🍃🌸
#ختم_صلوات
🌟سلام وعرض احترام خدمت یکایک شما محبین شهدا🌹
جهت تعجیل در ظهور آقاامام زمان(عج) ورفع تمامی همّ و غم ها و مصائب
و
🌼علی الخصوص جهت سلامتی مادر بزرگوار شهید والامقام،شهید جمال محمدشاهی (از دوستان شهید نیری بزرگوار)
که احوال مساعدی ندارند، لطفا دعا بفرمایید
و
تعداد صلواتهای 📿مدنظرتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید.
@khadem_sho
ویا بر روی تسبیح های زیر،اشاره بفرمایید و در سایت مربوطه،تعداد صلوات هایتان را ثبت بفرمایید.
🌹📿📿📿📿📿🌹🍃
🍃🌸 @shahid_ahmadali
قسمت سوم کتاب سلام بر ابراهیم.mp3
12.75M
🎙قسمت سوم
💫بخش هفدهــم: ۱۷شهریور 👈دقیقه ی۱۶:۵ فایل صوتی
💫بخش هجدهــم: جهش معنوی 👈 دقیقه ی۲۳:۲۵ فایل صوتی
🍃#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🍃🌸 @shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🎙قسمت سوم 💫بخش هفدهــم: ۱۷شهریور 👈دقیقه ی۱۶:۵ فایل صوتی 💫بخش هجدهــم: جهش معنوی 👈 دقیقه ی۲۳:۲۵ فای
🍃بخش هفدهــم: ۱۷شهریـــور🍃
🗣 راوی: امیر منجر
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله (شهدا ). جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند.جمعيــت زيادي هم به ســمت ميــدان در حركت بود. مأمورهــا با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!آمدم بيرون. تا چشــم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به ســمت ميدان مي آمد. شــعارها از درود بر خميني به ســمت شــاه رفته بود. فرياد مرگ بر شــاه طنين انداز شده بود. جمعيت به ســمت ميدان هجوم مي آورد. بعضي ها ميگفتند: ساواکي ها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و...لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آســمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.ســريع رفتم و موتــور را آوردم. از يــک کوچه راه خروجــي پيدا کردم. ماموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروح ها را آورد.با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروح ها را ميرسانديم و بر ميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. يکــي از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقب تر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شــدم. با آن بدن قوي توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا(س) در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...در اين جلســات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز ميگردند.
اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده،مسئوليت يکي از تيم هاي حفاظت حضرت امام(ره)به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد.صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانه وار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد. بلافاصلــه پس از عبور اتومبيل امام،بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا(س) رفتيم. امنيت درب اصلي بهشــت زهرا(س) از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد. ابراهیم در کنار در ايســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا(س) بود. آنجا که حضرت امام مشغول سخنراني بودند. ابراهيم ميگفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود. از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشــت. در ايام دهه فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه. مكثــي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوســتم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه.
شــب بيســت و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانــان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند. آن شــب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد. ابراهيــم چند روزي به همراه امير به مدرســه رفاه ميرفــت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود. بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريت هايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد.
🌸🍃 @shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🎙قسمت سوم 💫بخش هفدهــم: ۱۷شهریور 👈دقیقه ی۱۶:۵ فایل صوتی 💫بخش هجدهــم: جهش معنوی 👈 دقیقه ی۲۳:۲۵ فای
🍃بخش هجدهــم: جهش معنوی🍃
🗣راویان :جبار ستوده، حسين الله کرم
در زندگي بســياري از بزرگان ترک گناهي بزرگ ديده ميشود. اين كار باعث رشــد ســريع معنوي آنان ميگردد. اين کنترل نفس بيشتر در شهوات جنسي است. حتي در مورد داستان حضرت يوسف (ع) خداوند ميفرمايد: ((هرکس تقوا پيشه کند و در مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نميکند.)) که نشان ميدهد اين يک قانون عمومي بوده و اختصاص به حضرت يوسف(ع) ندارد. از پيروزي انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده بود. هر روز در حالي که کت و شلوار زيبائي ميپوشيد به محل كار مي آمد. محل کار او در شمال تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر حرف ميزد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده. گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم. کمي سکوت کرد. به آرامي گفت:((چند روزه كه دختري بي حجاب، توي اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم!))رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب ســرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟ بعــد نگاهي به قد و بالای ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که توداري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ و قيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم وگفتم: شک نکن! روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شــلوار! فرداي آن روز بــا پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره اي ژوليده تر، حتي با شــلوار کردي و دمپائي آمده بود. ابراهيم اين کار را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطاني رها شد.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهاي ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز ميکرد.فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه هاي کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردي که قبل از انقلاب فعاليت نظامي داشته و مورد تعقيب ميباشــد در يکي از مجتمع هاي آپارتماني ديده شده. آدرس را در اختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم.وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيري شخص مظنون دستگيرشد. ميخواستيم از ســاختمان خارج شــويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خيلي از آنها ساکنان همان ساختمان بودند.
ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد! با تعجب پرسيديم: چي شده!؟ چيزي نگفت. فقط چفيه اي که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست.پرسيدم: ابرام چيکار ميکني !؟ در حالي كه صورت او را ميبست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نميتواند اينجا زندگي کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند. اما حالا، ديگر کسي او را نميشناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلي پيش نمي آيد.وقتي از ساختمان خارج شديم کسي مظنون مورد نظر را نشناخت. به ريزبيني ابراهيم فکر ميکردم. چقدر شخصيت و آبروي انسانها در نظرش مهم بود.
♻️ #ادامه_دارد...
☘ #کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌸🍃 @shahid_ahmadali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷🔷 ازمرام و منش شهید بیضایی همین بس که وقتی اسیر داعشی روگرفتن نذاشت کسی بهش صدمه بزنه...
#برای_محمودرضا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪانال؛ جَهـٰـادْ اِدٰامِــہْ دٰارَدْ...!
╭─┅─ 🍃 🌺 🍃 ─┅─╮
@shahid_ahmadali
╰─┅─ 🍃 🌺 🍃 ─┅─╯
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
#شهید_محمودرضا_بیضایی
محمودرضا بیضایی متولد ۱۸ آذر ۱۳۶۰ بود؛ در خانوادهای با ریشههای مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت در تبریز.بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه، با انتخاب خود و با یقین کامل، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد. او در بهمن سال ۱۳۸۲ وارد دانشکده امام علی (ع) شد.
در شهریور ماه سال ۱۳۸۵ دوره افسری را به اتمام رساند و از دانشکده فارغالتحصیل شد و قدم در مسیری گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهریاش هیچ تزلزلی در پیمودن آن مسیر در او مشاهده نشد.
با آغاز جنگ سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل الله، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود. در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی «رزمنده» را داشت.
بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه در بعد از ظهر ۲۹ دی ۱۳۹۲ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار، در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت. در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.
#آشنایی_با_شهدا
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@shahid_ahmadali
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
🌹#خاطرات_شهدا 🌹
❤️🌹
🌹
#شهید محمود بیضایے قبل از ازدواجش
همیشہدوستداشت ڪہ در آینده دخترے
داشتہ باشہ و اسمشو کوثر بذاره. بعد از
ازدواجشهمخدا بهشدختر داد و اسمشو
ڪوثر گذاشت.شب یکےاز عملیاتها
بهشگفتند ڪہ امکان تماس با خانواده هست
نمیخواےصداےڪوثر کوچولوت رو بشنوے؟
گفت: از ڪوثرم گذشتم.💔
.
*خدایا میخواهم از دیدن غیر تو
کور شوم و از درڪ غیرتو کہ غفلتبار
است عاجز باشم مرا عاشق خود ڪن
ڪہ دیگر جز تو را نبینم.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@shahid_ahmadali
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
✨خطبه فدکیه قسمت شانزدهم ☝🏻ادامه شکایت از غصب امامت ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلی رَیثَ اَنْ تَسْكُنَ
✨خطبه فدکیه قسمت هفدهم
☝🏻شکایت از غصب فدک
💠اَنْتُمُ الانَ تَزْعُمُونَ اَنْ لااِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِیةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْماً لِقَومٍ یوقِنُونَ، أَفَلاتَعْلَمُونَ؟ بَلی، قَدْ تَجَلَّی لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِیةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.اَ اُغلَبُ عَلی اِرثی؟
👈🏻و شما اکنون گمان میبرید که به ما ارث نمی رسد،
⁉ آیا خواهان حکم جاهلیت هستید،
⁉و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمیدانید؟
🌟در حالی که برای شما همانند آفتاب درخشان روشن است، که من دختر آن جناب هستم.
ای مسلمانان،آیا من باید از ارث خود محروم مانم⁉
ادامه دارد...
