشکار است: نظم فلک گردون، مخلوقات شگفت انگیز، گردش ستارگان و «در هر آفرینشی، علامتی برای اثبات یگانگی خدا مشهود است.» و فی کلّ شیء له آیة تدلّ علی أنّه واحد شما به چنین خدایی ایمان آورید و از او طلب آمرزش کنید تا بارش آسمان را همیشه برای شما جاری سازد و شما را یاری کند تا بر ثروتتان بیفزایید و نیروی شما را افزایش دهد. پس بکوشید تا مانند مجرمان از حق روگردان نباشید. سپس هود علیه السّلام قوم را خطاب قرار داد و گفت: بدانید که پس از مرگ زنده می شوید، هرکس کار نیکو انجام داده باشد، سود می برد و هرکس به کار زشت پرداخته باشد به کیفر می رسد. برای نجات خویش تدبیری کنید و برای رستاخیز خود توشه ای بیندوزید. من مأموریت خود را درباره شما به پایان رساندم و به وضوح رسالت خود را به شما اعلام کردم. قوم هود گفتند: بدون تردید یکی از خدایان ما بر تو غضب کرده و عقل تو را مختل نموده و طرز تفکر تو را درهم ریخته است و بهمین دلیل هزیان می گویی، به تصوراتی که فقط در ذهن خودت وجود دارد زبان می گشایی و خیالبافی می کنی و به بیان خرافات می پردازی. قوم هود گفتند: آن استغفاری که پس از آن باران می آید و به ثروت ما افزوده می گردد و نیروی ما دوچندان می شود چیست؟ و آن روز قیامتی که گمان می کنی پس از پوسیدن استخوانهای ما و متلاشی شدن کالبدمان برپا می شود، چیست؟ افسوس که وعده ها و پند و اندرزهای تو بعید و غیر معقول است! ما غیر از زندگی دنیوی و طبیعی چیز دیگری نداریم. ما طبق قوانین طبیعت بوجود می آییم، زندگی می کنیم و می میریم و همه چیز در دست طبیعت است. بعلاوه آن عذابی که ما را به آن تهدید می کنی و انتظار داری که ما به آن گرفتار شویم چیست؟ ما گفتار تو را تصدیق نمی کنیم، از عبادت خدایان خود باز نمی گردیم، اگر راست می گویی آنچه ما را به آن تهدید می کنی بیاور و آن عذاب کذایی را بر ما نازل کن. آنگاه که هود علیه السّلام لجاجت را از گفتارشان و اصرار به مخالفت را از اعمالشان دریافت، ایشان را خطاب کرد و گفت: من خدای خود را گواه می گیرم که وظیفه خود را انجام دادم و در ابلاغ رسالت خود کوتاهی نکردم. هیچگاه براثر ترس، دست از کار خود برنداشتم و در راه این رسالت آسمانی و جهاد مقدس نهایت سعی خود را به خرج دادم. من از جمعیت شما باکی ندارم، از غضب شما نمی ترسم، از این به بعد علیه من هر طرح و نقشه ای دارید اجرا کنید و هرآنچه در قدرت دارید بکار گیرید، توکل من به خدایی است که پروردگار من و شما است. آن خدایی که زندگی هر جنبنده ای در ید قدرت اوست، و پروردگار من بر صراط مستقیم، و حکیم است. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌺🌺🌺🌺🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شتر صالح علیه السلام «۱»🔹 آنگاه که مخالفین صالح دریافتند که زنگ خطری علیه حکومت و دولت آنان به صدا درآمده تصمیم گرفتند عجز صالح را بر مردم آشکار سازند، لذا از وی درخواست معجزه ای کردند که دعوت او را تایید و رسالتش را تصدیق نماید. صالح علیه السّلام از شکم کوه شتری را برانگیخت و گفت آیت و علامت صدق دعوت من این شتر است، این شتر را رها کنید یک روز سهم آب شهر را بخورد و روز دیگر، آب مورد استفاده عموم قرار گیرد. پس او را در استفاده از آب و مرتع آزاد بگذارید تا صدق گفته های مرا دریابید. بی تردید، صالح که سالیان متمادی اصرار قوم خود را بر کفر و پیروی از باطل آنان را به خاطر داشت، می دانست آنگاه که حجت وی بر ضد بت پرستان آشکار گردد، آنان را ناراحت میسازد و از ظهور برهان صالح به وحشت می افتند و آنگاه که گواه رسالت او هویدا گشت، کینه و حسادت مخفی آنان ظاهر میگردد و از دیدن معجزه او عصبانی می شوند، لذا ترسید که مردم دست به کشتن این شتر بزنند. همین نگرانی وی را ناگزیر ساخت قوم را از کشتن این حیوان برحذر دارد و از این رهگذر بود که صالح به آنان گفت: زنهار که موجبات آزار این شتر را فراهم سازید که به عذابی نزدیک گرفتار می شوید. شتر صالح مدتها به چرا مشغول بود و به نوبه خود از آب استفاده می کرد، یک روز آب محل را می آشامید و روز دیگر از صرف آب خودداری می نمود. جای تردید نیست، که بوجود آمدن شتر و رفتار عجیب آن، عده ای را متوجه صالح کرد، و با مشاهده این شتر صحت رسالت وی برایشان آشکار گردید و یقین کردند که صالح در نبوت خود راستگو است. این گرایش جدید، خودخواهان را به وحشت انداخت و ترسیدند دولت آنان متلاشی و سلطنتشان واژگون گردد. مخالفین صالح به آن دسته از حق گرایان که نور ایمان جان و دلشان را منور کرده و افکارشان را به سوی صالح سوق داده بود گفتند: آیا شما می دانید که صالح پیغمبر خدا است؟ پیروان صالح پاسخ دادند: (ادامه دارد..) علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹تهدید ابراهیم علیه السّلام🔹 آنگاه که ابراهیم راه حق را به آزر پیشنهاد کرد و او را پند داد، آزر زیر بار پیروی از رأی او نرفت، بر کفر و عناد خود اصرار ورزید و با لجاجت و پرخاش و دشمنی با ابراهیم برخورد کرد و رسالت او را منکر شد، مهربانی و لطف ابراهیم را نادیده گرفت و روی خود را درهم کشید و با بی اعتنایی به مقام ابراهیم و اظهار تعجب از دعوت او و انکار رسالت وی، به ابراهیم گفت: آیا تو از پرستش خدایان من سرپیچی کرده ای؟ اگر دست از این روش برنداری، و از این رویه بازنگردی و به راه عقلایی و طریق قوم خود رجوع نکنی، تو را سنگسار می کنم. تو سزاوار هر ناسزایی هستی، از عواقب خشم و غضب من بپرهیز و برای مدتی طولانی از من دور شو، زیرا در منزل من جایی برای تو نیست و تو در قلب من اثری از مهربانی و احسان نخواهی یافت. ابراهیم علیه السّلام تهدید آزر را با آغوشی باز و روحی مطمئن پذیرفت. سپس با تواضع و فروتنی که نشان از اخلاص او داشت روبه آزر کرد و گفت: «درود بر تو، بزودی برای تو از پروردگارم طلب آمرزش می کنم زیرا او نسبت به من مهربان است. از شما و آنچه غیر از خدای یکتاست کناره گیری می کنم و پروردگار خود را می خوانم، شاید که دعای من نزد او مستجاب باشد».  ابراهیم علیه السّلام که از ارشاد آزر ناامید گشته بود، با او وداع و از او کناره گیری کرد و در این هنگام با دلی آزرده و قلبی اندوهگین بازگشت، زیرا او گوشهایی شنوا در آزر نیافته بود، ابراهیم او را ترک کرد تا حد اقل در کفر وی شریک نباشد و در شرک با او همراهی نکند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹کیفر قوم لوط «2»🔹 فرشتگان گفتند: ما به سوی قوم لوط که دعوت پیغمبر خدا را نپذیرفته اند و از مجرمین و مفسدین گشته اند، رهسپاریم. بزودی