🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#به_جبهه_نرو
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
به محمد آقا می گفتند: زن و بچه داری به جبهه نرو !! می گفت: تازه منکه زن و بچه دارم باید بروم؛ چون وقتی شهید بشم در آینده فرزندم را ببینند می گویند پسر فلان شهید است یا خانمم را ببینند می گویند: همسر شهید است؛ و اسم و رسم
و راه و هدف مرا را زنده نگه می دارند. ولی آنهایی که زن و بچه ندارند کسی هم درست یادشان نمی کند. یادمه یک روز عمویش نیز که خودشان پدر شهیدعلی فصیحی هستند گفته بود محمد آقا زن و بچه داری نروجبهه؛ عموجان برای خانوادت سخته تنها می مانند؛ محمد آقا در جواب می گوید: درست است که اذیت می شوند ولی عمو اگر زن و بچه ام نبودند انگار نه انگار که من به دنیا بودم و از دنیا رفتم؛ آنها که باشند یاد من هم فراموش نمی شود.
#من_بایدبه_جبهه_بروم
باراول که رفت جبهه در عملیات بیت المقدس مجروح شد و برگشت ؛ گفتیم که حتما دیگر به جبهه نمی رود ؛ مادرش می گفت: محمدجان مادر دیگر بس است و به جبهه نرو؛ می گفت: مادر جان تا زمانیکه این جنگ هست من می روم. همان روزها یکی از همشهری ها بر اثر برق گرفتگی فوت کرد وقتی شب محمدآقا آمد و برایش گفتم که فلانی فوت کرده است؛ گفت: ببین اگر قرار باشد برای آدم اتفاقی بیافتد همین جاهم اتفاق می افتد پس تا جنگ هست من به جبهه می روم .
#نیت_به_شهادت
بعداز مجروحیتش یکبار بهم گفت: حاج خانم این دفعه بر گردم جبهه باید شهید بشوم؛ چون خودم از خدا خواستم. زمانی که در دل شب مجروح شده بودم در خاک جبهه خرمشهر و تشنگی به من فشار آورده بود می گفتم: خدایا
نمی خواهم اینبار شهید شوم چون فکر نمی کردم منم واقعا لیاقت شهادت را داشته باشم؛ دلم می خواهد که بر گردم و از همه حلالیت طلب کنم و درست و حسابی خداحافظی کنم و بیایم جبهه و بعد شهید شوم. و اصلا فکر نمی کردم شهادت به سراغ من هم بیاید .
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#نحوه_مجروحیت
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
محمد آقا در عملیات بیت المقدس که برای آزاد سازی خرمشهرصورت گرفت شرکت کرد و در آنجا از پشت شانه راست تیری به سمت قفسه سینه اش اثابت کرد و مجروح شد. که به حالت بیهوش او را به بیمارستانی در اهواز بردند و تحت عمل جراحی قرار گرفت. محمدآقا تعریف می کردند: در اتاق عمل چون خودم به خاطر مجروحیتم بیهوش شده بودم دیگر دکترها مرا با دارو بیهوش نکرده بودند و وقتی می خواستند گلوله را از سینه ام با فشار دست بیرون بیاورند می فهمیدم و با صدای زمین خوردن گلوله به هوش آمدم وبه دکتر گفتم: تیر بود یا ترکش؛ دکتر گفت: به موچ دستت میبندم ببین چی بوده !!
#عطش_آب
معمولا ایران بیشتر عملیاتهایش را در شب انجام می داد چون نیروهای صدام زیاد در شب مسلط نبودند که بجنگند . و عملیات بیت المقدس نیز در شب شروع می شود و محمد آقا تعریف می کرد وقتی مجروح شدم خیلی تشنه شدم و عطش فراوان داشتم و شنیده بودم که آب برای مجروحین خوب نیست ولی از تشنگی زیاد سینه خیز در تاریکی ساکم را پیدا کردم و قمقه آب را برداشتم و یک نفس سر کشیدم و به همین خاطر جای زخمم خونریزی کرد و وقتی راست
می خوابیدم از زیر سرم تا نوک انگشتان پایم غرق در خون می شد و وقتی به پهلو می شدم یا بر می گشتم بقدری جای زخم می سوخت که صبرو طاقتم تمام می شد و تا صبح به همان حال بودم و ساعت ۷ صبح مرا به بیمارستان اهواز بردند .
(محمد آقا به اندازه یک گردی کف دست پشت شانه اش جای زخم عمیقی بود که خیلی اذیت شد تا کمی حالش بهتر شد )
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#شبیه_چمران
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
محمدآقا وقتی لباس نظامی برتن
می کرد خیلی شبیه شهید مصطفی چمران می شد، قدو بالا و هیکلش خیلی شبیه شهید چمران بود به طوری که اطرافیان لقب چمران را بهش داده بودند و صدایش می زدند چمران؛ و بعضیها با شهید چمران اشتباه می گرفتندش؛ و
من گاهی فکر می کنم شاید اول بار که مجروح شد دشمنان داخلی که در جبهه هم کم وبیش بودند ایشان را به اشتباه به جای شهید چمران از پشت سر مورد هدف قرار دادند و مجروح شد.
#ماه_رمضان
مجروحیت محمد آقا دو ماهی طول کشید تا بهتر شد؛ و سالی که مجروح شد ماه رمضان در مرداد ماه بود و اول ماه رمضان بود که آمد منزل و با همان حالش روزه می گرفت و هر چه همه اطرافیان بهش می گفتند که روزه برایش خوب نیست؛ می گفت: آدم در وطن خودش باشد و روزه هم نگیرد. با اینکه وسط تابستان بود و روزها
بسیار بلند بود و هوا هم خیلی گرم بود اما روزه می گرفت؛ مجدد بهش اصرار کردیم که روزه برایش ضرر دارد و زخم پشت شانه ات خیلی عمیق است و احتیاج داری که تقویت شوی تا این زخم بهتر شود؛ گفت: حالا که قرار است روزه هایم را نگیرم پس می روم مسافرت و یک سر به اقوام و مادرم که رفته است تهران می زنم و دیدار تازه می کنیم و ی صله رحم انجام می دهم. رفت تهران و در مدت چند روزی که تهران بود با همه فامیل و آشنا خداحافظی کرده بود و گفته بود شاید برگردم جبهه و اطرافیان هم گفته بودند که تو یک پسر هستی برای پدرو مادرت سخته که می روی و زن و بچه داری و دِینَت را ادا کردی و بگذار دیگران بروند؛ گفته بود: حالا تا ببینم قسمتم
چه می شود اگر شد می روم و همینطور مادرش هم بهش سفارش کرده بود که دیگر به جبهه نرو؛
گفته بود باشه نمی روم. و زود از تهران برگشت. ازش پرسیدم چرا پس نماندی و زود برگشتی؟! گفت: طاقت نیاوردم روزه نگیرم و برگشتم.
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »
@shahid_beyzaii