eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
انچه گذشت رمان لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو #Part_56 بغض عجیبی گلوم رو گرفته، ترک کردن ای
دوروز بعد، روز اول دانشگاه بود و من حسابی دیر از خواب پاشدم و عجله داشتم برای همین به کیانا زنگ زدم که با ماشین بیاد دنبالم اما وقتی اومد متوجه شدم تنها نیست و آقا کسری‌هم با خودش آورده بود. دانشگاه برای‌من محیط نسبتا غریبی بود، روی هر نیمکت حداقل یک دختر و جمعی از پسرها نشسته بودند و انگار با نگاهشون قصد کرده بودن چادر رو از سرم بکشن، و این جو برای من که چند سالی توی دبیرستان های دخترونه درس خونده بودم کمی سخت بود بلاخره کلاس‌خودم رو پیدا کردم و اون‌ روز هم گذشت و من نسبتا به محیط دانشگاه عادت کردم.... ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_57 دوروز بعد، روز اول دانشگاه بود و من حسابی دیر از خواب پاشدم و عجله داشتم برای همین به کیانا
از فکر کردن بیرون میام و به سمت اسما و ملیحه میرم که مشغول درس خوندن هستند! به سمتشون می‌رم که اسما با هیجان میگه: - ایول به موقع اومدی دکی جون! کنارش می‌شینم و شیطون میگم: - باز کدوم کارت گیره؟ که از من کمک می‌خوای؟ اسما بوسم می‌کنه و با لبخند میگه: - تو که جیگر منی ملیحه- حالا دل و قلوه دادنتون بسه اسرا جون کمکمون کن این مسئله رو حل کنیم! وسط دوتاشون می‌شینم و مشغول توضیح دادن مسئله میشم... بعد حدود بیست دقیقه توضیح دادنم و حل تمرین ها تموم میشه... اسما- من فدات بشم که همیشه ما رو از توی باتلاق بیرون می‌کشی - زبون نریز ملیحه- خیلی ممنون اسرا جون - خواهش می‌کنم، دیگه کمکی لازم ندارید؟ ملیحه- نه ممنون اسما- نچ از اتاق بیرون میرم و به سمت آشپزخونه میرم، مامان و زن عمو مثل همیشه مشغول صحبت های همیشگی هستند. محمدرضا از اتاقش بیرون میاد، تیپ خیلی شیکی زده و مشخصه می‌خواد بره بیرون... زن عمو به سمتش میره و میگه: - کجا محمد؟ محمدرضا همونطور که به سمت در میره داد می‌زنه: - من الان بیست و پنج سالمه بچه نیستم که برای هر کارم جواب پس بدم! اجازه نمی‌دید آزاد باشم برای خودم تصمیم بگیرم! همش میگید محمد فلان کن بلان کن منم آدمم حق تصمیم گیری دارم! و در رو باز می‌کنه، زن عمو از رفتارش و صدای بلندش ناراحت میشه و اشکی از گوشه‌ی چشمش سر می‌خوره... عمو به سمت محمدرضا میره که بابا دستش رو می‌گیره و مانع دعوا میشه... محمدرضا از خونه می‌زنه بیرون...این امشب چش بود؟ مشخص بود از اول حالش خوب نبود! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#قسمت‌دوم‌۵۷ #قسمت‌اول۵۸ از فکر کردن بیرون میام و به سمت اسما و ملیحه میرم که مشغول درس خوندن هستند
با صدای فریاد بلند عمو نگاهم رو از قاب در می‌گیرم و نگاهم به ابروهای گره خورده این مرد میوفته، مردی که تا حالا حتی تشر‌هاش رو هم دریغ می‌کرد حالا به حدی عصبانیه که فریاد می‌زنه: - به جدم قسم محمد پاتو از این در گذاشتی بیرون، بابا حرفش رو قطع میکنه با عجله میگه: - کظم غیظ کن مرد، چیزی نگفت که. حرفشو قطع می‌کنه، فکر کنم داره صحنه‌هارو مرور می‌کنه و بعد از با مکث دوباره میگه: - جوونی کرد، ولش کن جوون و سربه هوا از اون طرف خونه مامان با یک سینی که داخلش دوتا لیوان بود از آشپز خونه خارج میشه و به طرف ما دخترها که گوشه‌ی سالن ایستادیم و ماتمون برده میاد. لیوانی که داخلش آب قنده رو به دست های ملیحه میده‌، لیوان دوم‌هم که خاکشیر و گلاب بود رو به عمو میده تا کمی از خشمش کم بشه. با صدای هق‌هق زن عمو همه نگاه‌ها متعجب به سمتش میره - آخ محمود - اخ.. چقدر بهت گفتم بیا و به حرف دلش گوش کن با دلش راه‌بیا مرد، هی گفتی :<نه! جوونه سر‌به هواست، خام من صلاح‌شو میدونم، ولش کنم که با ابروی‌من و داداشم بازی کنه؟ > چقدر اینارو بهم گفتی؟ اشک هاش روی گونه‌هاش می‌غلتید و تند تند با دست مشت شده به سینه‌اش می‌زد متعجب نگاهم رو بالا میارم که مامان لب می‌زنه: - برو اسما و ملیحه رو بردار برو خونه. نگاهم رو دور تا دور سالن می‌چرخونم و به عمو و بابا می‌دوزم که متفکر به زمین نگاه میکردن. اینجا چه خبره! ، چشم‌هامو ازشون گرفتم و دنبال اسما گشتم، حتما توی آشپزخانه هستش از جا بلند میشم وبه آشپرخونه میرم. اسما جلوی میز نهار خوری به دیوار تکیه زده و هق هق می‌کنه: - چرا اینجا نشستی؟ پاشو. پاشو ما بریم خونه. صلاح نیست اینجا بمونیم. حرفاشون دو پهلو شده! حتما نمیخوان من و تو بفهمیم، برو ملیحه رو بگو بیاد بریم، پاشو دیگه! اخه تو چرا گریه میکنی؟ از جاش بلند شد دستمال کاغذی ای بهش میدم تا اشک هاش رو پاک کنه: - نگرانم اسرا! بدون جواب دادن به حرفش بغلش می‌کنم و کمی بعد مدتی از خودم جداش می‌کنم که راه می‌افته و منم پشتش از آشپزخونه خارج می‌شم. ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_59 با صدای فریاد بلند عمو نگاهم رو از قاب در می‌گیرم و نگاهم به ابروهای گره خورده این مرد میو
رمان لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو - بفرمایید ملیحه جون سینی قهوه رو به سمتش می‌گیرم اشکاشو پاک می‌کنه و یکی از لیوان هارو بر می‌داره که اسما با خنده میگه : - این اسرا همین طور شر و شلخته‌است. آخه کی تو لیوان قهوه‌ میخوره؟ و بلند قهقهه میزنه و میکوبه روی پای ملیحه. متوجه میشم که میخواد احوال ملیحه‌ رو خوب کنه پس باهاش همراهی میکنم: - من! بعد چشم هامو براش نازک می‌کنم، ملیحه لیوان رو روی میز می‌ذاره و بلند بلند می‌خنده، میون خنده هاش دستش می‌خوره و لیوان چپ میشه و قهوه اش می‌ریزه روی میز، ملیحه با هول میگه: - وایی توروخدا ببخشید بلند می‌شم تا برم دستمال بیارم و جواب اسمارو نمیشنوم. از کنار کشوی میز چندتا دستمال و شیشه پاک کن رو در می آرم، از جام بلند میشم که ناگهانی صدای اسما رو می شنوم: - آقا محمد رضا چش بود ملیحه؟تابحال اینطور ندیده بودمش. پشت ستون پناه میگیرم که، ملیحه با صدای خیلی آرومی بهش تشر می‌زنه : - هیس! اسرا میشنوه‌ها، فعلا همینو بدون که... با سرعت و بی اراده خودم رو از پشت ستون بیرون میندازم، اصلا دوست نداشتم بشنوم،مطمئنم که خبر جالبی نیست و به من ربط داشته که ملیحه نخواسته من بدونم. چون حرکتم یهویی پام به لبه‌ی فرش گیر می‌کنه و می افتم‌زمین. - چیشده؟ چرا اینطوری نگاه می‌کنید؟ شماها زمین نمیخورید؟ اسما- نه! مگه بچه‌ایم - مامان بزرگ اسما، بیا کمکم کن پاشم. ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
mahmood_karimi_to_rafte.mp3
5.78M
..《💔🚶🏾‍♂》.. ٺوࢪفتے‌‌و‌بے‌تۆزݩدگۍ‌بڕام‌ ؏ـذاب‌شد 💔✋🏻 ٺۆرفٺے‌وزینب‌بےذࢪه‌ذره‌اب‌شد ...💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بِسْـ‌مِ‌مَظْلْوْمِ‌‌عـ‌ْٰالَمْ‌؏َـلِےْ‌ 』
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست توفان زده‏ ام مرا نجاتی بفرست فرمود که با زمزمه یا مهدی نذر گل نرگس صلواتی بفرست السلام علیک یا صاحب الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز چهارشنبه: یا حی یا قیوم   (ای زنده، ای پاینده) ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد بتقی (ع) و امام علی النقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت چهار امام خوانده شود که خواندن آن موجب عزت دائمی می‌شود. ٠٠