eitaa logo
عنایات و کرامات شهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
198 عکس
226 ویدیو
37 فایل
امروز زنده نگاه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند.لطفااززمان ورودبه کانال تازمان خروج ازکانال شهدا را با ذکر صلوات یادکنید💠 ارتباط با خادم کانال @aliyazdi54 https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامتی دیگر از سید کوچک موسوی شهید معروف به امام رضایی 👇👇👇👇 در ادامه :
همسرم ادامه ماجرا را این طور برایم نقل کرد:وقتی دوستم حکایتش رابا چشمان گریان برایم تعریف کرد مشتاق شدم وبا گرفتن آدرس مزار شهید به آنجا رفتم همان شب درخواب دیدم که درحال زیارت درحرم امام رضا(ع) هستم بار دوم که به سر مزارش رفتم مجدداً خواب زیارت را دیدم چون برایم عجیب بود آن را برای خانواده ام تعریف کردم آ نها هم مشتاق شدند وبصورت دسته جمعی به سر مزار شهید رفتیم همان شب یکی ازآن ها درخواب می بیندکه همگی به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده اند این ماجرا دهان به دهان دربین فامیل نقل شد و عدّه زیادی به سر مزار شهید آمدند وبرای رفع گرفتاری و مشکلاتشان شهید را واسطه قرار دادند و نذرشان را بنام شهیدعزیز و جدّبزرگوارش کردند وبیشتر آنها اذعان دارند که گرفتاری ومشکلات آنها رفع شده است همسرم گفتندمن هر بار که به سر مزارش می روم مثل همان روزهای اول یا خودم خواب می بینم ویا اطرافیان در خواب می بینند به زیارت امام هشتم (ع) مشرف شده ام 0 من با شنیدن ماجرا مشتاق شدم و به همراه همسرم به گلزار شهداء وسر مزار شهید رفتیم یک روز بعد یکی از دوستانش تماس گرفت که همسرم به من گفت گوش کن که این دوستم چه می گوید اومی گفت دیشب خواب دیدم به حرم امام رضا(ع)مشرف شده اید . چون من از قبل در مکانهای مختلف (مناطق جنگی ، محافل دانشجویی وبسیجی ) به بیان کرامات دیده شده مردم ازشهدای عزیز مشغول بودم ازآن پس این مطالب ر ا نیز بیان کردم وجوانان و دوستداران انقلاب وشهداء با ضبط سخنان بنده و پخش آن در شهرشیراز و استان فارس وسایراستانهانسبت به آگاهی مردم ازوجود چنین شهید بزرگواری درگلزارشهداء شیرازاقدام کردند اکنون ما شاهدحضورمردم وخصوصأجوانانی هستیم که انفرادی وبصورت جمعی به سر مزارش می آیند وتعدادی که کرامتی می بینند یا برای خودم یا دوستانم نقل می کنند . ( برادر بنی هاشمی د ربیستمین سالگرد شهید در تاریخ 10/2/ 89کراماتی دیگراز ایشان به شرح ذیل نقل کردند)
حکایت سوم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی جوانی که اصلا به مسائل دینی اعتقاد نداشت به اصرار یکی از دوستان جوان متدین به سر مزار شهید سیدکوچک موسوی می آیند این دوست متدین نقل کرد که من نمی دانم این جوان از این سید بزرگوار چه کرامتی دید که 180 درجه تغییر کرد پس از آن به سر مزار شهید می آید وقرآن تلاوت می کند . حکایت چهارم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی یکی از نوه های مرحوم آیت الله محلاتی که از دوستان بنده هستند با من تماس گرفتند و گفتند بعد از شنیدن ماجرا به سر مزار شهیدرفتم همان شب در عالم خواب خودم را در حال زیارت حضرت رضا (ع) دیدم چه ارتباطی بین امام رضا(ع) واین شهید وجود دارد. حکایت پنجم به نقل ازخانواده شهید عصر پنجشنبه ای بود که به اتفاق خانواده به گلزارشهدا ء سر مزار پدر رفتیم تعد ادی جوان که 15نفری بودند آنجا حضور داشتند که یکی ازآنها درحال صحبت کردن بود وقتی رسیدیم این برادر جوان صحبتش تمام شد و نشست و سنگ قبر پدرم را بوسید وراه افتاد که برود خودم را به او رساندم و دلیل این کارش را جویا شدم و سپس خودم رامعرفی کردم آنها خوشحال همدیگررا صدا کردند و برگشتند او گفت من کرمانی هستم و در دانشکده شهید باهنر شیراز مشغول به تحصیل می باشم نزدیک 2سال بود که با شندیدن آن ماجرا هروقت موفق می شدم به سر مزارشهیدموسوی می آمدم . خیلی دوست داشتم به زیارت امام رضا م(ع)مشرف بشوم ولی هر بار بنا بدلائلی این امر محقق نمی شد تا اینکه فکری به سرم زد گفتم این بار از شهید موسوی می خواهم تا اثباب سفرم را فراهم کند به اتفاق یکی از دوستان که همین جا حضور دارند به سرمزارش آمدیم ومن روبه عکس شهیدکردم و ازاو خواستم تا 3روزآینده اثباب سفرم را فراهم کند هنوز3روزتمام نشده بود و که به من خبر دادند خودت را برای زیارت امام رضا(ع) آماده کن و مشرف شدم و ازآن روز به بعد من وسایر دوستان نسبت به قبل با ایشان انس بیشتری پیداکردیم . حالا شما بگویید علّت اینکه پدرتان با امام رضا (ع ) ارتباط نزدیک دارد چیست ؟ حکایت ششم به نقل از فرزند شهید برای تشیع یکی ازبستگان همسرم دراواسط هفته به داالرحمه رفته بودیم که در راه برگشت به اتفاق پدر ومادر همسرم به سرمزارپدرم رفتیم در آنجا تعدادی جوان با انداختن تکه فرشی درحال تلاوت قرآن بودند چون فامیل بزرگی هستیم گفتم شاید آنها را نشناخته ام از یک نفر آنها سئوال کردم شما با شهیدنسبتی دارید گفتند نه ما وبسیاری از مردم وجوانان نورآبادممسنی فارس با شنیدن ودیدن کراماتی از این شهید این مسیر طولانی را طی می کنیم و به سر مزارش می آییم وحتی بعضی وقت ها هم شب را در کنار مزارش به صبح می رسانیم و خواسته هایمان را با واسطه قرار ایشان می خواهیم وبسیاری از خواسته هایمان اجابت شده است مجبورشدم خودم را معرفی کنم خیلی خوشحال شدند و علت نزدیکی پدرم باحضرت امام رضا(ع) را از من جویا شدند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید تاسوعا - شهید مصطفی صدرزاده بنیانگذار نخسا لحظه شهادت مدافع حرم مصطفی صدر زاده در روز تاسوعا این روضه ،روضه محبوب مدافعان حرم بوه .. هوای این روزای من ..
🔻شهدای مدافع حرمی که در روز به شهادت رسیدند: 🔹شهید عبدالله باقری 🔹شهید مصطفی صدرزاده 🔹شهید پویا ایزدی 🔹شهید امین کریمی 🔹شهید حسین جمالی 🔹شهید حجت اصغری 🔹شهید ابوذر امجدیان 🔹شهید سجاد طاهر نیا 🔹شهید روح الله طالبی اقدم 🔹سید محمد حسین میردوستی 🔹شهید محمد جاودانی 🔹شهید محمد ظهیری
44.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عجیب شهادت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم) در روز تاسوعا🖤💔
🔻چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد! شاید فرزندی که می‌شود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
شهید سعید زندی علی آباد فرزند قربانعلی هم مستجاب الدعوه هستند وهم طی الارض داشتند . کتاب بابا سعید در مورد این شهید نوشته شده است. در بهشت زهرا قطعه ۲۷ ردیف ۱۰۹ شماره یک مکرّر دفن هستند. این شهید بزرگوار روزانه ۵۰۰۰ تا ۱۴۰۰۰ صلوات میفرستادن به این نیت که از خدا تشکر کند که نعمت اهل بیت علیهم السلام را خدا به ما عطا کرده . این شهید بزرگوار وقتی کسی در حقش کاری انجام میدادش این شهید عزیز ۱۰۰۰ صلوات به نیت آن شخص براش میفرستاد برای تشکر از آن شخص وکاری که براش انجام داده . 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کتاب بابا سعید زندگینامه و خاطرات شهید سعید زندی گروه فرهنگی و نشر هادی چاپ اول این کتاب پاییز 1401 بوده است. سعید زندی از شهدای عارفی بود که در مدت کوتاه عمر خود، با عمل به دستورات دین، به درجات بالای معرفت دست یافت و پرده ها از مقابل چشمانش کنار رفت. بابا سعید کتابی شبیه به عارفانه است. خاطرات شهیدی که به دستورالعمل های اخلاقی عمل نمود و... مربی عرفانی او شهید است که داستانش را در کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه خواندید. نوزده ساله بود که به پدر گفت: فکر میکنم علت این‌که شهید نمی شوم این است که دین من کامل نیست و ازدواج نکرده ام. 🌷پاییز 63 ازدواج کرد و سه ماه بعد راهی جبهه شد. 23 اسفند به شهادت رسید و شش ماه بعد، تنها پسرش به دنیا آمد. ✅سعید الان دو نوه دارد. نوه ها با این پدر بزرگ بازی می کنند، زندگی می کنند و...! آنها او را به نام بابا سعید می شناسند. خاطرات شهید زندی بسیار زیبا و تاثیرگذار است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامات عجیب شهید سعید زندی در زمان زنده بودن به برکت صلوات / طی الارض.. انشالله دوستان کتاب را تهیه و‌ مطالعه کنند .🙏
