#خاطرات_شهید
✍شهید مرتضی خیلی دوست داشتن با دوستان قدیمی و هیئتی اش رفت وآمد داشته باشیم. و به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم... وزمانی که نوبت منزل مامی شد ایشون تاکید داشتندکه همه چیز ساده وبه دورازتشریفات باشد. تاهمه احساس راحتی وصمیمیت بکنند.هیچوقت اجازه نمی دادندکه دو نوع غذاتدارک ببینم.
✍صمیمیت شهید مرتضی ودوستانش به حدی بود که یادم می اید در ماه مبارک رمضان یکی ازدوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد وچون ما درسفرمشهدبودیم منتظرشدندتا برگردیم وبعداین مهمانی برگزار شد . دوستان شهید مرتضی *خیلی به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادرخطاب می کردندـ. و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغیر نشد...
✍اکنون هم دوستان ایشان به بنده ودخترانمان نازنین زهزا و فاطمه سلما" محبت بسیاری دارندو خاله ودایی دخترها هستن وباید اعتراف کنم
از نزدیکانی که ادعای صمیمیت میکنند دلسوزترند.، در زمان حیات شهید مرتضی هر بار در منزل ما مهمانی بود به همه میگفتند من به کسی تعارف نمی کنم خودتان مشغول باشید و حتی منزل پدر بنده هم که می آمد ،سر سفره اگه کسی به ایشانتعارف می کرد می گفتند: به من چیزی نگویید من معذب میشوم .اصلا اهل تعارف نبودن این از خصوصیات عامیانه شهید است .
#شهید_مرتضی_مسیب_زاده
راوے : #همسر_شهید🌷
@shahid_beyzaii
🏴
#خاطرات_شهید
✍دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
#ذاکر_با_اخلاص🌷
#شهید_حسین_معز_غلامی
🍃🌷🍃
@shahid_Beyzaii
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#خاطرات_شهید
✍دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
#ذاکر_با_اخلاص
#شهید_حسین_معز_غلامی