#روزنه_مهدوي
🍃🌼یا ابا صالح المهدی ادرکنی🌼🍃
🌕🌺🌕یا
🌕🌺🌕رب
🌕🌺🌕الحسین
🌕🌺🌕بحق
🌕🌺🌕الحسینِ
🌕🌺🌕اشف
🌕🌺🌕الصدر
🌕🌺🌕الحسین
🌕🌺🌕بظهور
🌕🌺🌕الحجه
🌕🌺🌕اللهم
🌕🌺🌕عجل
🌕🌺🌕لولیک
🌕🌺🌕الفرج
🍃🌼نیمه شعبان پیشاپیش مبارک
ماروهم دعا کنید🙏😊🙏
🔷══🔹════〰🌤🕊🍃〰
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
#ورزش
به روایت دوستان
🌸🍃کسی حریفش نميشد! وقتی پا به توپ⚽️ ميشد دیگر هیچ کس نميتوانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل ميکرد. آنقدر خوب و راحت بازی ميکرد که همه تعجب😳 ميکردند.
موقع بازی توی محل، سر #مجتبی دعوا بود😉! همه ميخواستند در تیم #مجتبی باشند. با #مجتبی بودن یعنی برنده شدن💪!
🆔 @Shahid_Alamdar
🌿فوتبال 🏐محبوبترین رشته ای بود که #مجتبی به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبلهای ریز #مجتبی هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت🙃.
رفقایش ميگفتند که #مجتبی در آینده حتمًا👌 وارد تیم ملی خواهد شد! آنها در سالهای بعد وقتی بازیهای علی کریمی را در تیم ملی ميدیدند خاطرة بازیهای #سید مجتبی برایشان زنده ميشد.
🌸✨البته علاقه او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. #سید در والیبال و بسکتبال🏀 هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش #سید مجتبی، یا یک ورزش را یاد نميگرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش ميرفت و سنگ تمام ميگذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگپنگ بازی کردیم🏓.
#ادامه👇👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
🌺یک بار هم #مجتبی را در مدرسه دیدم که به بازی پینگپنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی ميکردند. #مجتبی هم ميخواست این ورزش را خوب یاد بگیرد.
🌺بعد از مدتی دیگر کسی حریف #مجتبی نبود! آنچنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد. یکی از جوانان محل، که استاد پینگپنگ بود، با مجتبی بازی کرد⛹♀. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد.سرویسهای حرفهای ميزد تا قدرت خود را به رخ #مجتبی بکشد.
اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت.
🌸✨در مناطق جنگی هم برنامة ورزشی #مجتبی ترک نميشد. نیروهای گروهانی، که #مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول ورزش ميشدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی ميکردند و فرماندة محبوب آنها ستارة بازیها بود!
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃
در فاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم #سید نبود😉. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا مي آمدند. این کارهای #سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود.
رشته های ورزشی که #مجتبی در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته
نميشد. #مجتبی در شنا🏊♀ و بعدها درح
غواصی هم بسیار مسلط بود. او دورة چتربازی را هم سپری کرد.
در ورزشهای رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی♂ و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شد که این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت #سید نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود.
#پایان😉
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#معرفی_شهید_عبدالحسین_برونسی
شهید عبدالحسین برونسی، متولد ۱۳۲۱
محل تولد: روستای گلبوی کدکن( تربیت حیدریه)
تاریخ شهادت: ۱۹ اسفند ۱۳۶۳
– مادر شهید: در مقطع تحصیلی ابتدایی با این که همزمان با تحصیل کار هم می کرد، نمره هایش همیشه خوب بود. یک روز گفت «از فردا اجازه بدین مدرسه نرم… اون مدرسه دیگه نجس شده!»
علت را پرسیدیم😐
با غیظ گفت: دیروز این معلم طاغوتی رو با یک دختری دیدم که😑» از فردا گذاشتیمش مکتب به یاد گرفتن قرآن.
شهید برونسی در خاطراتش می نویسد: در دوران سربازی و در پایان دوره آموزشی یکبار من را از طرف پادگان بردند بیرجند، جلوی یک خانه ویلایی بزرگ. گفتند از این به بعد در اختیار صاحب این خانه هستی!🤔
وارد خانه که شدم دریکی از اتاق ها باز بود. گفتم یا الله، صدای زن جوانی بلند شد:
یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو!
زیر لب گفتم خدایا توکل بر خودت. داخل که رفتم، چشم هایم یکهو سیاهی رفت… گوشه اتاق روی مبل، زن جوان بی حجابی لم داده بود. با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن!
بلافاصله از اتاق زدم بیرون. گوشم بدهکار هارت و هورتش نشد…
خدمتکارهای خانم دنبالم بودند که دوباره من را بکشانند داخل. ولی حریفم نشدند.💪
وقتی موضوع به گوش مافوقم در پادگان رسید، قرار شد به عنوان تنبیه تمام توالت ها را تمیز کنم. امیدوار بودند زیر بار نظافت توالت ها کمر خم کنم و کوتاه بیایم.اما وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند کوتاه آمدند.
– همسر شهید: بعضی ها از تقسیم اراضی* خوشحال بودند ولی عبدالحسین ناراحت.
صاحب زمین گفته بود زمین ها از شیر مادر حلال تر.😏
اما در جوابش گفت اگر شما هم راضی باشی حق یتیم رو نمی شه کاری کرد.
بعد هم رفتیم مشهد و در مغازه سبزی فروشی مشغول کار شد، یک روز آمد و گفت: نمی روم. پرسیدم چرا؟ گفت آدم درستی نیست سبزی ها را می ریزه توی آب که سنگین تر بشه. بعد رفت تو لبنیاتی، آنجا هم زیاد نماند. گفتم چطور؟ گفت کم فروشی می کنه، جنس بد و خوب را قاطی می کنه. از فردایش رفت سرگذر برای بنایی، کم کم تو کار جا افتاد و بعد از مدتی شاگرد می گرفت. دستمزدش هم از قبل بهتر شده بود.
– همرزم شهید: همیشه سخت ترین مسیرها را توی عملیات ها به گردان عبدالله می دادندکه مسئولیتش با شهید برونسی بود.
روی همین حساب هم پیش خودی ها و دشمن معروف شده بود. توی رادیو عراق اسمش را با غیظ می آوردند و برای سرش جایزه گذاشته بودند.
– همسر شهید: یک بار یکی از بچه های خودمان را باید سریع می رساندیم بیمارستان. در آن شرایط سخت ، به ماشین بیت المال که جلو خانه بود دست نزد. سریع رفت یک تاکسی گرفت. تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق بود و حساس!
– همرزم شهید : یکسره این طرف و آن طرف می دوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، دائم توی خط می رفت و هزار و یک کار و گرفتاری داشت ولی یک دفعه نشد شهرداریش (شستن ظروف و نظافت) را بده به دیگری.😇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#ادامه_مطلب
– همرزم شهید : بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخت، گیر کردم، شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدیم بیش تر شد. تنها راه امیدی که مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال صورتم را گذاشتم روی خاک و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا (س) و با حضرت راز و نیاز کردم. یکدفعه صدای خانمی به گوشم رسید. صدایی ملکوتی که به من فرمودند. این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم ناراحت نباش…
چیزهایی را که دیشب به نیروها گفتم و دستورهایی که برای حرکت نیروها دادم، همه اش از طرف خانم بود.
خبر آن عملیات مثل توپ صدا کرد خیلی زود خبرش به پشت جبهه رسید و سؤال همه این بود آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو را منهدم کردین؟ آن هم با کمترین تلفات؟! خونسرد جواب داد من هیچ کاره بودم.
– همرزم شهید: برونسی از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند. در سخنرانی صبحگاهی پیش از عملیات گفت دیگه نمی تونم در این دنیا طاقت بیاورم. و در جمع خصوصی تر گفت اگر من توی این عملیات شهید نشدم به مسلمانی خودم شک می کنم. در این عملیات دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم جنازه ام به یاد سالار شهیدان، کنار آب فرات و کنار او بماند.
– همسر شهید: شب آخر گفت امشب سفارش شما رو خدمت امام رضا (ع) کردم از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و بهتون یک سری بزنند شما هم اگر یک وقت مُشکلی داشتین فقط برین خدمت حضرت. بعد عملیات بدر بالاخره هم آن خبر آمد، به آرزویش که بابتش زجرها کشیده بود رسید. جنازه اش مفقود شده بود… همیشه آرزویش بود که به تبعیت از مادرش حضرت زهرا (س) قبرش بی نام و نشان باشد.
🆔 @Shahid_Alamdar
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