#سلام_بر_ابراهیم
◇پنج سال پس از پایان جنگ کار تفحص در کانال کمیل آغاز شد. پیکرهای شهدا یکی پس از دیگری پیدا شدند اما از ابراهیم خبری نبود. مدتی بعد یکی از رفقای ابراهیم برای بازدید به فکه آمد. ایشان گفتند: زیاد دنبال ابراهیم نگردید. او می خواسته گمنام باشد. بعید است پیدایش کنید. ابراهیم در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
◇ آخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه شروع شد. پیکر شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع باشکوه هر پنج شهید در یک نقطه از خاک ایران به خاک بسپارند.
◇شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن.
◇ بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکان خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند می زد! فردا تشییع باشکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند.
◇من فکر می کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند. برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم و ابراهیم های این ملت فاتحه ای می خوانم.
📎 به روایت خواهر شهید
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلام_بر_ابراهیم
با اتوبوس راهی تهران بودیم. بیشتر مسافرین نظامی بودند. راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت؛ دستانش را به هم فشار میداد
و چشمانش را میبست.
حدس زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟
گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
راننده گفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به ابراهیم مطلب را گفتم.
فکری به ذهنش رسید.
از توی جیبش قرآن کوچکش را در آورد و
باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد.
همه محو صوت او شدند.
راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد
و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed