eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ❫
السلام علیک یا صاحب الزمان 💞 از خدا خواسته ام که دلم از مهر تو و لبانم از دعا برای وجود شریفت و چشمانم از باران فراق در حسرت دیدارت و وجودم از تلاش در راه کاستن از بار غیبتت،لحظه ای محروم نگردد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین (معبوی جز خدا نیست؛ پادشاه برحق آشکار) ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری (ع) است. روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب رزق و روزی می‌شود. ۱٠٠
عزیزے مۍگفت: پیشنہـاد مۍڪنم هیچ وقت تایید یڪ سرے افراد رو جایگزین شفاعتے ڪہ از حجابِ خودتون در آخرت مۍگیرید نڪنید، خیلـــے شیرینہ وقتــے حضرت زهرا(س) جلوے تو سینہ سپر ڪنہ و بگہ این خانم، حواسش بہ امانت من بوده همیشہ(:🌼 🦋 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
| 🔻هرکس به مدار مغناطیسی علی‌بن‌ ابی‌طالب نزدیکتر شد، این مدار بر او اثر می‌گذارد؛ او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذرغفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود‌. ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
تو بـا تعیین می‌ڪنی بقیہ چی ببینند:))) قشنگھ‌نھ؟! ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼امام علـے علیہ السلام مۍفࢪمایند: ((اُبْذُلْ‌لِصَدِيقِكَ‌كُلَّ‌المَوَدَّةِ و لا تَبذُلْ لَهُ كُلَّ الطُّمَأنِينَة)) تࢪجمہ:⇩ ○هࢪ چہ محبّت داࢪۍ نثاࢪ دوستت ڪن ، اما هࢪ چہ اطمينان داࢪۍ ، بہ پاۍ او مࢪيز . .!"○ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_هفتاد_و_چهار 📚🍁 با سردرد بدی از خواب بیدار میشم ، هوا تاریک شده بود ، گوشیم
📚 دستگیره در رو میکشم و از ماشین پیاده میشم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم قدمی برمیدارم اما پاهام سست میشن ” با رفتن و ملاقاتش فقط جدایی سخت تر و وابستگی بیشتر میشه ، اصلا معلوم نیست خانوادش راهم بدن یا نه. وای خدا. چرا اومدم. سریع به ماشین برمیگردم ، سوار میشم و حرکت میکنم ، باید برم به همونجایی که امیرحسین رو از خدا خواستم و همون مردای ناب خدایی رو واسطه قرار بدم. . گل های نرگس رو تو دستم جا به جا میکنم و آروم قدم میزنم ، با دقت که یه وقت پام روی قبری نره. قطعه ۴۰ . سرداران بی پلاک . از ورودی که وارد میشم گل های نرگس رو روی قبور شهدای گمنام میزارم ودر اولین قطعه روبه روی فانوسی سر قبر یکی از شهدا میشینم. با ولع بو میکشم این عطر مقدس رو ، این آرامش رو ، این عشق رو. چه حس و حال خوبی داشت رفاقت با شهدا. زیارت عاشورای کوچیکی رو از تو کیفم در میارم و شروع میکنم به خوندن. _ السلام و علیک یا اباعبدالله السلام و علیک یابن الرسول الله . به سجده که میرسم ، سرم رو روی سنگ قبر روبه روم میزارم و سجده میرم ، یه سجده طولانی ، با اشک ، آه و حسرت و یا شاید التماس . برای برگردوندن همه زندگیم. سرم رو از سجده بلند میکنم. به رو به روم خیره میشم و به اشتباهاتم فکر میکنم از همون بچگی تا الان. تا اینکه میرسم به حال. اولین اشتباه ، چقدر زود از رحمت خدا ناامید شدم. چرا به امیرحسین نگفتم. خدااااایااااا ناامیدی گناهه ولی خستم. دیگه نمیکشم…… خودم رو روی قبر میندازم و گریه که نه زجه میزنم _ خدایا چرا ؟ چرا محکوم شدیم به این جدایی؟ چرا امیرحسینم رو ازم گرفتی ؟ چرا؟ چرا انقدر اشتباه کردم ؟………… . . . . هوا تاریک شده ، قانوسای روشن سر قبر شهدا فضا رو خاص کرده و زیبایی فوق العاده ای به فضا میبخشن. با وجود فانوس ها باز هم محیط حالت سایه روشن و کمی تاریکه. حتما تا الان مامان اینا حسابی نگران شدن ، هنوز سیر نشده بودم ولی باید میرفتم ، با همون هق هق گریه از جام بلند میشم ، آروم آروم به سمت ماشین حرکت میکنم که صدایی میخکوبم میکنه_ حانیه ساداتم؟ چشمام رو میبندم ، مطمئنا توهمی بیش نیست ولی کاش این توهم دوباره تکرار بشه ، کاش دوباره صداش رو بشنوم حتی تو خیال. بگو بگو . چشمام رو باز میکنم و با چشمای سرخ و پف کرده امیرحسین روبه رو میشم ، با بهت بهش خیره میشم. یه دفعه جلوی پام زانو میزنه ، گوشه چادرم رو میگیره و روی صورتش میزاره و با صدای گرفته ای که همه دنیای من بود میگه _ چرا خودت و منو اذیت میکنی؟ حانیه چرا؟ فقط دلیلش رو بگو ؟ چرااااااا؟ “چرا صداش میلرزه؟ چرا صداش گرفته؟ چرا چشماش سرخه؟ چرا شونه هاش میلرزه؟ چرا داره گریه میکنه ؟ به خاطر منه؟ به خاطر کارای منه؟ ” کنارش روی زمین زانو میزنم ، سرش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمام . با صدای لرزون و بریده بریده بدون مقدمه براش تعریف میکنم ، از آشناییم با آرمان ، از رفتنش ، از برگشتش ، از تهدیدش. و امیرحسین تمام مدت سکوت کرده بود و گوش میداد. حرفام تموم میشه ، سرم رو بالا میارم تا عکس العملش رو ببینم که با صورت سرخ ، چشمای بسته و لب هایی که روی هم فشار داده بود مواجه میشم ، میدونستم دلیلش غیرته. غیرتی که این روزها کم پیدا میشد. دوباره بهش خیره میشم چیزی رو زیر لب زمزمه میکنه . بعد از چند ثانیه چشماش رو باز میکنه و با آرامش و لبخند میگه _ خب؟ همین؟ با تعجب بهش نگاه میکنم. خودش ادامه میده _ روز خاستگاری هم گفتم ، من با گذشتت زندگی نمیکنم بلکه میخوام ایندت رو بسازم. مهم حاله نه گذشته. درسته ؟ نمیدونستم چیزی بگم ، چقدر این مرد بزرگ بود ، چقدر با گذشت و فداکار بود . _ یع….یعنی….. تو….تو….هنوزم….حاضری با من ازدواج کنی ؟ از جاش بلند میشه و به سمت قسمت خروجی حرکت میکنه و میگه: امیرحسین _ دروغ گناهه ولی مصلحتیش نه. دروغی که از تفرقه جلوگیری کنه مصلحته. کلافه دستش رو تو موهاش میبره و آروم جوری که سعی داشت من نشنوم میگه البته کلاه شرعی بعد دوباره ادامه میده ، یکی با من سر مسئله کاری لج بوده و بعد تورو تهدید میکنه تو هم ناچار به پذیرش این میشی که به من اینجوری بگی و از هم جدا بشیم. بعد به سمت من برمیگرده و با لبخند میگه _ شما نمیاید؟ با تعجب بهش خیره میشم ، با بهت و بدون هیچ حرفی بلند میشم و به طرفش میرم. امیرحسین _ ماشین اوردی؟ سرم رو تکون میدم. امیرحسین _ خانوم افتخار میدن منم برسونن؟ دوباره سرم رو تکون میدم. تازه فرصت میکنم براندازش کنم، چقدر لاغر شده بود ، دوباره بغض و بغض. نمیتونستم انقدر مهربونی ، گذشت و بزرگی رو درک کنم. حقا که بنده خدا بود، حقا که پیامبر حضرت محمد ، مولاش امام علی و اربابش امام حسین بود.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_هفتاد_و_پنجم 📚 دستگیره در رو میکشم و از ماشین پیاده میشم ، چادرم رو روی سرم
