🔖 قسمت اول
۱۴ فروردین | حدود ساعت ۹ شب پیامی مبنی بر اعلام آمادگی برای مأموریت جعفر طیار برای نیروهای لشکر ارسال شد ،
در همان لحظه همه جوابش را با شعار لبیک یا زینب (س) دادند .
از شنیدن خبر همه شوکه بودند چون طی روز های گذشته در محل کار هیچ صحبتی راجب این ماموریت نشده بود با این حال همه بچه های لشگر شور شوق خاصی برای اعزام اعلام آمادگی کردند ...
نیروهای اعزامی بعد از وداع با خانواده هایشان بسرعت خودشان به لشگر رساندند.
بعد از پر کردن یکسری فرم و تحویل گرفتن پاسپورت هایشان حدود ساعت ۲-۳صبح
سوار اتوبوس شدند و حرکت کردند، در مسیر تا دژبانی پاسدارانی که اسمشان در لیست نبود وخود را به لشگر رسانده بودند دیده میشدند که خیلی تلاش کردند تاهرجور شده آنها هم اعزام شوند ولی چون سهمیه محدود بود نمیتوانستند بیایند، ناراحتی و افسوس در چهره شان کاملا مشخص بود.
فردا صبح به پادگان مربوطه که رسیدند
ساعت ۱۱بود که اعلام کردند برای تست دی ان ای به طبقه همکف بروند و بعداز دادن تست؛ جلسه ایی برگزار شد.
بعد آن سوار هواپیما که شدند داخلش کاملا تاریک بود هیچ پنجره ای وجود نداشت .
به آسمان سوریه که رسیدند به دلیل تهدید توسط تروریست ها خاموشی مطلق هواپیما را فرا گرفت خداروشکر هواپیما به سلامت فرود آمد و به مکان استراحت هایمان رفتیم...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
#قسمت_اول
🔖 @khat_yaser / ¹⁵⁵خــــط یاسر
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
🔖قسمت دوم /۱۵ ،۱۶ ،۱۷ فروردین
صبح بعد از صرف صبحانه قرار شد به زیارت حرم زینب (س) بروند . در فاصله ۲۰۰متری حرم در منطقه زینبیه پیاده شدند و تا حرم پیاده رفتند .
یکی از رزمندگان میگفت : از دور پرچم حرم را که دیدم غم عجیبی من را فرا گرفت اما وقتی اهتزاز این پرچم را میدیدم احساس غرور داشتیم
بعد از زیارت حرم حضرت زینب
قرار شد به زیارت حرم حضرت رقیه هم بروند . در راه از مزار دکتر شریعتی هم دیدن کردند .
در مسیر حرم یکی از همکاران محل اسارت بچه های ایرانی توسط تکفیری ها چند سال پیش را نشان میداد . نزدیکی های دمشق روی تمام دیوار ها اثر گلوله خمپاره و...
مشخص بود درگیری سختی به وجود آمده.
بعداز زیارت به مکان اسکان برگشتند.بخاطر شرایط ویژه مناطق درگیر قرار شد شام را زودتر بخورند و حرکت کنند به سمت فرودگاه.
به فرودگاه که رسیدند بعد از چند ساعت هواپیما ها آماده پرواز شدند .
به اطراف فرودگاه حلب که رسیدند به دلیل حضور تروریست ها خلبان مجبور بود در کمترین زمان ممکن بنشیند وبلند شود .
بعد از نشستن هواپیما سریع به سمت سالن انتظار دویدند تا خدانکرده اتفاقی نیافتد . شرایط ویژه ایی بود. تا صبح بچه ها به نوبت پست نگهبانی میدادند
صبح بعد از صرف صبحانه بعضی از رزمندگان دنبال تلفن برای ارتباط با خانواده بودند که پیدا کردند و بچه ها به نوبت با خانواده هایشان تماس گرفتند...
با اتوبوس به سمت روستای خلسه حرکت کردند. نماز را خواندند، جلسه ای برگزار شد بچه های شیراز خط را تحویل دادند و برگشتند. بعد از تحویل گرفتن خط فرماندهان اسامی نیروهایشان را خواندند و تقسیم شدند.
با توجه به حضور تروریست ها و تهدید با سلاح کورنت ماشین ها مجبور بودند با سرعت حرکت کنند . بعد از ۳، ۴ کیلومتر به شهر #خانطومان رسیدند و نیروهای گردان امام سجاد جلسه ای با فرمانده #خط_یاسر برگزار کردند.
