eitaa logo
🕊شهــید عــباس دانشـگر ٤٠ 🕊 (فارس)
51 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
153 فایل
کانون شهید عباس دانشگر ٤٠ فارس مشخصات شهید: 🍃تولد:۱۸ / ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی : کمیل برای آشنایی بیشتر در کانال زیر عضو شوید : @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۹۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم زرین : عباس را برای اولین بار در فضای مجازی دیدم. البته بهتر است بگو یم عباس‌جان خودش آمد و پیدایم کرد. خیلی از خدا دور شده بودم. خیلی دچار سردرگمی و افسردگی روحی بودم. عباس آمد و چنان روح و روانم را متحول کرد که ساعت‌ها مدام اشک می‌ریختم. از غصه‌ها، از گناهانم، از حال پریشانم با شهید حرف می‌زدم و درددل می‌کردم و عاجزانه می‌خواستم نگاهم کند، شفاعتم کند. عباس تنها واسطۀ من برای شفاعت پیش خدا و ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) شده بود. رفیق آسمانی‌ام. «داداش شهیدم» صدایش می‌زدم. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم. عباس‌جان را با همان لبخند قشنگ و آسمانی‌اش دیدم. قشنگ‌ترین خواب عمرم بود. صبح که بیدار شدم، حال عجیبی داشتم. خوشحال بودم مهر تأیید زده به رفاقتمان و قبولم کرده است. بعد آن روز رفاقتم باهاش عمیق‌تر شد. نماز اول‌وقتم درست شد. مناجات شبانه، نماز شب، ذکر گفتن، حجاب و دوری از گناه اولین درس‌های معرفتی بود که به‌لطف خدا از دست‌نوشته‌های عباس به من هدیه داده شد. ...
۲۱۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ... کمی پول داشتم که می‌خواستم باهاش کتاب بخرم. رفتم در فضای مجازی کانال مخصوص کتاب‌فروشی شهرمان و کتاب‌ها را نگاه کردم ببینم کدامشان به دردم می‌خورد که بروم بخرمش. بازهم چشمم به عکس عباس افتاد؛ همان عکس معروف که روی جلد کتاب لبخندی به‌رنگ شهادت چاپ کردند. همان عکسی بود که بارها و بارها دیده بودمش. رفتم کتابفروشی، ولی کتاب‌های دیگری خریدم. پولم ته کشید و نشد کتاب لبخندی به‌رنگ شهادت را بخرم. همه‌اش توی فکر بودم که دوباره به‌محض اینکه پول دستم بیاید، بخرمش... روز عید غدیر بود. مادرم بهم عیدی داد و پولی که برای خریدن کتاب لازم داشتم شکر خدا جور شد. هیجان عجیبی داشتم. توی اولین فرصت رفتم کتابفروشی و آخرش خریدمش! به یک هفته نکشید که خواندمش. حالا دیگر بیشتر با عباس آشنا شده بودم و می‌خواستم عین او باشم. نمازم اول‌وقت باشد. چند باری ازشان خواستم برای نماز شب بیدارم کنند. هم از داداش شهید ابراهیم هادی و هم از داداش شهید عباس خواهش کردم که یک ساعتی قبل اذان صبح بیدارم کنند برای نماز شب. بیدار شدم؛ ولی برای نماز ظهر کسی نبود که باهاش به مسجد بروم. پدرم سرکار بود و مادرم به‌خاطر کارهای خانه و بچه‌ها نمی‌توانست باهام بیاید... ...
۲۳۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ... آرزو دارم روزی بیایم سمنان زیارت آرامگاهش. الان هم گرفتاری توی زندگی‌ام هست. به او متوسل شدم. ان‌شاءالله که حل می‌شود. او نقطۀ اتصال به خدا و اولیای الهی است. عکس او را گذاشته‌ام پس‌زمینۀ گوشی‌ام و هروقت گوشی را دستم می‌گیرم و می‌بینمش، بهش سلام می‌دهم و انرژی می‌گیرم. در فضاهای مجازی هم از صحبت‌های شهید و عکس‌هایش می‌گذارم تا یاد او را زنده نگه‌دارم. شهید را عین یک برادر تنی دوست دارم و همیشه به یادشم. امیدوارم لیاقت خواهری‌اش را داشته باشم. این شهید دست هزاران جوان مثل من را گرفته و راه درست را نشانشان داده... رسالت زندگی ۲۳سالۀ شهید عباس تنها نایل شدن به مقام شهادت نبود؛ رسالت زندگی اندک شهید دستگیری جوان‌هایی مثل من تا آخر عمر و نه‌تنها در این جهان مادی بلکه در آخرت هم است. این حرف‌ها شعار نیست و واقعیت است. شهید زنده است و بین ما حضور دارد. همیشه حضورش را در زندگی‌ام احساس می‌کنم که ایستاده و بهم لبخند می‌زند. ...
