|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_150 بعد حدود سی دقیقه کار ماشین درست میشه و حرکت میکنیم، بعد یکمی حرکت کردن به مسجدی میون را
#Part_151
بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم میگیرم تا بقیه خوابیدن برای صبحونه عدسی درست کنم.
***
بعد درست کردن عدسی کیانا خواب آلود و با موهای ژولیده وارد اشپزخونه میشه و میگه:
- سلام.
که با مهربانی جواب سلامش رو میدم و میگم:
- خوب خوابیدی؟
که تنها سرش رو به نشونهی مثبت تکون میده و به سمت شیر اب میره و مشغول شستن صورتش میشه، بعد شستن صورتش به سمت گاز میره و میگه:
- به به اسرا خانوم، چه بویی راه انداختی! برو بقیه رو بیدار کن که دلم ضعف رفت برای صبحونه اسرا پز.
که همون لحظه کسری یاالله کنان وارد آشپزخونه میشه و میگه:
- سلام.
- علیک
و از آشپز خونه خارج میشم و به سمت اتاق میرم، اسما رو از خواب بیدار میکنم و مشغول صدا زدن رویا میشم که بعد چند باری صدا زدن بیدار میشه و منم همراه بقیه به آشپزخونه میرم.
سفره رو گذاشته بودن و همه بیدار بودن به جز ماهان...
کیانا برای همه غذا میریزه و مشغول خوردن صبحونه میشیم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_151 بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم میگیرم تا بقیه خوابیدن برای صب
#Part_153
لباسهام رو میپوشم و جلوی آینه مشغول پوشیدن چادرم میشم، چادرم رو که میپوشم روی مبلهای شیری رنگ میشینم تا بقیه آماده بشن، همون لحظه در اتاق پسرها باز میشه و ماهان همینطوری که موهای لختش رو از روی صورتش جمع میکنه میگه:
- سلام.
- به سلام آقای خوب خواب، انقدر دیر بیدار شدی ما صبحونه خوردیم و صبحونت رو گذاشتیم توی یخچال! الانم با دوستام میخوام برم بیرون.
همونطوری که در یخچال رو باز میکنه جواب میده:
- باش منم یک سر میرم پیش بچه ها، خیلی وقته ندیدمشون.
از روی مبل بلند میشم و میگم:
- باش، مراقب خودت باش.
که بچه ها آماده میشن و حرکت میکنیم.
***
با رویا به سمت مغازه ای که لباس کودک داشت میریم و مشغول دیدن لباسها میشیم.
رویا کفش کوچولو و قرمز رنگی رو میون دستهاش میگیره و رو به من میگه:
- خیلی خوشگله.
- اره خیلی.
رویا با ذوق ادامه میده:
- فکر کن تا چند ماه دیگه یک نی نی کوچولوی ناز و مامانی رو باید بزرگ کنم.
کفش هارو از رویا میگیرم و میگم:
- من قربون پاهای کوچولوت بشم عزیزدل عمه!
با رویا چندتا لباس کوچولو و شیک دخترونه و پسرونه خریدیم و از مغازه خارج میشیم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_153 لباسهام رو میپوشم و جلوی آینه مشغول پوشیدن چادرم میشم، چادرم رو که میپوشم روی مبلهای
#Part_154
کیانا و اسما که خرید کرده بودن گوشهی دیوار ایستاده بودن و مشغول صحبت باهم بودند.
به سمت ماشین میریم و سوار ماشین میشیم.
رویا وسط راه میگه:
- اگر شیرینی فروشی ای دیدید وایستید!
که بعد یکمی چرخ زدن به شیرینی فروشی ای میرسه و باهم از ماشین پیاده میشیم.
رویا کیک رو سفارش میده و میگه:
- روی کیک بنویسید بابا شدنت مبارک امیرحسین جان!
بعد سفارش کیک به سمت خونه میریم، بعد حدود ۲۰ دقیقه میرسیم خونه و وارد خونه میشیم.
ماهان روی مبل نشسته و پسری که بهش میخوره همسن ماهان باشه هم کنارش...
- سلام!
ماهان و پسره از جاشون بلند میشن که ماهان میگه:
- سلام آجی، این دوست من یاسین و رو به پسره میگه:
- اینم دختردایی من اسرا خانوم.
- خوشبختم، راحت باشید.
که یاسین سرش رو میندازه پایین و میگه:
- همچنین، منم خوشبختم.
به سمت اتاق میرم و مشغول عوض کردن لباسم میشم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_154 کیانا و اسما که خرید کرده بودن گوشهی دیوار ایستاده بودن و مشغول صحبت باهم بودند. به سمت
#Part_155
شونه ام رو بر میدارم و مشغول شونه زدن موهام میشم بعد بافتن موهام صدای مردها میاد و سر و کله شون پیدا میشه، مانتو م رو با شومیز بلند و خوشگلی عوض میکنم و بعد پوشیدن شال کالباسی رنگ از اتاق خارج میشم.
همه روی مبل ها نشسته بودند و مشغول صحبت بودن...
سلامی زمزمه میکنم که نگاه هاشون به سمتم بر میگرده و به آرومی جواب سلامم رو میدن.
کیانا با خنده میگه:
- بچه ها بیاید بازی کنیم.
و لبخند مرموزانه ای به مازیار میزنه، که مازیار هم همینجوری که سعی داره خندش رو کنترل کنه و جدی باشه میگه:
- کیان خانوم شما خانوم ها که همیشه میبازید چرا میگی بازی کنیم؟
که جیغ حرصی کیانا در میاد و میگه:
- من میبازم یا تو؟ بگم بهشون اون کی بود که...
که کسری همونطوری که از جاش بلند میشه میگه:
- بازی به ما نیومده تهش دعواست پس بی خیال.
و به سمت اتاق میره، امیرحسین هم بلند میشه و همراه کسری میره، که کیانا رو به مازیار میگه:
- این چشه؟
که مازیار با پوزخند میگه:
- هیچی فقط مثل خواهرش یک تخته اش کمه.
که کیانا پرتقالی از پرتقال های روی میز بر میداره و به سمت مازیار پرت میکنه که مازیار جا خالی میده و پرتقال به دیوار میخوره و دیوار رو کثیف میکنه، رویا رو به من میگه:
- ناهار چی بپذیم؟
که کیانا میپره وسط و میگه:
- چرا همه جا ما باید آشپزی کنیم؟ ناهار امروز با اقایون.
و نگاه ویژه ای به مازیار میندازه...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
「 ... بِسْمِࢪَبِقْـآسِمْاَلْجَبَاْڕِیْݩْ ...」
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
ذکر روز سه شنبه:
یا ارحم الراحمین
(ای بخشندهترین بخشندگان)
ذکر روز سهشنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود
#مرتبه۱٠٠