دو نفر از بچه ها برای بازدید به کانال خط رفتند که ...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
#قسمت_دوم
📥 روایت روزنگار حماسه خانطومان را از خط یاسر دنبال کنید .
https://eitaa.com/joinchat/4103275240Ca66314c6af
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم سینه زنی بچه های لشکر 25کربلا در دمشق قبل از زیارت حرم حضرت رقیه...
#شهید_بواس
#شهید_حاجی_زاده
#روایت_خانطومان
#ea
🔖 @khat_yaser /خط یاسر ¹⁵⁵
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
🔖قسمت چهارم/ ۲۱ فروردین
بعد از نماز صبح پست نگهبانی بعضی از بچه ها که تمام شد از شدت خستگی با همان لباس و پوتین کنار سنگر که پتو پهن کرده بودندخوابیدند . صبح از شدت گرما دیگر نتوانستند و بیدار شدند.
بعد از بیدار شدن بچه ها متوجه شدیم یکی از نیروها که وقتی دنبال موضع ای برای شلیک قناسه میگشت پایش روی میله آهنی رفته ومیله به شدّت به صورت او اصابت کرده و زخمی می شود.
همکارانی که شب گذشته در خط بودند با آمدن #حسین_بواس ویکی دیگر از بچه های گردان خط را به آنها تحویل داده وبه عقب برگشتند تا کمی استراحت کنند یا اگر امکانش فراهم شد تماسی با خانواده بگیرند.
تا برگشتند به شهر دستور رسید فورا آماده شویم چون در خط تحرکات زیادی مشاهده شده است،بلافاصله تمامی نیروهایی که در عقبه و شهر بودند به سمت خط حرکت کردند.
📍صدای حسین بواس توی بیسیم میامد که میگفت حجم آتش دشمن خیلی زیاد است یه کاری بکنید. به نزدیکی خط و منطقه ۱۵۰۰(منطقه امنی که از خط فاصله دارد و در تیر دشمن نیست و نیرو ها برای تهیه غذا و مهمات به آنجا مراجعه می کنند)که رسیدند مشاهده کردند نیرو های سوری که برای ساخت سنگر آمده اند برای در امان ماندن از کپسول جهنمی درحال فرار هستند (یک نوع موشک دست ساز تروریست ها که با کپسول ۱۱کیلویی ساخته میشود ) که از آسمان میبارد هست که مبادا کنارشان اصابت کند .
💔در همان حال بچه ها فهمیدند امروز روز سختی در پیش دارند. به خط که رسیدند فرمانده خط بچه هارو به سه قسمت تقسیم کرد و هر کدام با سرعت به سنگر مربوطه رفتند. بچه های فاطمیونی که در خط بودند هرکدام در سنگرشان پناه گرفته بودند تا حالا چنین وضعیتی ندیده بودیم از آسمان خمپاره و کپسول جهنمی مثل باران میبارید و بچه ها با هر صدا خودشان را به داخل سنگر پرت میکردند تا آسیب نبینن.
کل شهر زیر آتش سنگین تروریست ها بود
حدود ساعت ۱۳نماز را نیروها نشسته خواندند و ناهار رسید در آن گیر و دار چیزی از گلوی کسی پایین نمیرفت چون هر لحظه ممکن بود کپسول جهنمی یا خمپاره کنارت اصابت کند .
تروریست ها هم عقبه و هم جلوی شهر را میزدند تا پشتیبانی به ما نرسد در همان لحظه دیدیم که کپسولی به انتهای کانال که به نونی معروف بود خورد و احساس کردیم بچه هارا زدند، در همان لحظه بیسیم زدند که بیایید و بچه ها را ببرید به نونی که رسیدیم دیدیم یکی از بچه های ما کنار یک پیکری ایستاده فک کردیم ان شخص شهید شده ولی پتو را که کنار زدیم دیدیم زنده است ولی ...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
🔖 @khat_yaser / ¹⁵⁵خــــط یاسر
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
🔖قسمت چهارم/۲۱ فروردین «بخش دوم»
از بچه ها سراغ حسین بواس را گرفتم اطلاعی نداشتند از کنار بشکه ها به پایین که نگاه کردم دیدم حسین به پشت افتاده احتمال دادم شهید شده
بعد از اوردن پیکر یکی از بچه ها که به شدت زخمی شده بود بچه ها برگشتند تا پیکر حسین بواس را هم بیاورند
در مسیر که در حال انتقال پیکر یکی از همکاران بودم داشت وصیت میکرد که مراقب دخترم باشید ما سعی داشتیم اورا آرام کنیم
