🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌺 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸
🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁
🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸
#مختصرزندگینامه
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#محمدرضاشیبانی
شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی مجد متولد هفده تیرماه ۱۳۶۶ در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود. مادر شهید می گوید: قبل ازتولد محمدرضا در عالم خواب بانویی نورانی نوزادی پسر رابه آغوشم داد و گفت: اسمش را یونس بگذار که پیام این خواب و نام یونس را در زمان شهادت فهمیدیم " ذکر یونسیه برای بازگشت پیکر" ازهمان کودکی در مراسمات مذهبی و نماز جماعت شرکت داشت و در کنار تحصیل به ورزش رزمی نیز مشغول بود. در سن ۱۹ سالگی جذب سپاه پاسداران شد و زندگی مشترک خودرا تشکلیل داد.
#خصوصیات_بارز
مقیدبه انفاق پنهانی ؛ " دادن خیرات و نذورات ؛ تهیه لوازم و وسائل آموزشی دانش آموزان بی سرپرست ؛ کمکهای مالی به مستمندان ؛ و...." بود که بعد از شهادت آشکار شد. مهربانی ؛ گذشت وفداکاری از خصوصیات بارزایشان بود .
احترام بسیاری برای بزرگترها علی الخصوص پدرو مادر قائل بود.
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌺 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸
🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁
🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸
#خصوصیات_بارز
#راوی_همرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدرضاشیبانی
محمد رضافرمانده نترس و شجاعی بود برا همه عملیات ها داوطلب بود؛ بسیار منظم و تمیز به کارهای خود؛ به گروهش اهمیت می داد. همه پسر
عمو صداش می کردن غیراینکه با بچه های گروهش رابطه صمیمی داشت با همه رابطه صمیمی وخوبی داشت؛ بسیار با ایمان بود و اردات خاصی به حضرت زهرا علیها السلام داشت. توان جسمی و عملیاتی بالایی داشت. خدا کنه روزی فیلم رشادت و شهامتش در عملیات ها پخش بشه.
#مواظب_کارهای_ریزت_باش
شبها خیلی سرد بود. من هم از تک اسلامی استفاده می کردم نصفه شب پتو بچه ها رو برمی داشتم می نداختم رو خودم؛ صبح هم قبل نماز می نداختم یا رو خودشون یا رو بغل دستی شون بچه هاصبح بلند می شدن کلی تو سر
کله هم می زدن. بعد اوضاع آروم می شد
می گفتم: من بودم؛ کلی می خندیدیم. یادمه نصف شب می خواستم برم پُست پتو از رو ابراهیم برداشتم رفتم پست خیلی سرد بود زمانی برگشتم دیدم مثل جوجه خوابیده خودشه جمع کرده پتو انداختم روش و زدم به چاک رفتم دیدم اتاق خر و پف زیاده رفتم اتاق دسته بغلی پستی تازه رفته بود و جا و پتوش گرم بود منم با یک شیرجه رفتم زیر پتو و راحت تا صبح خوابیدم. طفلک محمد یکی از پستی ها آمده بود دیده بود خوابیدم دلش نیامده بود منو بیدار کنه بماند اینکه پتوشو صبح بردم برا خودم؛ آقا دیگه هر کی پتوش گم می شد میامد سراغ من. به خصوص مرتضی نمی دونم ولی پتو های اون خیلی گرم بود همیشه هم کنار من می خوابید شبا خواب آلود بودم مستقیم سراغ اون می رفتم اونم صبح ها قیافش دیدینی بود دقیقا اگه خرخره می جوید کم بود. داشتم اینا رو برا محمد رضا تعریف می کردم و دونفری خندیدم. هیچ وقت یادم نمیره محمد رضا بهم گفت: پسر عمو مواظب کارای ریزت باش ممکنه برات نهایت نوشته باشن تو زندگیت ولی همین کارای ریزت تو رو عقب بندازه خیلی مواظبه کارای ریزت تو زندگیت باش.
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