💜 رمان اورا 💜
قسمت چهل و دوم
....
سه روز بعد
.....
به خودم توی آینه نگا کردم از صبح ساعت 8صبح اومده بودیم برای آرایشگاه
صورتم رو خیلی وقت بود که برنداشته بودم ولی وقتی آرایشگاه برداشت خیلی تغییر کرده بودم
مخصوصا وقتی که آرایش
روی صورتم نشست البته قبل از آرایش
صورتم رو دیدم ولی آرایش صورتم رو نه بعد از آرایش منو و زهرا
زهرا تا منو دید میگفت بدبخت حامد چی میخواد
گیرش میاد تو دلم گفتم مگه قراره من یه این بله بگم؟ اصلا مگه مامان و بابا راضی آن؟
یجورایی نمیتونستم باور کنم این کارای مامان و بابا رو
لبخندی به حرفش زدم نمیخواستم ناراحتش کنم هرچی نباشه خواهرم امروز عروس میشد
بعد از آرایش دوتامون آرایشگر گفت بریم برای لباسا
لباس زهرا رو که کمکش کردم بعد رفتم برای لباس خودم موقعی که داشتم لباس زهرا رو درست میکردم پایینشو سرم تیری کشید
ولی به روی خودم نیاوردم لباس خودمو که پوشیدم یه قرص انداختم بالا تا بتونم آروم بشم
حداقل برای چند ساعت حدود یه ساعت بعدش تا منو و زهرا آمده شدم طول کشید و منم از این فرصت استفاده کردم و خودمو تو آینه دیدم
شینیون خیلی بزرگ و پر نبود چون خیلی توی زنونه نمی موندیم
همیشه موقع عقد و عروسی که میشد آرایش غلظ داشتم و با سر باز میچرخیدم
حالا یا لباسم باز بود یا بسته ولی این بار آرایشم ملیح بود و روی صورتم خوابیده بود
لباس پوشیده ای که توی تنم بود خیلی بهم میومد و زیبا کرده بود
واقعا اینجوری بیشتر بهم میومد چون من خدارو تو چهره ام میدیدم لبخندی زدم این روسری رو زهرا گفت از مشهد خریده
میگفت موقعی که رفته بود مشهد
گفته یا امام رضا این روسری مال هرکسی شد شما تونو دیدین و طلبیدینش
زهرا میگفت یهو رفت تو کمدش و دید که این روسری رو دید به رنگ لباس منم میاد
آخه لباس زهرا بنفش بود لباس من تقریبا یه چیزی
بین بنفش و یاسی بود
رنگ قشنگی داشت خیلی کم پیدا میشد توی بازار این رنگ اینم به پست من خورده بود
با صدای خانمه که گفت آقا دامادها منتظرتونن چشمام چهار تا شد
آقا دامادها؟
رفتم سمت زهرا که رفت عقب و شروه کرد خندیدن
تازه دوزاریم افتاد که اون یکی حامده!
روبه زهرا را که از خنده روبه موت بود گفتم
ای خدا دختر من به تو چی بگم این چه کاریه اخه
آخه نه با باره نه به داره پسره بیاد دست منو بگیره بره بگه چی ها
من هنوز جواب خواستگاری این بنده خدا رو ندادم
حرصی شده بودم
زهرا اومد یه ماچچچچ آبدار کرد و گفت با مهدی اومده و زهرا بیخبر بوده
با زهرا دست تو دست هم رفتیم بیرون
البته جا نمونه که کلیییی عکس گرفتیم قبلش
وفتی رفتیم بیرون کل کشیدن فیلم بردار گوشم پرشد
دیدم زهرا دیگه نمی خنده و وایساد نگاش کردم دیدم داره به روبه رو نگا میکنه
نگاهش دنبال کردم
نگام افتاد به مهدی و حامد مهدی که از حق نگذریم خیلیییییی خوشتیپ شده بود
این حامد بود؟
واقعا؟
باورم نمیشه این پسر خوشتیپ خوشگل و جذاب جلوی من حامد باشه
تکیه داده بود به ماشین و یکی از دستاش تو جیبش بود موهای پرش رو سر بالا داده بود و عینک دودی زده بود
واییییی خدایااااااااا
همن جوری به هم خیره بودیم
اخ قلبم یکی منو بگیره با حرف مهدی به خودم اومدم
خوشتیپ ندیدید؟
دیدم یه ربع منو زهرا این دوتا حوریه بهشتی رو قورت دادیم
پس بیخود نبود اون شعره
از آسمون داره میاد یه دسته حوری
همه چون کاکل پسر گوگولی مگولی
خخخخخخخخ
چقدر شعره باحاله
یادمه وقتی داشتیم میومدیم آرایشگاه زهرا برام خونده
من وایسادم کنار حامد اومد کنارم وایساد
تا زهرا و مهدی فیلم بردار فیلمشونو بگیره
سرم پایین بود محشر شده بودم با چادر ساده ام و اون موقع بودکه من شده بودم یه ترانه دیگه
شده بودم دختر حضرت زهرا سلام الله
چقدر خوب بود اسن حجب و حیا
وقتی حامد رو دیدیم آنقدر خوشتیپ بود که نگو
دلم میخواست بپرم دوتا ماچش یکنم
خاک تو سر دل بی مصرف من بلخره بعد از کلی بگو مگو و خب اینجاشو بگیر اوجاشو بگر فیلم بردار رفتیم سمت امام زاده موقع برگشت زهرا و مهدی رفتن تو ماشین گل زده
منم مجبور شدم برم تو ماشین حامد
امام زاده ای زهرا از وقت تولد توش بزرگ شده بود
اونجا که بودیم تو یه قسمت خاصش آقا سید حسین
که هم امام جماعت اونجا بود هم خطبه عقد رو میخوند
جالب بود میگن خدا همی چیز رو کنار هم جور میکنه
حاجاقا هه سید حسین موسوی حسینی بود
رفتم زهرا و مهدی نشستن مامان و بابا ی هر دو عزیز هم کنارشون بعدش حامد کنار خانواده اش منم کنار خانواده زهرا
موقع بله گفتن زهرا زهرا گفت با اجازه آقا علی ابن ابیطالب و خانم فاطمه زهرا و آقام صاحب الزمان بله!
بعد از خطبه حاج آقا چشمش که به ما افتاد
گفت انشالله بعدا خطبه این دوتا دست گل رو بخونم
من برای اولین با خجالت کشیدم
حرف زهرا موقع بله گفتن برام جالب بود
حالا دختر های فامیل ما آنقدر نازو افاده میومدن واسه یه کلمه
موقع برگشت من. مجبود شدم دوباره با ماشین حامد برگردم عقب که نشستم نگا حامد رو و خودم حس کردم
سرم رو پایین انداختم ولی انگاری قرار نبود تموم کنه این بازی رو سرم رو بند کردم که باهاش چشم تو چشم شدم
چشماش قهوه ای تیره بود ولی چون آفتاب خورده بود تو رتش روشن شده بود
اخ قلبم
آخه پسر خوب چرا خواست به قلب من نیست
.......
نگا کردم به ساعت رو دستم ساعت 12 بود
تو تالار از بس با این کفشا راه رفته بودم پاهام له شده بود
زهرا هم همین طور بد بخت داشت میمرد از خستگی
حامدم از بس اینور بدو اون ور بدو حالت موهاش به هم ریخته بود اومده بود روی پیشونیش
و منی که قلبم داشت برای این پسر میزد
دیگه از بس تعارف تیکه پاره کردن این فامیلاشون داشت حالم به هم میخورد دونفر برای من پسرشون خواستگاری کردن.
خانواده شلوغی داشتن زهرا رو تو زحمت نداختم که برام بگه کین
خوب هم بابای زهرا و هم بابای مهدی از آدم های سر شناس تهران بودم و همه میشناختن اونا رو
ساعت حدود 2بود رسیدیم خونه از خستگی گفتم شب خوش بد بخت زهرا امشب باید تا صبح بیدار میموند
منم رفتم یه راست افتادم رو تخت با همون لباس و شینیون و لباسا
پوزخندی زدم چون زهرا و مهدی میخواستن تنها باشن
حامد اومده بود خونه
و دقیقا تو اتاق روبه روی اتاق داشت
ولی قبل از خواب برام عجیب بود. چرا انقدر رو این پسره حساس شدم
💜نویسنده :A_S💜
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسم الله الرحمن الرحیم
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
"(تنها من عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین! پرنده ها هم، به هرجا که می روی، کوچ می کنند!!! مولای من، سلام؛ دلم برای تو به هر سو پَر می کشد... امام_زمان_(عج)"
#سلام_آقاجانم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
[ 💚|#پیشنهاد_پروفایل ]
.
هجر به استخوان رسید، وصل دوا نمیکنی ؟!
.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#شهـیدهـا هـم . .
متولد میشوند مثل ما
اما مثل ما نمے میرند..
براے هــمیشہ زندہ مے مانند
مثل تو....
خیلی وقت هست دلتنگتم.حضرت برادر...