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌺...🌺🍃,,,
@shahid_ahmadali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌خدا من رو برای چی آفریده؟
➖میخواست آزارم بده!؟
➖ یا اینکه لذت ببرم؟
استاد پناهیان
🌸🍃 @shahid_ahmadali
✨﷽✨
شهید عبدالمهدی المغفوری
وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم :
یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم من هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من به داخل بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم
منبع : خبرگزاری دفاع مقدس
@shahid_ahmadali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی کربلایی #مهدی_رسولی
لحظات آخرین وداع علی(ع) با خانم زهرا (س)
درحضور رهبر عزیز
(بسیارسوزناک)
#فاطمیه 🥀
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها تسلیت باد 🥀
@shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 رمان#عارفانه #قسمت_پنجم 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوری: دکتر محسن نوری، «است
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
رمان #عارفانه
#قسمت_ششم
💫شهید احمد علی نیری💫
#تحول🌷
راوی: دکتر محسن نوری
رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.
در داخل جمع همیشه مثل افراد بود با آنها می خندید و حرف می زد و...
هیچگاه خودش رو برتر از بقیه نمی دانست درحالی که همه می دانستیم او از بقیه به مراتب بالاتر است.
از همان دوران راهنمایی که درگیر انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم!
احساس می کردم که احمد، خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و به گونه ای دیگر بندگی می کند!
ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم، اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت می برد.
شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عالم و عارف، طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله عجیب بود.
من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می کند اما رفتارش خیلی عادی بود. فقط می دیدم ، وقتی کسی راه را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد.
او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد.
فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند. در این شرایط او با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به او گفتم: احمد، من و تو از بچگی با هم بودیم اما یک سوالی ازت دارم!
من نمی دونم چرا تو این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من....
لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم حتما یه علتی داره. باید برام بگی!
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت: طاقتش رو داری؟🤔
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟
گفت: بشین تا بهت بگم.
#رمان_عارفـــــ🌹ـــــانہ
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@Shahid_ahmadali
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
رمان #عارفانه ❣
#قسمت_هفتم
ادامه قسمت قبل
یہ روز با رفقاے محل رفتہ بودیم دماوند.
یکےاز بزرگترها گفت احمد آقا برو کترے رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود ڪم ڪم صداے آب بہ 👂گوش رسید.
از بین بوتہ ها بہ رودخانہ نزدیک شدم.
تا چشمم بہ رودخانہ افتاد یہ دفعہ سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد بہ لرزیدن 😰نمیدانستم چہ کار کنم. همان جا پشت 🌴درخت مخفےشدم …
مےتوانستم بہ راحتے گناه بزرگے انجام دهم. پشت آن درخت و کنار🌊 رودخانہ ، چندین دخترجوان مشغول شنا بودند
✨همان جا #خدا را صدا زدم و گفتم:
" خدایا کمک کن.
خدایا الان #شیطان بہ شدت من را وسوسہ مےکند کہ من نگاه کنم هیچ کس هم متوجہ نمےشود اما خدایا من بہ خاطر تو ازین گناه میگذرم"❌
از جایے دیگر آب تہیہ کردم و رفتم پیش بچہ ها و مشغول درست کردن آتش شدم....
خیلے دود توےچشمم رفت و اشکم جارے بود ... یادم افتاد حاج آقا #حق_شناس گفته بود هرکس براے خدا😭 گریه کند #خداوند او را خیلے دوست خواهد داشت.
گفتم ازین بہ بعد براے خدا گریه😭 میکنم ..
حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار 🌊رودخانہ هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات مے کردم خیلی باتوجہ گفتم؛ یا #یاالله و #یالله…😭
بہ محض تکرار این عبارات صدایے شنیدم کہ از همہ طرف شنیده مےشد بہ اطرافم👀 نگاه کردم صدا از همہ سنگریزه هاے بیابان و درختها و کوه مے آمد ‼️‼️
همه مے گفتند؛
#_سبوح_القدوس_و_رب_الملائڪه_والروح...
از آن موقع کم کم درهایے از عالم بالا بہ روے من باز شد…”
احمد این را گفت و برگشت به سمتم:
" محسن، این ها رو برای تعریف از خودم نگفتم، گفتم که بدانی انسانی که گناه رو ترک کنه چه مقامی پیش خدا داره"
بعد گفت: تا زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!
