eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_150 بعد حدود سی دقیقه کار ماشین درست میشه و حرکت می‌کنیم، بعد یکمی حرکت کردن به مسجدی میون را
بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم می‌گیرم تا بقیه خوابیدن برای صبحونه عدسی درست کنم. *** بعد درست کردن عدسی کیانا خواب آلود و با موهای ژولیده وارد اشپزخونه میشه و میگه: - سلام. که با مهربانی جواب سلامش رو میدم و میگم: - خوب خوابیدی؟ که تنها سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون میده و به سمت شیر اب میره و مشغول شستن صورتش میشه، بعد شستن صورتش به سمت گاز میره و میگه: - به به اسرا خانوم، چه بویی راه انداختی! برو بقیه رو بیدار کن که دلم ضعف رفت برای صبحونه اسرا پز‌. که همون لحظه کسری یاالله کنان وارد آشپزخونه میشه و میگه: - سلام. - علیک و از آشپز خونه خارج میشم و به سمت اتاق میرم، اسما رو از خواب بیدار می‌کنم و مشغول صدا زدن رویا میشم که بعد چند باری صدا زدن بیدار میشه و منم همراه بقیه به آشپزخونه میرم. سفره رو گذاشته بودن و همه بیدار بودن به جز ماهان... کیانا برای همه غذا می‌ریزه و مشغول خوردن صبحونه می‌شیم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_151 بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم می‌گیرم تا بقیه خوابیدن برای صب
لباس‌هام رو می‌پوشم و جلوی آینه مشغول پوشیدن چادرم میشم، چادرم رو که می‌پوشم روی مبل‌های شیری رنگ می‌شینم تا بقیه آماده بشن، همون لحظه در اتاق پسرها باز میشه و ماهان همین‌طوری که موهای لختش رو از روی صورتش جمع می‌کنه میگه: - سلام. - به سلام آقای خوب خواب، انقدر دیر بیدار شدی ما صبحونه خوردیم و صبحونت رو گذاشتیم توی یخچال! الانم با دوستام می‌خوام برم بیرون. همونطوری که در یخچال رو باز می‌کنه جواب میده: - باش منم یک سر میرم پیش بچه ها، خیلی وقته ندیدمشون. از روی مبل بلند میشم و میگم: - باش، مراقب خودت باش. که بچه ها آماده میشن و حرکت می‌کنیم. *** با رویا به سمت مغازه ای که لباس کودک داشت می‌ریم و مشغول دیدن لباس‌ها می‌شیم. رویا کفش کوچولو و قرمز رنگی رو میون دستهاش می‌گیره و رو به من میگه: - خیلی خوشگله. - اره خیلی. رویا با ذوق ادامه میده: - فکر کن تا چند ماه دیگه یک نی نی کوچولوی ناز و مامانی رو باید بزرگ کنم. کفش هارو از رویا می‌گیرم و میگم: - من قربون پاهای کوچولوت بشم عزیزدل عمه! با رویا چندتا لباس کوچولو و شیک دخترونه و پسرونه خریدیم و از مغازه خارج می‌شیم ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_153 لباس‌هام رو می‌پوشم و جلوی آینه مشغول پوشیدن چادرم میشم، چادرم رو که می‌پوشم روی مبل‌های
کیانا و اسما که خرید کرده بودن گوشه‌ی دیوار ایستاده بودن و مشغول صحبت باهم بودند. به سمت ماشین می‌ریم و سوار ماشین می‌شیم. رویا وسط راه میگه: - اگر شیرینی فروشی ای دیدید وایستید! که بعد یکمی چرخ زدن به شیرینی فروشی ای می‌رسه و باهم از ماشین پیاده می‌شیم. رویا کیک رو سفارش میده و میگه: - روی کیک بنویسید بابا شدنت مبارک امیرحسین جان! بعد سفارش کیک به سمت خونه می‌ریم، بعد حدود ۲۰ دقیقه می‌رسیم خونه و وارد خونه می‌شیم. ماهان روی مبل نشسته و پسری که بهش می‌خوره همسن ماهان باشه هم کنارش... - سلام! ماهان و پسره از جاشون بلند میشن که ماهان میگه: - سلام آجی، این دوست من یاسین و رو به پسره میگه: - اینم دختردایی من اسرا خانوم. - خوشبختم، راحت باشید. که یاسین سرش رو می‌ندازه پایین و میگه: - همچنین، منم خوشبختم. به سمت اتاق میرم و مشغول عوض کردن لباسم میشم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_154 کیانا و اسما که خرید کرده بودن گوشه‌ی دیوار ایستاده بودن و مشغول صحبت باهم بودند. به سمت
شونه ام رو بر می‌دارم و مشغول شونه زدن موهام میشم بعد بافتن موهام صدای مردها میاد و سر و کله شون پیدا میشه، مانتو م رو با شومیز بلند و خوشگلی عوض می‌کنم و بعد پوشیدن شال کالباسی رنگ از اتاق خارج میشم. همه روی مبل ها نشسته بودند و مشغول صحبت بودن... سلامی زمزمه می‌کنم که نگاه هاشون به سمتم بر می‌گرده و به آرومی جواب سلامم رو میدن. کیانا با خنده میگه: - بچه ها بیاید بازی کنیم. و لبخند مرموزانه ای به مازیار می‌زنه، که مازیار هم همینجوری که سعی داره خندش رو کنترل کنه و جدی باشه میگه: - کیان خانوم شما خانوم ها که همیشه می‌بازید چرا میگی بازی کنیم؟ که جیغ حرصی کیانا در میاد و میگه: - من می‌بازم یا تو؟ بگم بهشون اون کی بود که... که کسری همونطوری که از جاش بلند میشه میگه: - بازی به ما نیومده تهش دعواست پس بی خیال. و به سمت اتاق میره، امیرحسین هم بلند میشه و همراه کسری میره، که کیانا رو به مازیار میگه: - این چشه؟ که مازیار با پوزخند میگه: - هیچی فقط مثل خواهرش یک تخته اش کمه. که کیانا پرتقالی از پرتقال های روی میز بر می‌داره و به سمت مازیار پرت می‌کنه که مازیار جا خالی میده و پرتقال به دیوار می‌خوره و دیوار رو کثیف می‌کنه، رویا رو به من میگه: - ناهار چی بپذیم؟ که کیانا می‌پره وسط و میگه: - چرا همه جا ما باید آشپزی کنیم؟ ناهار امروز با اقایون. و نگاه ویژه ای به مازیار می‌ندازه... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「 ... بِسْمِ‌ࢪَبِ‌قْـآسِمْ‌اَلْجَبَاْڕِیْݩْ ...」
در انتظار باران نیست آنکه بذری نکاشته زهی خجسته زمانی که یار باز آید به کام غم‏زدگان غم‏گسار باز آید اگر فدای امام زمان نخواهد شد ز سر چه گویم و سر، خود چه کار باز آید السلآم علیک یا صاحب الزمان ✋🏻♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (ای بخشنده‌ترین بخشندگان) ذکر روز سه‌شنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود ٠٠