⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
امامخامنهای:
منطق شهید و شهادت، یعنی سوختن و
روشن کردن، حل شدن و جذب شدن در
جامعه برای احیای جامعه. دمیدن روح به
اندام مرده ارزشهای انسانی؛حماسهآفرینی
و دورنگری.
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ جمعه ۸/۱۴
🆔 • @Shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه شهید مطهری کم نمی گذاشت.
با آن که رفقای تهرانی زیادی داشت، اما برایش فرقی نمی کرد.
با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست
و علاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۷روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
✍🏻من کجا هستم⁉️
صبح جمعه با گلایه از خودم میپرسم، چرا درد
آمدنت بغض نمیشود و تا شب،راه گلویم را سد
کند و نفسم را تنگ ؟! 💔چرا درد آمدنت مرا
چنان مضطر نکرده است شبیه به داشتن یک
بیماری لاعلاج و اضطرار یافتن یک طبیب😭♥️
این درد در من کجاست که بخواهم صبحها ندبه
کنم از پی آمدن درمان ...چقدر عادی شده است
نبودنی که از شدت جای خالی ات ،صدایمان در
این دنیا میپیچد و به خودمان برمیگردد...وقتی
ڪه میگویم ڪجایۍ انعکاس صداے خودم را
میشنوم که، کجایی؟!😔
من کجا هستم⁉️
تو که همیشه هستی ای هست ترین موجود
خلقت درمیان سینهی من هستی و من در
بیرون دنبال تو میگردم ...
درست است، من دردِ خودم را ندارم ...💔
تا دردمندِ خودِ ولاییام که بدون تو دارد تباه
میشود را نداشته باشم، راهی به سوی بیقراری
جمعه های نیامدنت ندارم ...
باید بفهمم یک خودی در من هست که عجیب
انتظار عشق مجسم را میکشد و من او را به
مسکن های موقت خفه اش کردم که مبادا ناله
کند ..
نفهمیدم تا ندبه و ناله نکنم، هیچ چیز درست
نمیشود ...😭
هل یندب النادبون و یضج الضاجون ؟!😭
این الحسن و این الحسین؟ این ابناء الحسین؟!
#مشقعشق♥️
#وصالنویس🌿
#دلنوشتہمھدوۍ✍🏻
•|🌸 @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍⸤#حسینِ_زمان⸣
🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ
🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم
🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست
🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ
#ایتنھانیازمالسݪام✋🏽✨
📲| @SHAHID_DEHGHAN
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قائمانه
بنویسید ؏زیز دݪ زھــــࢪا
مهدۍ ست○°
چاࢪھ ڪار همہ مࢪدم دنێا
مہدے ست♡•
○●♡|@shahid_dehghan
•[﷽]•
#روایت
#سرِ_سربلند🌹
#قسمت_آخر
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مقداد دو روز بعد تو رسید اما حس شرم مانع از این بود که به خانه برگردد. مانده بود توی آموزشگاه، اما بالاخره این دیدار باید اتفاق میافتاد. تا روز قیامت که نمیتوانست از چشم خانواده پنهان بماند. به هر سختیای بود خودش را به خانه رساند. همان اول هم با مامان فاطمه رودررو شد. شاید همه بگویند از شانس بدش مامان فاطمه توی حیاط بود. اما به نظر من شانش خوب بوده. یک مرتبه با آن چیزی که از آن میترسید روبرو شد و بخشی از بار سنگین شانههایش را زمین گذاشته.
مامان فاطمه تا چشمش به مقداد افتاده نشسته روی زمین و زار زده: پس محمد کو؟ مگه باهم نرفتید؟ الان محمدم کو؟ چرا تنها اومدی؟
خانه پر از جمعیت بود. بابا علی مقداد را در آغوش گرفت. شاید مقداد عطر تورا همراه خودش داشت. چه بزرگ و بزرگوار است این مرد. چقدر مهربان و دل رحم. مقداد همه ماجرا را برایش تعریف کرد قرص و محکمگفته بود: اصلا شرمنده نباش...
انگار روی آتش شرم مقداد آب خنک ریخته باشند. حال پدر را که دید آرام تر شد. چقدر سخت است پدر بودن. باید کوه صبر باشی و رنج همه خانواده را به دوش بکشی.
میدانی مهدیه با مقداد چه کرد؟ خودم که گمان میکردم سر مقداد جیغ کشیده و با مشت به سینهاش کوبید و فریاد زده که چرا تو همراه مقداد نیستی. یا اینکه از همسرش رو برگردانده و غمگین و دلشکسته فقط گریه کرده و اشک ریخته. اما هیچ کدام از اینها نبود. مقداد را در آغوش گرفته و گفته بود: سرت رو بالا بگیر هیچ وقت به خاطر محمد شرمنده نباش. محمد خودش راهش رو انتخاب کرده بود.
چه شیرزنی بود خواهرت...
7روزتاوصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی📚
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
دل شهید وسیع و بی انتهاست؛
زیرا هرگاه رود به اقیانوس متصل شود،
دیگر رود نیست، اقیانوس است. دل شهید
است که به معدن عظمت الهی متصل است
و معدنعظمتهمکهمیدانی، بیانتهاست...
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ شنبه ۱۴۰۰٫۸٫۱۵
🆔 • @Shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
هیچ گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی کرد و به شدت مقید و چشم پاک بود.
اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود،
اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می کرد.
اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند، سرش را پایین می انداخت و می خندید.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۶روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
🌻|چگونه شهید شویم؟(قسمت سوم)
جهاد اکبر اصلا چی هست؟باید چیکار کنیم؟
میدونی رفیق وصالی!؟جهاد اکبر خیلی سخته ها اما شدنیه.کافیه که هر چی خدا میگه رو بگی چشم...
یعنی بخاطر خدا از خیلی چیزا بگذری.
خوبی با خوشی فرق داره! بخاطر خیلی از خوبی ها باید از خوشیت بگذری.
وقتی بخاطر خدا از دنیا بگذری خدا هم دنیا رو بهت میده هم آخرت و ...
و چی بهتر از شهید شدن؟
یه سخن از حاج حسین یکتا هست که میگه: بچه ها به خدا از شهدا جلو میزنید اگه لذت گناه کوفتتون بشه!
تو بخاطر خدا از گناه بگذر،بخاطر خدا واجبات و انجام بده اونوقت هم اثراتشو تو زندگیت میبینی، هم شهید میشی😍🕊
#مشقعشق♥️
#وصالنویس✍🏻
@shahid_dehghan
10.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••#تفسیرِنور💛🌱
بگواےبندگانمڪہبرخودزیادهرویرواداشتہاید
ازرحمٺخدانومیدنشویدهماناخداوندتمامگناهکارانرامیبخشد
ڪہاوبسیارآمرزندهومہرباناست
اینآیہبشارتےاستبرایگناهڪارانپشیمان
ڪہدرتمامڪݪماتاینآیهلطفومہرالہۍنہفٺہاست
دراینآیهخداوندمٺعاݪ:
•انسانرامخاطبقراردادهاست
•اوهمهرابندهۍخودولایقدریافترحمتشدانسٺهاست
•گناهڪارانبرخودسٺمڪردهاند
•یاسوناامیدیازرحمٺمنحراماست
•رحمتاومحدودنیست
•وعدهۍرحمٺقطعےاست
•ڪاراوبخششدائمےاست
•اوهمهۍگناهانرامۍبخشدوبربخششهمهیگناهانتاکیددارد
•اوبسیاربخشندهورحیماست
🆔| @shahid_dehghan
16.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📱|#استوری」
خوشا شما که عند ربهم یرزقون هستید
چه طعم شیرینتر از کنار معشوقبودن؟
6روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌸•| @shahid_dehghan
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_اول
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
چقدر همه هم رزمانت با رمز و راز حرف می زنند. مثلاً علی میگوید اولینبار همراهیکی از قدیمی های آموزشگاه رفته بودی. انگار که خودمان خبر نداریم آن قدیمی آموزشگاه مقداد بوده. یک جوری هم می گویند قدیمی آموزشگاه انگار که چهل سالگی را هم رد کرده باشد.بنده خدا شاید آن موقع هنوز سیساله هم نشده بود.مقداد تورا به علی و بقیه معرفی کرد. آنها هم همسنوسال خودت بودند،فقط کمی زودتر از تو آموزش را شروع کرده بودند.
زود با علی و بقیه رفیق شدی. علیو رفقایش مسئول کارهای اجرایی آموزش بودند. کارهای مربوط به برگزاری کلاس، آماده کردن وسایل، هماهنگی با استاد و کارهای ثبتی بعداز کلاس.
برای شرکت در کلاسها هم اجازه داشتی. هم کارهای آموزشی میکردی و هم مطالب جدید یاد میگرفتی. آموزشگاه همانجایی بود که سالها آرزویش را داشتی. همآموزش میدیدی هم کارهای پرهیجان را تجربه میکردی. کارهایی مثل تخریب و انفجار که بیشتر از همه کارهای دیگر دوست داشتی.
پیگیری کردنهایت یاد علی هم مانده.آنقدر که یکجورهایی برای یادگیری رشوه میدادی. با موتور تا خانه علی میرفتی و تا آموزشگاه می رساندیاش، بعد دوباره برش میگرداندی، فقط برای اینکه چیزی یادت بدهد. شبهایی که دورهم جمع میشدید ودر آموزشگاه میماندید میرفتی سروقت هرکس که بیدار بود. هرکس که یک مطلب بیشتر از تو بلد بود از دستت آسایش نداشت.اگر دورهای برگزار میشد و شرایط شرکت تو در آن دوره نبود خودت را به آب و آتش میزدی، برای اینکه خودت را به آن کلاس برسانی.
مثلا دوره مربیگری راپل که برای دوره شما نبود. به علی گفته بودی:"هماهنگ کن چند جلسه من برای برگزاری کلاس بیام." میخواستی به بهانه برگزاری کلاس آموزش را هم ببینی.
_اینجوری نمیشه.باید یه چیزی به ما بدی تا قبول کنیم.
به علی و رفیقش ناهاردادی تا قبول کردند هفته بعد تو کلاس را برگزار کنی.
اما دقیقا همان موقع جریان اعزام پیش آمده و یک ناهار شد طلب تو از علی و رفیقش.
6روزتاوصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🥀•| @shahid_dehghan