شهید شیخ فضل الله کجوری طبرسی نوری مازندرانی معروف به شهید شیخ فضل الله نوری فرزند ملا عباس کجوری مستجاب الدعوه هستند. بین مومنین معروف است که جهت خانه دار شدن تا ۴۰ روز سوره انشقاق را بخوانید و به روح پاک این شهید بزرگوار هدیه کنید امید است به زودی صاحب خانه شوید. ایشان در صحن اتابکی حرم حضرت معصومه (علیها السلام) دفن گردید. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خانوادهٔ شهید شیخ فضل الله، جنازهٔ شیخ را پس از اعدام و جسارت هایی که توسط حاضران به ایشان شده بود مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی که غسل و کفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه کردند و برای اینکه کسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه‌ای غیر واقعی را در قبرستان دفن کردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه که مردم کم کم با خبر شده بودند، می‌آمدند و پشت دیوار فاتحه می‌خواندندو می‌رفتند. احتمال خطر از هر سو می‌رفت، دختر شیخ فضل الله نقل می‌کند: دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من در‌‌ همان عالم خواب گریه می‌کردم، آقا به من گفت: «گریه نکن،‌‌ همان بلاهایی را که سر سید الشهدا آوردند، سر من هم آوردند. این‌ها می‌خواهند نعش مرا دربیاورند تا درنیاورده‌اند زود آن را به قم بفرست.»  جنازهٔ مطهر شیخ را بعد از ۱۸ ماه بدون آنکه کمترین آسیبی دیده باشد از آن اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال دادند. سپس در مقبره‌ای که قبلاً در صحن امام رضا علیه السلام(اتابکی) تدارک دیده بود، دفن کردند
🔴 قابل توجه حاجت داران 🌷 این شهید مستجاب الدعوه هست چون به اذن خدا و در صورت صلاح بودن حاجت ها رو برآورده میکنند،بخصوص ازدواج شهید محمد رضا تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(سلام الله) بود فرمانده گردان با رمز عملیات از ناحیه پهلو و بازو مورد اصابت گلوله واقع شد و به شهادت رسید😔 برای حاجت هایتان به این شهید متوسل بشوید تا ضامن دعاهایتان بشنوند مخصوصا برای ازدواج ،سعی کنید خیلی بهش نزدیک بشید و ارتباط دوستی برقرار کنید
شهید ازدواجی در یادمان هویزه به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یادمان باصفای هویزه با شهدایی که درون آن آرمیده و میزبان زائران شهدا در تمام طول سال هستند یک شهید ویژه دارد، شهیدی که این سال‌ها با باز کردن گره ازدواج خیلی از جوان‌ها به شهید ازدواجی معروف شده و هر کاروانی از زائران به ویژه دانشجویان که در این یادمان توقف می‌کند بی درنگ جمعیتی از آن کنار مزار این شهید حلقه می‌زنند. شهید آنقدر معروف است که از همه کشور زائر دارد، از خراسان و تبریز، گرفته تا خوزستان و شیراز و قزوین و همدان، آوازه‌اش به قدر فرمانده شهید کربلای هویزه «سید حسین علم الهدی» به وسعت یک کشور پنهاور پیچیده است و باعث شده قصه دانشجوی شهید اهل تهران «علی حاتمی» را در قلب خوزستان سر زبان‌ها بیاندازد.
نظر کرده حضرت زهرا در بهشت رضای مشهد کیست؟ شهید عبدالحسین برونسی فرزند حسینعلی مستجاب الدعوه هستش مال کدکن تربت حیدریه بوده که وقتی شهید شدش بردن توی بهشت رضا دفن هستش خیلی شهید معروفی هستش خیلی بهش متوسل میشن
داستان عنایت به شهید برونسی: وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت. می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت: موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها). چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند. در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده! یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش. لرز عجیبی تو صدای عبدالحسین افتاده بود. چشم هاش باز پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟! فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی. عبدالحسین نتوانست جلو خودش را بگیرد. با صدای بلندی زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت: اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاک های نرم زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم... . حالش که طبیعی شد، گف: سید، راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی. گفتم: مرد حسابی من الان که با ظریف رفته بودیم جلو و موقعیت عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.
46.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مرتضی اسلامی محل دفن : حرم عبد العظیم حسنی شهر ری. مادری که ارادت ویژه ای به شهید« مرتضی اسلامی» دارد گفت: با شفاعت این شهید بزرگوار همه چیز از خدا گرفتم.