در راه توی دلم میگفتم انشالله سوییچ روی ماشین باشد که خداروشکر بود و نشستم و روشن کردم
چند نفر از بچه ها خودشان را پیاده برای کمک به ما رسانده بودند و به انها نشان دادیم که بچه ها کجا هستند
حرکت کردیم و رفتیم به بهداری که رسیدیم نگران حسین بودم و سریع برگشتم
به خط که رسیدیم همچنان آتش دشمن سنگین بود
خودم را سعی داشتم به کانال برسانم ولی انقدر آتش دشمن سنگین بود کار سخت بود خداروشکر رسیدم به خط و بچه هارا دیدم که گفتند حسین شهید شده است
بچه ها با سختی زیاد پیکر آن را کشانده بودند تا به دست تروریست ها نیافتد
دشمن حمله زمینی خود را شروع کرده بود
بدن حسین داخل پتو بود سعی کردم به پشت برگردانم و ببرم که سخت بود و باید داخل برانکارد میزاشتیم و میبردیم
در راه دلم برای محمد جواد پسر حسین بواس دلم سوخت و بچه ای هم در راه داشت
به ماشین که رسیدیم پیکر حسین را پشت گذاشتیم در همان لحظه خمپاره ای به سمت ما می امد که سریع خیز رفتیم
که خمپاره به فاصله ۴ ۵ متری ماشین اصابت کرد به طوری که کل شیشه های ماشین خورد شد...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
🔖 @khat_yaser /خط یاسر ¹⁵⁵
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
🔖 قسمت هفتم/ ۲۱ فروردین
از سه جهت به سمت ما تیراندازی میشد و چاره ای جز عقب نشینی نداشتیم چون داشتیم محاصره میشدیم و فقط یک مسیر باز داشتیم و آن هم تحت دید و تیر دشمن بود
بعد گذشت حدودا ۴۰دقیقه تصمیم گرفتم که هوا که کمی گرگ و میش شد از ساختمان دور شده و موضع میگیرم و آنها تحت پوشش آتش من جا به جا شوند
دل را زدم به دریا و باذکر یاحسین(ع) تیربار را برداشتم و شروع به دویدن کردم به موضع بعدی که رسیدم سریع خیز رفتم و شروع کردم به تیراندازی بچه ها سریع مجروح را به شیار انتقال دادند
نیرو هارا در عرض تقسیم کردیم تا بهتر بتوانیم به محیط کنترل داشته باشیم
دشمن داشت از جناح سمت چپ خط یاسر را دور میزد
و اگر به کمک خداوند ما نیرو هارا برگشت نمیدادیم صد در صد دشمن مارا یا اسیر میکرد یا میکشت
به هرحال کسی سالم از آنجا خارج نمیشد
هوا کمی تاریک شد تیراندازی ادامه داشت و به علت تمام شدن باتری بی سیم از خط همجوار بچه های ما خبری نداشتم
فاصله ما تا تروریست ها ۵۰متر بود به طوری که آنها شعار میدادند(لبیک یا امی لبیک یا عمر الله اکبر) از جناح سمت راست هم بچه های ما شعار لبیک یا زینب (س) میدادند که باعث دلگرمی بود
از بچه های مخابرات که خودشان را به ما رساندند بیسیم گرفتم و او برگشت به علت درگیری خواستم صدای بیسیم را زیاد کنم که اشتباهی خاموش کردم و پسورد آن را هم نداشتم تو این شرایط این هم داستان شده بود
نماز مغرب و عشا را بدون وضو و طهارت خواندیم..چه نمازی شده بود عبور گلوله های رسام از بالای سر و احتمال اسارت به دست بی رحم ترین انسان ها
لذتی که از این نماز بردم تا حالا تجربه نکرده بودم
قرار شده بود بچه های خط مالک به سمت ما حرکت کنند باران شروع به باریدن کرد و کل بدنمان خیس شده بود و میلرزیدیم
ساعت حدودا ۳_۴صبح بود همینطور که نشسته بودم و به شهر خانطومان نگاه میکردم دیدم حدودا ۲۰_۳۰ خودرو با چراغ روشن در جاده به سمت ما می آیند که نیروی کمکی بودند
شروع کردیم به ریختن آتش جهنمی از گلوله به سمت دشمن در حال باریدن بود
دیگر خبری از شعار تکفیری ها نبود و گلوله و خمپاره ها اثر کرده بودند
نماز صبح را تیمم کردم و خواندم بچه های خط مالک شروع به پاتک زدن کردند و بخشی از خط را هم پس گرفتند
