eitaa logo
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
80 فایل
『﷽』 🌻اینجا با بزرگ مردی آشنا مےشوید که با #تقوایش پله های رسیدن به آسمان را ساخت و با #عمل عارفانه در جوانی ، سرباز امام زمانش شد.☘️ 🌷#شھــیداحمـدعلـی_نیـرے🌷 ✔️تبادل ویو: @banoye_gomnam ✔️انتقاد و پیشنهاد: @ho3133
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹 ❤️🌹 🌹 محمود بیضایے قبل از ازدواجش همیشہ‌دوست‌داشت ڪہ در آینده دخترے داشتہ باشہ و اسمشو کوثر بذاره. بعد از ازدواجش‌هم‌خدا بهش‌دختر داد و اسمشو ڪوثر گذاشت.شب یکےاز عملیات‌ها بهشگفتند ڪہ امکان تماس با خانواده هست نمیخواےصداےڪوثر کوچولوت رو بشنوے؟ گفت: از ڪوثرم گذشتم.💔 . *خدایا میخواهم از دیدن غیر تو کور شوم و از درڪ غیرتو کہ غفلت‌بار است عاجز‌ باشم مرا عاشق خود ڪن ڪہ دیگر جز تو را نبینم. •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @shahid_ahmadali •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
💕 وقتی رفقا برای شناسایی پیکرش می روند، کلی میان پیکرهای مطهر شهدا میگردند اما او را نمی یابند و ناامید برمیگردند...😔 💢 اما یکباره همرزم شهید صدایش را می شنود که فلانی مرا با خود نمی بری؟😳😢 🌷 مات و مبهوت از صدایی که شنیده به دوستانش اطلاع می دهد اما آنها مانع می شوند و گمان می کنند توهم زده است... ❣تا اینکه چندبار دیگر صدا را می شنود و بی توجه به مخالفتها، مجدد برمیگردد... 💞 این بار خیلیییی زود شهید عزیز خود را به او نشان می دهد😢 🌹 با اولین پیکری که مواجه می شود، چهره ی معصوم شهید را می بیند و ناباورانه از این کرامت، پیکر مطهرش را تحویل می گیرند.😭 : همرزم شهید @shahid_ahmadali 🍃🌸
🇮🇷 🌺نمازهای مستحبی زیاد میخواند ، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود . 🌱همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی میخوندش . میدونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته . برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح میخوانی ، چیه⁉️ 〽️ اول از جواب دادن طفره رفت،اما اصرار که کردم ، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم.. 🌀وقتی قول دادم ،گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ امام زمان(عج) میخوانم... 🦋شهید سید علی حسینی 🌹 ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🍃🌸 من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه ؛ مادرم البته نمی دانست من هم انجا هستم. وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت ، چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم. وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت ، تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم. رفتی دکتر؟ ، گفتم: آره. هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم. گفت ، مبارکت باشه! ، گفتم ، چرا مبارک من؟ گفت ، چون من نمی بینمش ، خودت باید بزرگش کنی. گفتم ، این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟ گفت ، ناراحت نشو این واقعیته. منم گفتم ، هر چی خدا بخواد. گفت ، خدا همینو می خواد. تو هم بی قراری نکن. این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد..... فرماندهٔ گردان سلمان لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 📕 ستارگان خاکی 🍃🌸 👉@shahid_ahmadali👈
🌛شب زیارتی ارباب🌜 تو تفسیرِ عشقی به رنگِ حقایق ضریح و شبستانِ تو قلبِ عاشق 🌹🌹 📸قاسم العمیدي 〰〰〰🍃🌺🍃〰〰〰 ✨ هر‌گاه‌ به‌ بهشت‌زهرا‌ میرفت‌، آبی‌ بر‌ میداشت‌ و‌ قبور‌ شهدا‌ را‌ می‌شست‌!💌 می‌گفت‌:‌ با‌ شهدا‌ قرار‌ گذاشتم‌ که‌ من‌ غبار‌ را از‌ روی‌ِ قبر‌های آنان بشورم‌ و آن‌ها هم‌ غبار‌ِ گناه‌ را از‌ روی‌ِ دل‌ من‌ بشورند!🍃 🌹 🌱 🏴 @Shahid_ahmadali
🌿 🍃سوریه که بود،خیلی دلتنگش بودم... بهش گفتم:کاش کاری کنی که فقط یکی دو روز برگردی... با خنده گفت:دارم میام پیشت خانم. گفتم:ولی من دارم جدی میگم. گفت:منم جدی گفتم دارم میام پیشت خانم.حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم! حرفش درست بود؛روی دست مردم اومد... 👤راوی:همسر شهید 🌹 🌸🍃@shahid_ahmadali
🔹وقتی تهران عملیات تروریستی شد ، پدرم سوریه بود. من زنگ زدم به بابا به شوخی گفتم بابا برگرد بیا تهران . از این به بعد باید مدافع تهران بشوی. 🔸بابا گفت : نه امکان ندارد یک بار دیگر پای داعشی ها به تهران برسد. این آخرین بارشان بود. محال است بگذاریم دوباره بیایند. 🔹الان اما یک حرف هایی می​شنوم که دلم می​شکند. می​گویند که مدافعان حرم برای پول می​روند و شهید می شوند. 🔸هرکسی که این طور فکر می​کند عزیزش را بفرستد سوریه. همسرش را بفرستد ، برادرش را بفرستد. چقدر پول ارزش جان یک آدم را دارد؟! چند تا سهمیه دانشگاه ارزش جان یک آدم را دارد؟! 🔹یادم است که وقتی به بابا گفتم برای چه می​خواهی بروی سوریه ؟ دوتا دلیل آورد. یکی همان اشاره ای که رهبر معظم انقلاب داشتند ، اینکه اگر ما آنجا نجنگیم ، بعدها باید در ایران مقابل تکفیری ها بجنگیم. دلیل دومش این بود که شیعه یک بار از غفلتش ضربه خورده. یک بار امام حسین(ع) را تنها گذاشته . الان هم اگر به فریاد کمکی که آنجا بلند است جواب ندهد باز ضربه می خورد. یک تجربه مگر چند بار باید تکرار شود؟! ✍به روایت دختر بزرگوارشهید 🌷 @Shahid_ahmadali 🍃🌸
🍃🌸 ✍تولدے با وضو مادر آن روز را به خاطر می آورد. اشک، گوشه ی چشمش را دلبسته ی مجتبی می کند. به قاب عکس شهید دست می کشد. دستش روی قاب، بوسه می شود:«مجتبی وقتی متولد شد؛ اصلاً لب به شیر نمی زد. هر کاری می کردم؛ فایده نداشت. همسرم قضیه را برای آیت الله مروجی تعریف می کند. آیت الله می گوید این نوزاد، در روز اربعین به دنیا آمده است. باید شیر مادر را با وضو بمکد. آن روز وضو گرفتم و مجتبی دیگر سینه را به دهان گرفت.» مجتبی، از آن روز به بعد بدون وضو لب به شیر مادر نمی زند. مادر قربان صدقه اش می رود. دورش چرخ می خورد:«مادر به فدایت.» مادر در صورتِ جگرگوشه اش ماهی را می بیند که خانه اش را چراغان کرده... شهید هفته‌ی اول دی ماه، عارف شهید؛ مجتبی آدینه‌وند ✍به روایت مادر شهید @shahid_ahmadali 🍃🌸
یک مرتبه که در جنوب لبنان جلسه‌ای برگزار کرده بودیم هر چند همه نام او را می‌دانستند اما او را نمی‌شناختند یک بار یکی از اعضا اعتراض کرد و گفت تو که هستی که هر روز به این جلسه می‌آیی و می‌روی، باید ظرف‌ها را هم بشویی، او قبول کرد و کار را انجام داد بعداً فهمیدند که او «حاج رضوان» است. یاد و خاطره امام و شهدا را گرامی می داریم اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @shahid_ahmadali 🍃🌸
🏴 📺 داستانی زیبا از شهید احمد علی نیری توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار می گردد. چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم. گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمی گیره. اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان. بیست دقیقه می شد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمد علی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت می کرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم. بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر. کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود. تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد، گفت: نیری برو بشین سر جات. من و احمد علی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه. 📚منبع: کتاب عارفانه ❤️هدیه صلوات برای شادی روح این شهید بزرگوار 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌷 @shahid_Ahmadali 🏴
🍃🌸 💕 کارهایش دوستانش را کلافه کرده بود. نگران سلامتیش بودند... ☘ دست به دامن همسرش شدند و از او خواستند قانعش کند کمتر جلوی تیر و ترکش باشد و گفتند همیشه در جبهه برای هر کاری پیشقدم است. اینطور پیش برود شهید می شود... ❣اما غافل از اینکه عاشق، دل به محبوب می سپارد و دنیا را قفس می داند... 🍁 آنها دست به دامن همسرش بودند برای داشتنش در دنیا؛ و او دست به دامن مادرش بود برای امضای شهادت نامه اش... 💔 هربار که مجروح می شد با چشمانی اشک بار و قلبی شکسته می گفت من لایق شهادت نیستم...😭 🕊 و سرانجام در آخرین روز بهار 66 به آرزویش رسید.🌹 : همسر و برادر شهید : 66/3/31 @shahid_ahmadali 🍃🌸
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌸 #خاطرات_شهدا 💕 کارهایش دوستانش را کلافه کرده بود. نگران سلامتیش بودند... ☘ دست به دامن همسرش ش
💕 وقتی رفقا برای شناسایی پیکرش می روند، کلی میان پیکرهای مطهر شهدا میگردند اما او را نمی یابند و ناامید برمیگردند...😔 💢 اما یکباره همرزم شهید صدایش را می شنود که فلانی مرا با خود نمی بری؟😳😢 🌷 مات و مبهوت از صدایی که شنیده به دوستانش اطلاع می دهد، اما آنها مانع می شوند و گمان می کنند توهم زده است... ❣تا اینکه چندبار دیگر صدا را می شنود و بی توجه به مخالفتها، مجدد برمیگردد... 💞 این بار خیلیییی زود شهید عزیز، خود را به او نشان می دهد😢 🌹 با اولین پیکری که مواجه می شود، چهره ی معصوم شهید را می بیند و ناباورانه از این کرامت، پیکر مطهرش را تحویل می‌گیرند.😭 : همرزم شهید @shahid_ahmadali 🍃🌸