شهدایی که بعضی از افراد در زمینه ازدواج توانسته اند حاجت بگیرند : ۱.شهید محمد حسن ( رسول) خلیلی فرزند رمضانعلی 🌷محل مزار : بهشت زهرا تهران قطعه ۵۳ ردیف ۸۷ شماره ۴ این شهید عزیز سنگ مزارشون از سنگ حرم امام حسین علیه السلام هست. ۲.شهید محمد رضا تورجی زاده فرزند حسن مستجاب الدعوه هستند. 🌷محل مزار : اصفهان،تخت فولاد، خیابان سجاد،خیابان فضل الله زمانی،خیابان لسان الارض، گلزار شهدای گلستان اصفهان ۳. شهید علی حاتمی فرزند ابوطالب 🌷مـحل مـزار : یادمان شهدای هویزه 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
1_1954430082.mp3
11.85M
این توسل موثر را برای حوائجتون انجام بدهید ‌ . التماس دعا
🌷باب الحوائج شهدای قائمشهر شهید سید جعفر مظفری🌷 🔺شهید 18 ساله ای که مثل مادر 18 ساله اش حضرت زهراس با پهلویی شکسته به شهادت رسید...! شهيد سيد جعفر مظفرى بيست و هشتم شهريور 1344 در شهرستان قائمشهر به دنيا آمد. پدرش سيدباقر كارگر بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايى درس خواند. به عنوان بسيجى در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم خرداد 1364 در هورالهويزه بر اثر اصابت تركش به شكم، دست و صورت شهيد شد. مزار او در گلزار سيد نظام الدين زادگاهش واقع است. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.🌹🕊🍃 نیت کنید و‌با ذکر صلوات به جمع ما در کانال عنایات و کرامات شهدا بپیوندید👇👇👇👇 @shahid54
48.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم| شهیدی که باب‌الحوائج شد شهیدی که بعد از شهادت، منزلش به حسینیه‌ باب‌الحوائج تبدیل شد و مردم برسر مزارش حاجت می‌گیرند. نیت کنید و‌با ذکر صلوات به جمع ما در کانال عنایات و کرامات شهدا بپیوندید👇👇👇👇 @shahid54
ارسالی از طرف یکی از مخاطبین خوب کانال برای سلامتیشون و شادی روح شهید باب الحوایج صلواتی ختم بفرمایید 👆👆👆
🏴یاد شهدای حسینی 💢چند شبانه‌روز بود که در بستر بیماری افتاده بودم، تب و لرز امانم را بریده و بدن‌درد شدید من را زمین‌گیر کرده بود. آن شب به‌شدت می‌لرزیدم و عرق سردی بر بدنم نشسته بود. سه پتو رویم کشیده بودم تا خوابم ببرد. نیمه‌شب، از خواب پریدم. سه‌کنج اتاق محمد که از جبهه آمده بود، به نماز ایستاده بود. محو نمازخواندن محمد شدم. از لرز، دندان‌هایم به من می‌خورد. محمد سلام نمازش را داد. متوجه من شد که از خواب پریده‌ام. سلام کرد و گفت: ولک چی شده، چته؟ - تب و لرز دارم، خسته شدم از این درد! همین‌جور که روبه‌قبله بود. مهرش را برداشت. با ناخن تکه‌ای از آن کند و به سمت من کشید و گفت: این را بخور، تربت کربلاست، انشاالله که بهتر میشی. بسم‌الله گفتم، تکه تربت که از یک عدس کوچک‌تر بود را توی دهانم گذاشتم و قورت دادم. از سردرد، سه پتویم را دوباره رویم کشیدم، چشم‌هایم روی هم نرفته بود که دیدم محمد باز به نماز ایستاد. چشمم بسته شد. نمی‌دانم چقدر گذشت که از گرما دوباره از خواب بیدار شدم. پتوها را از رویم کنار زدم، دیگر نه از سردرد و بدن‌درد خبری بود، نه از لرز. محمد که هنوز روبه‌قبله نشسته بود گفت: بهتر شدی؟ - ها دارم، می‌پزم! - حالا که خوب شدی، پاشو وضو بگیر، کم‌کم اذان صبحه، هم دو رکعت نماز شکر بخون، هم نماز صبحت را اول وقت بخون. وضو گرفتم و به اتاق برگشتم. در زیر نور کم لامپ، محمد را نورانی‌تر از همیشه دیدم. با دعای محمد و تربت کربلا شفا پیدا کرده بودم. پشت سرش قامت بستم و با گفتن الله‌اکبر به نماز ایستادم. راوی برادر شهید 🌱🍃🌷🌱🍃 محمد دریساوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهیدی که کارنامه دخترش را امضا کرد! 🎙 ... نیت کنید و‌با ذکر صلوات به جمع ما در کانال عنایات و کرامات شهدا بپیوندید👇👇👇👇 @shahid54