اگه تو آسمون به نگاهی به زندگیم کنی، زندگیم عوض میشه..:) جانِ خواهر
#محمدرضایِدل🌺
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمنتنگوتمناینگاهیزِتوست💔
جانِ خواهر..یه نگاهی به من بنداز...:)
#جانِخواهر
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
🕊🌹🕊
دختران و زنانی که با #چادر و حجابشان،
خود را از نگاه #نامحرمان میپوشانند،
مانند شهدایی هستند که
#گمنامی را انتخاب کردند.
مانند شهدای گمنامی که جنازه شان پیدا نشد...بدنشان را کسی ندید...
اما در آسمانها و زمین معروف و شناخته شده هستند...و #خدا خریدارشان میشود
#زن_عفت_افتخار
هدایت شده از کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
😍شما هم با ارسال عکس برادر شهیدت برنده پک مذهبی و عطر حرم امام حسین(ع) خیلی قشنگ شو😍!
فقط کافیه عکس برادر شهیدت رو برامون ارسال کنی!):-♥️
به همین آسونی!!!):-
ابتدا رو لینک بزنید و در مسابقه شرکت کنید...ضرر نمیکنید.🤩
https://eitaa.com/joinchat/3900178629Cb7bec0b4ee
✅کدشما:1
Reza_Narimani___Hala_Begoo_Gheimat_Chand_(320).mp3
22.11M
#مداحی
حالابگووقیمت چندد؟!شباییی که
میلرزمو ..میترسمو....بابام نیست💔
@Konje_Haram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از پشت مرز های بسته داریم صدات میزنیم...!؟🥺💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشترک گرامی
بسته سی روزه شما رو به اتمام است..
پس از پايان حجم باقی مانده...
عبادات شما با نرخ عادی محاسبه میشود....
دیگر قرائت یک آیه قرآن، برابر با ختم قرآن نخواهد بود....
دیگر نفس هایتان تسبیح پروردگار محاسبه نمیشود....
دیگر خوابتان عبادت شمرده نمیشود...
تمدید این بسته تا سال دیگر امکان پذیر نیست...
از فرصت باقیمانده استفاده کنید...
و هرگز نا امید نباشید... ❤️
#ماه_رمضان
#رمضان
ماه رمضون یه روزت هم
به کل سال می ارزه....
عید و ماه رمضون و شب های قدر و سال نو و روز قدس و ... تموم شد
ولی هنوز داخل فروردینیم😂😂😂
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
هدایت شده از محبین
دختری که زیباییهاش رو نشون مردم میده
زن مردمه نه زن تو!
#فور
@ir_mohebin
خستـھام.!
ازهَـرآنچـھڪِھمَـراوَصـلِایندنیـانمـوده،
دِلَمحـالوهَـواۍِجمـعِشھیـدانرامۍخواهـد .!(:
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
راستی...
حسرت کربلا خوردن
روزه را باطل میکند؟
#امام_حسین
صبوری کن..
❀͜͡🥀
•┈—┈—┈✿┈—┈—┈•
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
◖💔🕊◗
اشک تا باشد
وضو لازم ندارد نوکرت
غیر بغضی در گلو
لازم ندارد نوکرت
یا وجیهاً عندَربی
آبرویم را بخر
تا تو باشی
آبرو لازم ندارم نوکرت :))♥️
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
#بیو
من کنم ناز به عالم ....
که شدم خواهر تو 🌸
#جانِخواهر
#محمدرضایدل
❤️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
ّباز آیینه .آب.
سینی و چای و خرما
باز پنجشنبه و یاد شهدا
یاصلوات🌺
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__❤️ #تصویر #داداش_گلم🍃
•|#حضرت_داداش_گلم🌸
"ولایتمدار" ...
محمدرضا ارادت خاصی به امام (قدس سره شریف) و مقام معظم رهبری مدظله العالی داشت..او ولایتمدار بود و می گفت حضرتآقا،علی زمانه است و ولی امر ماست و هر چه می گوید ما باید بگوییم چشم.. واقعا هم همینطور بود. بیانات آقا را آنقدر قشنگ گوش می داد و دقت می کرد..یادم هست یک بار آقا گفته بودند ما به سوریه کمک می کنیم. محمدرضا در مورد این صحبت میگفت آقا نگفتند کمک نظامی یا کمک انسانی، پس وقتی حضرت آقا گفته کمک می کنیم، وظیفه ماست که به عنوان انسان برویم و کمک کنیم چون آقا مطلق بیان کرده و هیچ قیدی و بندی نیاورده است..پس من که آموزش دیده ام و خیلی چیزها را بلدم باید بروم و کمک کنم.
❤️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f