عذاب دردناک و شکنجه سختی به آنان می دهیم و این عقوبت به خاطر جنایاتی که مرتکب شده اند و مفاسدی که عادت کرده اند متوجه آنان می گردد. اندوه ابراهیم افزایش یافت و درباره قوم به وساطت پرداخت تا مگر بلا را از ایشان به تأخیر افکند و شاید به آنان مهلت بیشتری داده شود. شاید انتظار ابراهیم این بود که مردم سدوم به سوی خدا بازگردند و دست از گناهانی که مرتکب می شدند بشویند و خط عذری بر لوح گناهان خویش کشند و شاید ابراهیم می ترسید که لوط نیز در عذاب گرفتار گردد، زیرا لوط مردی است که از اخلاق و رفتار قوم خود بیزار است و به همین جهت نباید به او گزندی برسد و او مستحق عذاب نیست. لذا فرشتگان خدا به ابراهیم گفتند: آسوده خاطر باش و از اندوه خویش بکاه و به خاطر مردمی که به گناه اصرار می ورزند و به معاصی چنگ زده اند، به درگاه خدا وساطت مکن که ایشان توبه پذیر نیستند. سپس فرستادگان خدا به ابراهیم اطمینان دادند که لوط به عذاب گرفتار نمی شود و صدمه ای نمی بیند و به زودی لوط و بستگانش بجز همسر وی نجات می یابند و همسر لوط نیز بخاطر اینکه با قوم خود همفکر است و از آنان پیروی می کند به عذاب ایشان گرفتار می گردد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۲» 🔹 یک روز با طلوع خورشید، بادهای سوزانی وزیدن گرفت، به حدی که رمل های داغ بیابان را به حرکت درآورده بود و خورشید نیز با آتشبار سرخ خود، زمین را هدف قرار می داد، لذا ادامه سفر برای یعقوب ممکن نبود. راه او طولانی بود و هنوز فاصله زیادی با مقصد خویش داشت. یعقوب به مسیر خود نظر می افکند و تا آنجا که چشم کار می کرد در جلوی خود بیابانی گسترده می دید. در مقابل او تپه هایی از رمل وجود داشت که راه عبوری بر آن آشکار نبود. در همین موقع بود که خستگی بر او چیره شد و ناراحتی و سختی او را به تنگ آورد. یعقوب، علیه السّلام ساعتی مردد و متحیر بود که آیا به این سفر ادامه دهد و یا به خاطر مشکلات و مصائب موجود از آن صرف نظر کند؟ آیا به راهپیمایی خود ادامه دهد و مشکلات راه را تحمل کند و امید به آینده روشن را در خود تقویت کند تا قدرتش فزونی یابد و یا بقای جان و توان خود را به این سفر سخت و طولانی مقدم دارد و از سود این سفر بگذرد و نزد پدر و مادر خود بازگردد. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۲» 🔹 یک روز با طلوع خورشید، بادهای سوزانی وزیدن گرفت، به حدی که رمل های داغ بیابان را به حرکت درآورده بود و خورشید نیز با آتشبار سرخ خود، زمین را هدف قرار می داد، لذا ادامه سفر برای یعقوب ممکن نبود. راه او طولانی بود و هنوز فاصله زیادی با مقصد خویش داشت. یعقوب به مسیر خود نظر می افکند و تا آنجا که چشم کار می کرد در جلوی خود بیابانی گسترده می دید. در مقابل او تپه هایی از رمل وجود داشت که راه عبوری بر آن آشکار نبود. در همین موقع بود که خستگی بر او چیره شد و ناراحتی و سختی او را به تنگ آورد. یعقوب، علیه السّلام ساعتی مردد و متحیر بود که آیا به این سفر ادامه دهد و یا به خاطر مشکلات و مصائب موجود از آن صرف نظر کند؟ آیا به راهپیمایی خود ادامه دهد و مشکلات راه را تحمل کند و امید به آینده روشن را در خود تقویت کند تا قدرتش فزونی یابد و یا بقای جان و توان خود را به این سفر سخت و طولانی مقدم دارد و از سود این سفر بگذرد و نزد پدر و مادر خود بازگردد. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۲» 🔹 شاید از جهت آن است که مادرشان راحیل را بیش از مادران ما دوست می داشت، ولی گناه فرزندان چیست؟ اگر چنین باشد در این صورت او به طور آشکار، حق را زیر پا می گذارد و در گمراهی و جوری آشکار بسر می برد. برادر دیگر گفت: دوستی یوسف و بنیامین در قلب یعقوب همانند انگشتانی که در دست می روید، رشد کرده است و حتی اگر ما علت این دوستی و مهر و محبت را سؤال و به یعقوب اعتراض کنیم، نتیجه ای نمی گیریم و سودی نخواهیم برد. زیرا دوستی بر قلبها حاکم است و نمی توان مانع آن شد و در جایی که عشق و علاقه قلبی حاکم باشد، حدیث عقل مانند فرمان حاکم معزول است. زیرا دوستی عاطفه ای است که می تواند بر عقل نیز حکومت کند. بنابراین تا یوسف زنده است و در جمع ما وجود دارد، او و برادرش در قلب پدر جای دارند و هر روز آنها بین قلب پدر و ما حجاب های تیره بیشتری ایجاد می کنند. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۲» 🔹 شاید از جهت آن است که مادرشان راحیل را بیش از مادران ما دوست می داشت، ولی گناه فرزندان چیست؟ اگر چنین باشد در این صورت او به طور آشکار، حق را زیر پا می گذارد و در گمراهی و جوری آشکار بسر می برد. برادر دیگر گفت: دوستی یوسف و بنیامین در قلب یعقوب همانند انگشتانی که در دست می روید، رشد کرده است و حتی اگر ما علت این دوستی و مهر و محبت را سؤال و به یعقوب اعتراض کنیم، نتیجه ای نمی گیریم و سودی نخواهیم برد. زیرا دوستی بر قلبها حاکم است و نمی توان مانع آن شد و در جایی که عشق و علاقه قلبی حاکم باشد، حدیث عقل مانند فرمان حاکم معزول است. زیرا دوستی عاطفه ای است که می تواند بر عقل نیز حکومت کند. بنابراین تا یوسف زنده است و در جمع ما وجود دارد، او و برادرش در قلب پدر جای دارند و هر روز آنها بین قلب پدر و ما حجاب های تیره بیشتری ایجاد می کنند. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 هشدار شعیب علیه السّلام «۲» 🔹 تهدید مردم مدین، نیروی شعیب را تضعیف نکرد و بیم آنها، شعیب را از عزم خود بازنداشت، بلکه به آنان گفت: من از دعوت خود دست برنمی دارم، شما هم هر چه نیرو دارید در آزار و اذیت من بکار گیرید. شعیب علیه السّلام به آنان اعلام کرد که در طریق دعوت خویش احساس خستگی نمی کند و برای وصول به هدف خود از نیرویی که در اختیار دارد استفاده می کند، زیرا به نصرت الهی و فتح نهایی اطمینان قلبی دارد و پاداشی شایسته نزد خداوند برای او منظور است، زیرا خدا بر عمل و رفتار مردم آگاه و بصیر است. شعیب علیه السّلام در دعوت به سوی پرستش خدا سعی فراوان کرد تا از میان مردم مدین گوشهای شنوا و قلب های بیداری یافت و عده انگشت شماری به وی گرویدند. قوم چون متوجه این موضوع شدند، وحشت وجودشان را فراگرفت و ترسیدند کار شعیب بالا گیرد و نیرومند گردد و دین او منتشر شود و افرادش افزایش یابند، پس شعیب و پیروان او را به تبعید از مدین تهدید کردند و گفتند: اگر از دین خویش بیزاری نجویید و به آیین قوم بازنگردید، شما را از شهر بیرون می کنیم. ولی شعیب به ایشان گفت: آنان که متابعت مرا نموده اند با تمام وجود به خدای یکتا ایمان آورده اند و برکت ایمان با روح آنها درهم آمیخته است و هرگز به لجن زار مفاسد بازنمی گردند و از عبادت خدای یکتا دست برنمی دارند. آری، روح پیروان شعیب پس از نجات از گناهان زیر بار معصیت نمی رود و پس از بیداری دیده و دل هرگز در پرتگاه ضلالت سقوط نمی کنند. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 فرار حضرت موسی علیه السّلام از مصر«۱»🔹 یوکابد دوران شیردهی فرزند خود، موسی را به پایان رسانید و او را تحویل کاخ فرعون داد، تا بنا به تقدیر الهی دشمن فرعون در دامان خودش پرورش یابد. چون موسی به بلوغ و جوانی رسید، خداوند او را از علم و حکمت برخوردار و برای انجام رسالت مهیا کرد. ظلم و ستم فرعون همچنان ادامه داشت و نظر بیچارگان و مظلومان متوجه موسی شد، تا موسی بار سنگین ظلم و ستم را از دوش آنها بردارد و آنها را از این تنگنا برهاند و حمایتشان نماید. زیرا این مردم رنج دیده قوم موسی بودند و موسی هم دارای روحی بزرگوار است که با عزت الهی درهم آمیخته و به نور عنایت پروردگار منور گشته است. موسی علیه السّلام با مشاهده ستم روز افزون فرعون و روزگار تلخ بنی اسرائیل با خود پیمان بست تا به نفع این ستمدیدگان بکوشد و ایشان را حمایت کند. روزی موسی عازم پایتخت فرعون شد که در آن جشن و سرور برپا بود، وی در شهر منف ناگهان دو نفر مرد را دید که با یکدیگر به نزاع پرداخته اند یکی از این دو مردی عبری و از پیروان او است و دیگری فرعونی و از بستگان دربار است. علیه السّلام از مصر علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹سلیمان و برادران ریاست طلب🔹 آشوب داخلی بیت المقدس قوم برخواستند و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده ای بر اورشلیم حاکم شد و بیم آن می رفت که تر و خشک را نابود سازد. داود از جریان آگاه شد و بر او گران آمد که فرزندش علیه وی قیام کند، اما خویشتنداری کرد و به اطرافیان خود گفت: بیایید از شهر خارج شویم تا از غضب آبیشالوم در امان باشیم. داود و اطرافیان او با عبور از نهر اردن به بالای کوه زیتون پناه بردند. مقبره آبیشالوم برادر بزرگ حضرت سلیمان علیه السّلام عده ای به ناسزاگویی و فحاشی داود پرداختند و با حرفهای نامربوط او را ناراحت ساختند. اطرافیان داود علیه السّلام خواستند آنان را کیفر دهند ولی داود با ناراحتی و افسوس گفت: اگر فرزندم مرا می جوید، دیگران به مخالفت من سزاوارترند. داود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وی را از این ناراحتی نجات دهد و این بلایی که او را احاطه کرده است از او برطرف گرداند. آنگاه که داود علیه السّلام اورشلیم را رها کرد و از آن خارج شد، آبیشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت. داود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش کرد که این آشوب را با عقل و تدبیر کنترل نمایند و حتی الامکان در سلامت فرزندش آبیشالوم سعی نمایند، ولی سرنوشت فرزند داود غیر از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشکر داود بر آبیشالوم مسلط شدند و راهی غیر از قتل او نیافتند، لذا او را کشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتی کشیدند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