🔶ادامـــــه دارد...↩️
با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨
#رمان_عارفـــــ🌹ـــــانہ
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@Shahid_ahmadali
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیارتی امام حسین (علیه السلام)
🌹ترانه ی قلب عاشق فقط یه یا حسین
🌼به بهانه شب جمعه،
🌹صلے الله علیــک یا ابا عبــدالله🌹
🌸🍃 @shahid_ahmadali
😴 اعمــــاڸ قبل خوابــــــــــــــ 😴
💛 اول اینکه قبل از خواب وضو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری ، خوابمون میشه مسجد و نماز
🌸 آیه الکرسی که قبل از خواب سفارش شده رو بخونیم که باعث میشه خدا فرشته ای رو بفرسته تا شبو بسلامت صبح کنیم
🌷 تسبیحات حضرت زهرا (س)هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
34 بار الله اکبر،
33 بار الحمدلله،
33 بار سبحان الله
✨ چهار توصیه پیامبرخدا (ص) برای قبل خواب
1⃣ هر کس موقع خواب سه مرتبه سوره توحید بخونه مثل کسی ست که قرآنو ختم کرده .
2⃣ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮان ﺭﺍ ﺷﻔﯿﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم با صلوات
3⃣ ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم با دعای زیر :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
4⃣ثواب حج و عمره رو داره ذکر👇 ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ
✅ اینم آیه آخر (۱۱۰) سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔶 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ (امتیازم این است که) به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند!
5⃣ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را هنگام خوابیدن بخوانه از سختی و عذاب و فشار قبر در امانه
❤️ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔸كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَثُمَّ🔸كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُون🔸كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔸لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
6⃣ هر كس هنگام خوابیدن سه مرتبه بگوید همانند كسى است كه هزار ركعت نماز خوانده است.
🌸یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ🌸
7⃣ پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. {آل عمران آیه «۱۸»} :
🔶شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
8⃣ امام صادق (ع) : کسی که زمان خواب صدمرتبه استغفار کند گناهانش فرو می ریزد
اینا شاید فقط 5 دقیقه یا شایدم کمتر وقتتون رو بگیره 😊
@shahid_ahmadali
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼خدا کند که دل من در انتظار تو باشد
درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد
🌼در آستانه شب در قنوت سبز دعایت
خداکند که مرا سهمی از دعای تو باشد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے
🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌸🍃
🌟بسم رب الشهداء والصدیقین🌟
🌹ختم قرآن کریم هدیه به شهیدبزرگوار، محمودرضا بیضائی.
🌸بزرگواران میتوانید به نیت شهدا،هدیه به امام زمان (عج) ودیگر ائمه معصومین،ختم هاتون را هدیه نمایید.
ان شاءالله شفاعت قرآن و شهدا شامل حال همه مون بشود.
🌹جزء۱ کاربریاصاحب الامر
❄️جزء۲ کاربریاس
🌹جزء۳ کاربریاحسن
❄️جزء۴ کاربرYaHosein
🌹جزء۵ کاربرحبیبی
❄️جزء۶کاربریکتا
🌹جزء۷ کاربرامیررضا
❄️جزء۸ کاربرامیررضا
🌹جزء۹ کاربرسلام بر...
❄️جزء۱۰ کاربرسلام بر..
🌹جزء۱۱ کاربر..
❄️جزء۱۲ کاربرامیررضا
🌹جزء۱۳ کاربریاانیس ..
❄️جزء۱۴
🌹جزء۱۵ کاربریازهرا(س)
❄️جزء۱۶
🌹جزء۱۷ کاربرطهورا
❄️جزء۱۸ کاربر z f
🌹جزء۱۹ کاربرطهورا
❄️جزء۲۰
🌹جزء۲۱ کاربریاعزیززهرا
❄️جزء۲۲ کاربره م
🌹جزء۲۳
❄️جزء۲۴ کاربریاانیس...
🌹جزء۲۵ کاربریازهرا(س)
❄️جزء۲۶
🌹جزء۲۷ کاربردوباره اسیر...
❄️جزء۲۸
🌹جزء۲۹ کاربرسمانه
❄️جزء۳۰ کاربریاامام رضا...
جهت شرکت،جزء انتخابی تون روبه آیدی مقابل ارسال نمایید.
@khadem_sho
مهلت قرائت: نامحدود، ولی بعد ازبسته شدن ختم،سریعتر قرائت شود،بهتراست.
#ختم_قرآن
#اجرتون_باشهدا
🌸🍃 @shahid_ahmadali
🍃🌸
#ختم_صلوات
🌟سلام وعرض احترام خدمت یکایک شما محبین شهدا🌹
جهت تعجیل در ظهور آقاامام زمان(عج) ورفع تمامی همّ و غم ها و مصائب
و
🌼علی الخصوص جهت سلامتی مادر بزرگوار شهید والامقام،شهید جمال محمدشاهی (از دوستان شهید نیری بزرگوار)
که احوال مساعدی ندارند، لطفا دعا بفرمایید
و
تعداد صلواتهای 📿مدنظرتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید.