📚 توی آینه نگاهی به خودم و امیرحسین میندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پایین و آیه های عشق رو زمزمه میکنه . چشم از آینه میگیرم و به آیه های قرآن نگاه میکنم ؛ وقتی قرآن رو باز کردیم سوره یس اومد. شروع میکنم به قرائت آیه های عشق. به خودم میام که میبینم برای بار سوم دارن میپرسن _ آیا بنده وکیلم ؟ _ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگترای مجلس بله. بلاخره تموم شد یا بهتره بگم شروع شد، شیرینی های زندگیم تازه شروع شد، زندگیم با یکی از بهترین بنده های خدا ، زندگیم با دوست داشتنی تر مرد . نگاهی به فاطمه و امیرعلی که کنار هم نشستن میکنم ، بلاخره ایناهم به هم رسیدن ، سمت راست یاسمین و نجمه و شقایق با اخم به من خیره شدن ، خندم میگیره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسی من تو بهترین تالار با موزیک زنده و یا شایدهم مختلط برگزار بشه ، ولی چی شد. کنارشون هم زهراسادات و ملیکاسادات با لبخند ایستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسینی یا بهتره دیگه بگم عاطفه خانوم ، پرنیان و……. بابای امیرحسین . همه خوشحال بودن به جز بابای امیرحسین ؛ شاید از من خوشش نمیاد البته نه ، روز اول خاستگاری که خوشحال بود ، شایدم از این که عقدمون اینجاست ناراحته….. خودم رو کمی به امیرحسین نزدیک میکنم و زیر گوشش میگمم _ امیرحسین امیرحسین _ جان دلم؟ قلبم لبریز میشه از عشق ، از این لحن دلگرم کننده. _ میگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟ اخماش تو هم میره ، مرد من حتی با اخم هم جذاب بود. امیرحسین _ بعدا حرف میزنیم درموردش. بهش فکر نکن. سرم رو به معنای تایید تکون میدم. . . . . امیرحسین _ خانومی حاضری؟ _ اره اره . اومدم. چادرم رو روی سرم مرتب میکنم ، کیفم رو از روی تخت برمیدارم و از اتاق خارج میشم. امیرحسین _ بریم بانو ؟ _ بریم حاج آقا. امیرحسین _ هعی خواهر. هنوز حاجی نشدم که _ ان شاءالله میشی برادر حرکت کن. امیرحسین _ اطاعت سرورم. مشتی به بازوش میزنم و میخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حرکت میکنیم. . . . . امیرحسین _ حانیه چرا انقدر نگرانی ؟ _ نمیدونم استرس دارم امیرحسین _ استرس برای چی؟ _ نمیدونم. وارد خیابون عشق میشیم.حالم توصیف ناپذیره. چه عظمتی داشت آقام. عظمتی که درکش نمیکردم . درک نمیکردم چون مدت کمی بود که با این آقا آشنا شده بودم. حتی نمیدونستم در برابر این زیبایی ، این عظمت یا شاید بهتر باشه بگم این عشق الهی چه عکس العملی نشون بدم. به سمت امیرحسین برمیگردم. اصلا رو زمین نبود ، مرد من آسمونی شده بود. اشکاش روی صورتش جاری و صورتش کامل خیس از اشک بود. نگاهی به اطرافم میندازم ، کار همه شده بود اشک ریختن ، خانومی روی زمین زانو زده بود و اشک میریخت. آقایی مداحی میکرد و بچه های کوچیک و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستای کوچیکشون سینه میزدن. حالا دیگه منم تو حال خودم نبود ، بیشتر به حال خودم تاسف میخوردم ، چرا انقدر دیر با این آقا آشنا شدم. چقدر اشک امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست میشن و روی زمین میشینم. صورتم رو با دستام میگیرم و اشک میریزم ، امیرحسین هم کنارم میشینه و شروع به گریه میکنه. شنیده بودم شب جمعه همه ائمه کربلا هستن ، شب جمعه بود و من جایی نفس میکشیدم که الان مولام اونجا نفس میکشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربـٰابـم ...💔 اقـآ ڄاݩـم ݜب جمعـھ‌سٺ هۅایټ نڪنم میـمیـڕݦ💔😭 اَݪْسَلْاْمٌ ؏َـلَیْڪَ یْاْ اَبْا؏َـبْداَللّٰھ اَلْحُسَیْݩْ یْاْ ݟَࢪِیْٻْ ڪَࢪْݕَلاْٰ✋🏻💔 اَلْسَلَاݦُ ؏َـلْیٰ اَلْحُسَیْݩْ ۅَ ؏َـلْیٰ عَلِْـیْ اِبْنِ اَلْحُسَیْݩْ ۅَ ؏َـلْیٰ اَۅلاٰدْ اَلْحُسَیْݩْ ۅَ ؏َـلْیٰ اَصْحْاٻْ اَلْحُسَیْݩْ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
😁(1) 1.mp3
2.89M
بیخیال‌قافیھ‌من‌دوستت‌داࢪم‌حسین :)! .. بیـݧ‌خۅدموݧ‌بمۅنہ‌هـا؛ ۅلـے‌من‌همیشہ‌بہ‌اۅن‌ڪاشے‌شڪستہ‌ۍ گۅشہ‌ۍ‌بیـݧ‌الحࢪمیـن‌حسۅدۍ‌ام‌ میشہ ..(:💔" •شب‌جمعست‌هوایت‌نکنم‌می‌میرم•
آدما‌هرچۍ‌بزرگتر‌بشن ؛ مفهوم‌کلمات‌روبیشتر‌درک‌میکنن بیشترمیفهمن .. ارباب‌خواستم‌بگم‌که : درددوریت‌بزرگ‌که‌نه ؛ پیرم‌کرد💔!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ❫
سـلامـ مهدےجانمـ🌸🤚🏻 پر از عطشــم ، مـرا تـو دريايــي ڪن سرشـار از احســاس و تماشايــي ڪن هر چند ڪه ما بديم و پيمان شڪنيم اي خــوب بيـــا دوبــاره آقــايــي ڪن 🕊️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز جمعه: اللهم صل علی محمد و ال محمد  (خدایا رحمت فرست بر محمد و خاندان محمد) ذکر روز پنجشنبه به اسم امام زمان (عج) است. روایت شده که در این روز زیارت امام زمان (عج) خوانده شود. ذکر روز جمعه باعث عزیز شدن می شود. ۱٠٠
🔰 | ➖ شهید محسن دین شعاری 🔻 من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد. ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
🦋 همیشہ‌ براۍ خدا‌ بنده باشید.. ڪہ اگر‌ اینچنین‌ شد بدانید، عاقبت‌ همہ‌ےِ‌ شما بہ خیر‌ ختم‌ مۍشود.. :) 🌼 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
‏شهیددهقان‌،تکہ‌ڪلامے‌داشت‌کہ‌‌مےگفت: یہ‌چادر از حضرت‌زهــــࢪا(س) به خانم‌ها ارث رسیده و داشتن این حجـاب و حفظ ڪردنِ اون لیاقت میخواد..♥ و حجاب دری ست به سوی بهشت... همان حجابی که تقوا را افزون میکند.. ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ 🌼✨ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
{🦋💙} • • ••🦋💙•• دیدی‌منتظر یه‌پیامی گوشیتُ‌چک‌میکنی‌میبینی‌خبری نیست، چقدرمیخوره تو ذوقت؟! این‌همون‌حرکتیه‌که‌وقتی‌صدای اذان‌گوشیت‌درمیاد‌خاموشش میکنی‌وبه‌کارت‌میرسی:)) چجوری‌دلمون‌میا‌دواقعا؟!💔 • • {💙🦋} ☜
_خیییلے گلے داداشی!!!😳 _خواهر دوست داشتنے خودمی!!!😏 _خواهری ...🙎 _داداشی ...🙎‍♂ 👈🏻اےن ڪلمات دارن‌😏👉🏻 میگن جایے ڪه تو باشے با ،نفر سوم است ...!😈 بعضی از ما بچه مذهبے ها،خودمان را زده ایم به آن راه ڪه ما مطهریم از گناه😳 ما شهید آینده ایم و ...😥 اینکه ما انگار فراموشمان میشود بانوے همیشه خوب آن ڪوچه را...😔 "چرا دقت نمیڪنیم ڪه به صرف گفتن ڪلمه " برادر "یا" خواهر "ڪسے برادر یا خواهر دیگرے نشده...🤔 و حق شدن را ندارد😒، چه زن چه مرد صمیمیت نمے آورد📛 مواظب رد و بدل ڪردن بین و خطاب زدنها و خخخخخ فرستادن هاے بے جایمان باشیم!‼️⛔️ 🔸اےن روایت را بخاطر داشته باشیم ڪه:❣ " و قرین یڪدیگرند اگر یڪے رفت دیگرے هم خواهد رفت"🌹 مراقب دینمان و دین ڪسانے ڪه دوستشان داریم باشیم!🌺 نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿 ❄️