|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#قسمتدوم۵۷ #قسمتاول۵۸ از فکر کردن بیرون میام و به سمت اسما و ملیحه میرم که مشغول درس خوندن هستند
#Part_59
با صدای فریاد بلند عمو نگاهم رو از قاب در میگیرم و نگاهم به ابروهای گره خورده این مرد میوفته، مردی که تا حالا حتی تشرهاش رو هم دریغ میکرد
حالا به حدی عصبانیه که فریاد میزنه:
- به جدم قسم محمد پاتو از این در گذاشتی بیرون،
بابا حرفش رو قطع میکنه با عجله میگه:
- کظم غیظ کن مرد، چیزی نگفت که.
حرفشو قطع میکنه، فکر کنم داره صحنههارو مرور میکنه و بعد از با مکث دوباره میگه:
- جوونی کرد، ولش کن جوون و سربه هوا
از اون طرف خونه مامان با یک سینی که داخلش دوتا لیوان بود از آشپز خونه خارج میشه و به طرف ما دخترها که گوشهی سالن ایستادیم و ماتمون برده میاد.
لیوانی که داخلش آب قنده رو به دست های ملیحه میده، لیوان دومهم که خاکشیر و گلاب بود رو به عمو میده تا کمی از خشمش کم بشه.
با صدای هقهق زن عمو همه نگاهها متعجب به سمتش میره
- آخ محمود
- اخ.. چقدر بهت گفتم بیا و به حرف دلش گوش کن با دلش راهبیا مرد، هی گفتی :<نه! جوونه سربه هواست، خام من صلاحشو میدونم، ولش کنم که با ابرویمن و داداشم بازی کنه؟ > چقدر اینارو بهم گفتی؟
اشک هاش روی گونههاش میغلتید و تند تند با دست مشت شده به سینهاش میزد متعجب نگاهم رو بالا میارم که مامان لب میزنه:
- برو اسما و ملیحه رو بردار برو خونه.
نگاهم رو دور تا دور سالن میچرخونم و به عمو و بابا میدوزم که متفکر به زمین نگاه میکردن. اینجا چه خبره! ، چشمهامو ازشون گرفتم و دنبال اسما گشتم، حتما توی آشپزخانه هستش
از جا بلند میشم وبه آشپرخونه میرم. اسما جلوی میز نهار خوری به دیوار تکیه زده و هق هق میکنه:
- چرا اینجا نشستی؟ پاشو. پاشو ما بریم خونه. صلاح نیست اینجا بمونیم.
حرفاشون دو پهلو شده! حتما نمیخوان من و تو بفهمیم، برو ملیحه رو بگو بیاد بریم، پاشو دیگه! اخه تو چرا گریه میکنی؟
از جاش بلند شد دستمال کاغذی ای بهش میدم تا اشک هاش رو پاک کنه:
- نگرانم اسرا!
بدون جواب دادن به حرفش بغلش میکنم و کمی بعد مدتی از خودم جداش میکنم که راه میافته و منم پشتش از آشپزخونه خارج میشم.
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_59 با صدای فریاد بلند عمو نگاهم رو از قاب در میگیرم و نگاهم به ابروهای گره خورده این مرد میو
رمان لبخندی مملو از عشق
به قلم
ریحانه بانو
#Part_60
- بفرمایید ملیحه جون
سینی قهوه رو به سمتش میگیرم
اشکاشو پاک میکنه و یکی از لیوان هارو بر میداره که اسما با خنده میگه :
- این اسرا همین طور شر و شلختهاست. آخه کی تو لیوان قهوه میخوره؟
و بلند قهقهه میزنه و میکوبه روی پای ملیحه.
متوجه میشم که میخواد احوال ملیحه رو
خوب کنه پس باهاش همراهی میکنم:
- من!
بعد چشم هامو براش نازک میکنم، ملیحه لیوان رو روی میز میذاره و بلند بلند میخنده، میون خنده هاش دستش میخوره و لیوان چپ میشه و قهوه اش میریزه روی میز، ملیحه با هول میگه:
- وایی توروخدا ببخشید
بلند میشم تا برم دستمال بیارم و جواب اسمارو نمیشنوم.
از کنار کشوی میز چندتا دستمال و شیشه پاک کن رو در می آرم، از جام بلند میشم که ناگهانی صدای اسما رو می شنوم:
- آقا محمد رضا چش بود ملیحه؟تابحال اینطور ندیده بودمش.
پشت ستون پناه میگیرم که،
ملیحه با صدای خیلی آرومی بهش تشر میزنه :
- هیس!
اسرا میشنوهها، فعلا همینو بدون که...
با سرعت و بی اراده خودم رو از پشت ستون بیرون میندازم، اصلا دوست نداشتم بشنوم،مطمئنم که خبر جالبی نیست و به من ربط داشته که ملیحه نخواسته من بدونم.
چون حرکتم یهویی پام به لبهی فرش گیر میکنه و می افتمزمین.
- چیشده؟
چرا اینطوری نگاه میکنید؟
شماها زمین نمیخورید؟
اسما- نه! مگه بچهایم
- مامان بزرگ اسما، بیا کمکم کن پاشم.
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
mahmood_karimi_to_rafte.mp3
5.78M
..《💔🚶🏾♂》..
ٺوࢪفتےوبےتۆزݩدگۍبڕام
؏ـذابشد 💔✋🏻
ٺۆرفٺےوزینببےذࢪهذرهابشد ...💔
#فاطمیھ
#شھادت_مادرمون
#مداحی
#محمود_ڪریمی
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
『 بِسْـمِمَظْلْوْمِعـْٰالَمْ؏َـلِےْ 』
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
ذکر روز چهارشنبه:
یا حی یا قیوم
(ای زنده، ای پاینده)
ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد بتقی (ع) و امام علی النقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت چهار امام خوانده شود که خواندن آن موجب عزت دائمی میشود.
#مرتبه۱٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
____🌿 #تصویر #شهید_محمدرضا_دهقان
تنها ارثیه حضرت زهرا(س)
روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشت که ایراد چادر مگر چیست که این زنها سرشان نمیکنند. تکیه کلامی داشت که میگفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانمها ارث رسیده است. بعضی زنها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر (ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند. دوست داشت که خانمها با حجاب و چادری باشند.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