@khadem_sho
ویا بر روی تسبیح های زیر،اشاره بفرمایید و در سایت مربوطه،تعداد صلوات هایتان را ثبت بفرمایید.
🌹📿📿📿📿📿🌹🍃
🍃🌸 @shahid_ahmadali
قسمت سوم کتاب سلام بر ابراهیم.mp3
12.75M
🎙قسمت سوم
💫بخش نوزدهــم: تاثیر ڪلام 👈دقیقه ۲۸:۰۸ فایل صوتی
🍃#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🍃🌸 @shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🎙قسمت سوم 💫بخش نوزدهــم: تاثیر ڪلام 👈دقیقه ۲۸:۰۸ فایل صوتی 🍃#کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🍃🌸 @shahid_ahma
🍃بخش نوزدهــم: تاثیر ڪـلام🍃
🗣راوی : مهدی فریدوند
چند ماه از پيروزي انقلاب گذشت. يکي از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدني، آقاي داودي رئيس ســازمان با شما کار دارند! فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــاي داودي که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلي ما را تحويل گرفت. بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان براي ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادي ورزشکار و انقلابي هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و... ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسي سازمان را براي شما گذاشته ايم. ما هم پس از کمي صحبت قبول کرديم. از فرداي آن روزکار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برميخورديم با آقاي داودي هماهنگ ميکرديم. فراموش نميكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســي شــد و سؤال کرد: چيکار ميکني؟ گفتم: هيچي، دارم حکم انفصال از خدمت ميزنم. پرسيد: براي کي!؟ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيون ها با قيافه خيلي زننده به محل كار مياد. برخوردهاي خيلي نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم ها داره. حتي گفته اند مواضعي مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم حجاب نداره! داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت براي شوراي انقلاب ميفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال ازخدمت!
گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟ گفتم: نه، لازم نيست، همه ميدونند چه جورآدميه!جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدي: فقط انســان دروغگــو، هر چه که ميشنود را تأييد ميکند!گفتم: آخه بچه هاي همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داري؟ گفتم: بله هست. ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچه ها دنبــال منزلش ميگشــتيم.همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســي که به گزارش چسبيده بود او را شناختم. اتومبيل بنز جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريباً بي حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره. گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در. مردي درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟! با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حســابي حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگي، در حالي که لبخند ميزد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادي هستم و چند تا سؤال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم.آن آقا گفت: اسم شما خيلي آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله. بنده خدا خيلي دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. ابراهيم گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص ميشويم. ابراهیم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نميکرديم. ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردي برايش مثال زد. ميگفت: ببين دوست عزيز، همسر شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي حجاب شما به گناه ميافتند! يا اينکه، وقتي شما مسئول کارمندها در اداره هستي نبايد حرف هاي زشت يا شوخي هاي نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توي رشته خودت قهرمان بودي، اما قهرمان واقعي کسي است که جلوي کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا هم اين حرفها را تأييد ميکرد. ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای رئيس يکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرف هاي من فکر کن! بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم.از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه ميکرد.گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: اي بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدم ها تأثير ندارد. مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس الاقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم.
🍃🌸 @shahid_ahmadali
ادامه↖️↙️
يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند! ابراهیم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.اما من هيچ شــکي نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد.
♻️ #ادامه_دارد...
☘ #کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌸🍃
یکی از مهمترین کارها برای تعجیل در ظهور چیست؟
🌼#امام_زمان در نامهٔ خود به شیخ مفید، گناهان ما را دلیل اصلی غیبت میدانند و میفرمایند:
«پس تنها چیزی که ما را از آنان پوشیده میدارد، اعمال ناخوشایندشان است که به ما میرسد و از آنان نمیپسندیم و انتظار نداریم».
طبق این روایت میتوان نتیجه گرفت که یکی از مهمترین کارها برای تعجیل در ظهور،#گناه_نکردن است.
📚 کتاب مکیال المکارم ج۲
🌸🍃 @shahid_ahmadali
✍امام حسن عسکری(علیهالسلام) :
«به خدا سوگند؛ مهدی(عج) آنگونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او، از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛ مگر آنان که خدای عزّوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت(عج)، پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیلِ فرج مقدسش، موفقشان فرماید.»
📚 کمال الدّین، باب ۳۸،حدیث
📚 دلائل الإمامه،ص ۴۸
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌸🍃 @shahid_ahmadali