یک سری به انتهای کانال که محل شهادت حسین بواس بود زدم سلاح حسین روی زمین بود و خونش هنوز مشخص بود
سمت راست جنازه یکی از تکفیری ها را دیدم که به درک واصل شده بود از بچه های فاطمیون جیب هایش را چک کرد که قرآن کوچکی و یک برگه نقشه داشت
جوانی که باید در مقابل دشمن اصلی اسلام یعنی اسراییل بجنگد با تبلیغات اشتباه و توطعه علیه جهان اسلام میجنگید
نقشه آن را که چک کردیم تصویری هوایی از خط یاسر بود که آن را به ۱۶قسمت تقسیم کرده بود این فرد احتمالا از فرماندهان تکفیری ها بوده جنازه آن را به عقب انتقال دادیم تا شاید در تبادل ها به درد بخورد...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
#حسین_بواس
🔖 @khat_yaser /خط یاسر¹⁵⁵
هدایت شده از خـــط یاسر ¹⁵⁵🪖
📎قسمت هشتم / درگیری ۳۱فروردین
امروز صبح یکی از فرماندهان به خانطومان امده بود و صحبت از این بود که شاید ما به نیروی احتیاط تبدیل شویم
بچه ها اطلاعاتی به دست آوردند که نیرو های دشمن دو الی سه برابر شده
همان روز جلسه ای برگزار کردند و فیلم درگیری روز ۲۱را برایمان پخش کردند
اطلاعات خیلی خوبی از نحوه حرکت و حمله آنها به دست آوردیم
خواستیم استراحت کنیم ساعت ۳بعدازظهر شده بود دشمن ممکن بود در این ساعت حمله کند
چند دقیقه هم نگذشته بود که صدای انفجار های پیاپی باعث شد بچه ها سریع به خط بروند
قرار شد من به ساختمان بروم و نیرو هارا بیاورم
اما زمانی که رسیدم هیچ کدام از نیرو های فاطمیون به دلیل اختلافی که با فرمانده خط داشتند حاضر نبودند به خط بیایند با کلی صحبت که بچه های ما تنها هستند و الان وقت این کارها نیست تعدادی از آنها حاضرشدند و آمدند
با ۲۰نفر از کوچه ها به سمت خط حرکت کردیم سعی میکردم اخرین نفر باشم که کسی جا نماند به نزدیکی خط که رسیدیم همه در خانه های اطراف مخفی شدند
گرد و غبار خط را فرا گرفته بود
دشمن کل خط های یاسر حمزه مالک و عمار را زیر آتش گرفته بود
از نیرو ها خواهش کردم با فاصله حرکت کنند تا مورد اصابت قرار نگیرند
یکی از دوستان قدیمی آمد و خبر داد که این حجم از آتش ها خبر از حمله بزرگی را میدهد
از آن تعداد از بچه های فاطمیون که حدود ۲۰نفر بودند فقط سه نفر راضی شدند که به خط بیایند
دستور دادند ما در جناح سمت چپ مستقر شویم و یکی از همکاران هم آمد و حالا شده بودیم پنج نفر!
خمپاره ای به نزدیکی ما اصابت کرد که یکی از بچه های فاطمیون ترکش به پایش اصابت کرد
پایش را با باند بستیم و اطلاع دادیم ماشین آمد و او را به بهداری انتقال دادند
یکی از بچه ها اطلاع داد که دشمن در جنگل رو به رویمان نیروی پیاده مستقر کرده است و ماهم با چند خمپاره آنجا را زدیم
دستور رسید که همه در سنگر ها پناه بگیرند و هیچ تلفاتی در زمان آتش دشمن مورد قبول نیست
هر چند لحظه جلوی خط را نگاه میکردم که نکند دشمن زیر آتش پیشروی کند
ساعت حدود ۱۷:۳۰شده بود و صدای هلیکوپتر و هواپیما به گوش رسید که نوید خبر های خوبی را میداد
حدود ساعت ۱۸دیگر از آتش سنگین دشمن خبری نبود
هلیکوپتر ها بمب های بشکه ای را بر سر تروریست ها ریختند.. الله اکبر دقیقا همانجایی که باید میخورد خورد یکی هم دقیقا به مدرسه ایکس که محل تجمع تکفیری ها بود خورد
همه بچه ها در حال دادن شعار لبیک یا زینب (س) بودند
در بیسیم شنیدیم که دشمن در حال عقب نشینی است و کمر دشمن شکسته است
دشمن حملات خود را با هلی شات مدیریت میکرد
نماز مغرب را نشسته خواندیم و گروهی از بچه ها برای استراحت به محل اسکان رفتند و شام خوردیم و بعد از چند ساعت تعویض شیفت انجام دادیم
روزی سختی را پشت سر گذاشتیم...
#ادامه_دارد
#روایت_خانطومان
#لشکر۲۵
🔖 @khat_yaser /خط یاسر¹⁵⁵