۲۳۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ...با توکل بر خدا و با دل عاشورایی و اطمینان قلبی راهی عتبات عالیات شدم و حال من در قطعه‌ای از بهشت، خیابان رؤیایی بین‌الحرمین! می‌گویند وقتی وارد شهر کربلا می‌شوی ساعات و لحظه‌های حضور داخل کربلا جزو عمر آدم حساب نمی‌شود. بعد از کربلا به نجف اشرف رهسپار شدم. بعد از زیارت حرم مطهر امام‌علی(علیه‌السلام)، راهی قبرستان وادی‌السلام شدم برای زیارت قبر شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری. در حال رازونیاز بر سر قبر شهید بودم. عکس‌هایی که بر درودیوار اطراف مزار نصب شده بود، نظرم را جلب کرد. خدایا! باورم نمی‌شد! عکسی در میان عکس‌ها طنازی می‌کرد و آن عکس شهید عباس دانشگر بود! آری! همان‌طور که شهید مرا به این سفر فراخواندند، خود نیز قدم‌به‌قدم در سفر همراهم بودند. در همان لحظه آیه‌ای از قرآن در ذهنم تداعی شد: ((وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ))؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگان‌اند؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. . آل‌عمران، ۱۶۹. ...
۲۶۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 🔹مادر بزرگوار شهید : سر مزار فرزندم بودم. خانمی جلو آمد و بعد از احوال‌پرسی گفت: «شما مادر شهید هستید؟» گفتم: «بله.» گفت: «من رؤیای صادقه‌ای دیدم. می‌خوام براتون تعریف کنم.» اول قبر پدرش را به من نشان داد که کمی آن‌طرف‌تر از مزار عباس بود. گفت: «من ساکن تهران هستم. هر چند ماه یک بار به اینجا می‌آم و برای پدرم فاتحه‌ای می‌خونم و امامزاده علی‌اشرف(ع) رو هم زیارت می‌کنم. یه شب در عالم رؤیا دیدم جوونی بلندقامت و رعنا به من گفت: شما که سر مزار پدرت می‌آی، چند قدم اون‌طرف‌تر سری به ما هم بزن. گفتم: شما کی هستید؟ گفت: عباس دانشگر هستم. وقتی از خواب بیدار شدم، هرچه فکر کردم یادم نمی‌اومد که مزاری رو به این نام دیده باشم. اسم عباس دانشگر رو هم تا به حال نشنیده بودم. دیدن این خواب خیلی برام عجیب بود. با خودم گفتم: این‌سری که به سمنان برم، باید برم جست‌وجو کنم تا ببینم چنین مزاری با این نام هست یا نه. اومدم سمنان و در اولین فرصت به امامزاده رفتم. بین مزار‌های اطراف جست‌وجو کردم. مزارش رو پیدا کردم. اونجا بود که تازه فهمیدم جوونی که به خوابم اومده بود، یه شهیده. یه شهید مدافع حرم. عجیب بود. مزار این شهید چهار-پنج‌متری مزار پدرم بود؛ درست همون چیزی که شهید توی خواب به من گفته بود. بعد از این اتفاق، متوجه شدم شهید به من نظر لطف و محبت داشته و من رو انتخاب کرده. از اون روز علاقۀ من به شهدا بیشتر شد و هربار که سر مزار پدرم می‌آم، سر مزار شهدا ازجمله شهید عباس می‌رم و فاتحه می‌خونم.» ...
۲۶۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم محبت شهید به خویشاوندان 🔹خانم نظری از بستگان شهید: یک روز به امامزاده علی‌اشرف(ع) رفتم. بعد از زیارت امامزاده و شهدا و اهل قبور، به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتم و فاتحه خواندم. بهش گفتم: «شنیدم تو حاجت می‌دی؛ ولی من باور نمی‌کنم. من یه حاجت دارم یک ساله درخواست و التماس می‌کنم و حاجتم برآورده نمی‌شه.» موقع خداحافظی از امامزاده دوباره از دور گفتم: «عباس‌جان، از محبت‌هایی که شما به مردم دارید برای من سخته قبول کنم.» همان شب در عالم رؤیا عباس را دیدم. به من گفت: «شما که باور ندارید، چرا سر مزارم اومدید؟ پس باور دارید.» در خواب یک سکه به من داد. وقتی بیدار شدم، بسیار شرمنده شدم که با آن لحن با شهید صحبت کردم. فردای آن روز دعایی که یک سال دنبال آن بودم، به مرز اجابت رسید. یقین کردم که شهدا حرف ما را می‌شنوند. ...
۲۷۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم محبت شهید به خویشاوندان 🔹مادربزرگ شهید : مدتی بود که در شب‌‌های جمعه، دو رکعت نمازی را که هفتاد بار سورۀ توحید دارد، می‌‌خواندم. در یکی از شب‌‌های جمعه که در رکعت دوم سورۀ توحید را می‌‌خواندم، یک لحظه دیدم عباس گوشۀ اتاق ایستاده و با چهرۀ خندان من را می‌‌بینید و می‌‌خواهد به حیاط خانه برود. همان‌طوری که ((اللَّهُ الصَّمَدُ)) می‌‌گفتم، بلندبلند گفتم: ((اللَّهُ الصَّمَدُ اللَّهُ الصَّمَدُ)) منظورم این بود که بایست نرو. به من لبخندی زد و رفت. خواستم نمازم را نیمه‌تمام رها کنم. دیدم آخر نمازم است درست نیست. نماز را تندتند خواندم و تمام کردم. رفتم داخل حیاط را گشتم؛ اما کسی نبود. ...
۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ پیشگفتار بدون شک یکی از نتایج مهم و ارزشمند مجاهدت مدافعان حرم تثبیت و تقویت و تداوم همان راهی است که رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس انتخاب کرده بودند و پرچم عزت و مقاومت اسلامی را برافراشته نگه داشتند. چند سالی که از دوران دفاع مقدس می‌گذشت، بعضی‌ها می‌گفتند دیگر آن دوران تمام شد و جوان‌های امروز مثل آن جوانان دهه ۱۳۶۰ نیستند؛ ولی مدافعان حرم بر ضرورت تداوم راه و آرمان‌های رزمندگان اسلام و شهدای هشت سال دفاع مقدس مهر تأیید زدند و ثابت کردند با همان روحیۀ انقلابی و جهادی و بصیرت و فداکاری و دغدغه‌مندی به اسلام عزیز و انقلاب اسلامی در صحنۀ نبرد حاضرند و جانشان را برای حفظ ارزش‌های اسلام هدیه می‌کنند. ... اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
۱۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ پایان پیشگفتار ... در ادامه از سرور و استاد گرامی‌ام، حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر احمد انصاریان استاد حوزه و دانشگاه تشکر می‌کنم که نقطه‌نظرات و راهنمایی‌هایشان راهگشا بود. همچنین، از همۀ برادران ارجمند و خواهران گرامی و جوانان و نوجوانان عزیز که در فضای مجازی برای زنده نگه داشتن راه و آرمان‌های بلند شهدا در سراسر کشور زحمت می‌کشند و عزیزانی که به‌طور گمنام و ناشناخته در فضای مجازی یا در مساجد و یا در پایگاه‌های مقاومت بسیج به‌طور گسترده‌ در معرفی شهید به نسل جوان فعالیت کردند، از صمیم قلب تقدیر و تشکر می‌کنم. وظیفه می‌دانم از آقایان نادر حیدری (تهران)، محمدرضا جهانشیر (سمنان)، مهدی قهرمانی (همدان)، مهدی آخوندی (خراسان رضوی)؛ و سرکار خانم طلایی‌نژاد (خراسان رضوی)، سرکار خانم احمدیان (تهران) و سرکار خانم اکبری (ایلام) که در دو سال گذشته فعالیت چشمگیری در معرفی شهید در بین جوانان داشته‌اند، قدردانی و سپاسگزاری کنم. امیدوارم خدای سبحان به همۀ دوستان و عزیزانی که در مسیر تحقق آرمان‌های بلند امامین انقلاب اسلامی و شهدا شبانه‌روزی تلاش می‌کنند، پاداشی همسنگ شهدا مرحمت فرماید، ان‌شاءالله. مؤمن دانشگر، پدر شهید 20 آبان 1401. ... اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
۱۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران .... به‌واسطۀ کمک‌های شهید کم‌کم رفقایم را کنار گذاشتم. پایم به هیئت باز شد و هیئتی شدم. خادم‌الشهدا شدم. مسیر زندگی‌ام عوض شد. دم‌دمای خدمت سربازی‌ام بود. به همه می‌گفتم سرباز سپاه می‌شوم؛ چون یقین داشتم داداش عباس هوایم را دارد. از زمانی که با شهید رفیق شدم، محبت‌های او را در زندگی می‌دیدم. بعضی‌ها مسخره‌ام می‌کردند که مگر دایی‌ات توی سپاه سردار است یا عمویت توی سپاه سرلشکر است؟! کی کارت را درست می‌کند که بروی سپاه؟! ولی من دلم به عباس گرم بود. برگۀ اعزام خدمتم آمد. آموزشی را در سپاه افتاده بودم. همه تعجب کرده بودند. رفتم. آموزشی تمام شد. یگان خدمتی افتادم نزدیک خانه‌مان. از ناحیۀ مقاومت تا منرلمان فاصلۀ چندانی نبود. چند ماهی گذشت. یک روز فرمانده ام پیشنهاد داد برای استخدامی سپاه اقدام کنم. اوایل دوست نداشتم؛ چون آشنایی نداشتم. پدرم نه جانباز است و نه ایثارگر. باز به دلم افتاد گفتم: داداش عباس حواسش بهم هست. بالاخره رفتم برای استخدامی سپاه. مراحل یکی‌ پس از دیگری طی شد. هر جایی که گره به کارم می‌خورد، به همه می‌گفتم کسی را دارم که کمکم می‌کند و ‌هوایم را دارد. همه تعجب کرده بودند که پارتی من کیست. مراحل گزینش سپاه برای استخدامی‌ام تمام شد. الان هم به‌لطف داداش عباس لباس سبز پوشیده‌ام و کادر سپاه هستم. خودش درست کرد که هم سرباز سپاه باشم و هم کادر سپاه. ...
۲۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 🔹سیدیاسین موسوی: در مراسم یادوارۀ شهید عشریه بودم که ناگاه خبر شهادت عباس رسید. همه بهت‌‌زده شدیم. به ما گفته شد تا خبر قطعی نشده، جایی نگویید. فردا اول صبح وارد دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) شدم. جلوی در عکس عباس را دیدم. حجله گذاشته بودند. مداحی مدافعان حرم پخش می‌شد. مدت‌ها با عباس زندگی کرده بودم. با عباس دورۀ آموزشی بودم. در اردوهای مختلف با او بودم. در شرایط مختلف. در گرما و سرما... خاطرات یکی‌یکی در ذهنم مرور می‌‌شد. گریه امانم نمی‌‌داد. سراسیمه به‌سمت دفتر تربیت جهادی رفتم. دیدم دوستان زودتر از من به دفتر سردار اباذری رفته‌‌اند. در دفتر سردار همه گریه می‌‌کردند. فضای اتاق عباس پر از حسرت و آه و ناله شده بود. آن روز اتاق عباس احتیاج به روضه‌‌خوان نداشت. دیدن صندلی خالی‌اش روضه بود. هرکه وارد می‌‌شد، اشکش جاری بود. ...
۲۹۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍صفحات پایان کتاب 💠 مستندات شهید 📄 یادداشت‌های شهید 4⃣یادداشت چهارم: قهرمان باش! مبارز باش! وقتی با وضعیت نامساعد همراه می‌شوی، عکس‌العمل نشان نده و صرفاً آن را قبول کن و سپس با آرامش اقدام کن؛ اقدامی قدرتمندانه. اگر نمی‌دانی فوری چه بکنی، هیچ کاری نکن! صبور و معقول باش و راه‌حل را وارد گود کن، نه احساس را! ____________________ 📄 شهید عباس دانشگر یادداشت‌های سوم تا یازدهم را در سررسید سال ۱۳۹۴ و در ایران به رشتۀ تحریر درآورده است. ...