|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__♥️🌸 #تصویر #داداش_گلم
🌸 ●|#حضرت_برادر_گلم 🌸
#نحوهشهادت
دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب در عملیات العیس، در حومه حلب، مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار میگیرد (گلوله ضد هوایی که برای انسان استفاده نمی شود...)و سر، گردن و قسمت چپ بدن او آسیب می بیند؛حتی فرماندهانش میگفتند از بین 4 شهید یگان فاتحین (شهیدان احمد اعطایی، مسعود عسکری، سید مصطفی موسوی و محمدرضا دهقان امیری) نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراشتر بود و آن 3 شهید دیگر با ترکشهای گلوله شهید شدند.
#داداش_گلم
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
اَللّٰهُمَّلَاتَحْرِمنِیْمِنالحُسَیْن ... 💔
۴۱ روز تا محرم الحرام..
#روز_شمار
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
هیچ تیری
بر پیکر شهید
اصابت نمیکند
مگر آنکه ،
اول از قلب مادرش
گذشته باشد ...
یعنی اول
"قلبِ مادر شهید"
شهید می شود ....
#شهید_مسعود_پیش_بهار
یادشهداباصلوات
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
_
آرزوست ...💔🚶♂
#شهادت
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و نهم
مامان لبخند پر مهری به روم زد و از اتاق رفت
موهام رو بستم و لباسام رو پوشیدم
روی تخت منتظر حسین بودم
یه لحظه فقط برای چند ثانیه عجیب دلم براش تنگ شد...!
پیام دلتنگی بهش دادم که زنگ در خورد
یاعلی گفتم و بلند شدم
در اتاقم رو باز کردم و رفتم سمت در حال
از مامان و بابا خدافظی کردم.
باورم نمیشد دارم میرم تا خونه منو حسین رو ببینم
خونه مشترک ما!
نگام کشیده شد سمت ماشین
لبخند کشیده ای کشیدم و سوار ماشین شدم
سلام پر انرژی دارم
که جوابم رو با انرژی داد
چنتا آدرس رو بهم داد روی گوشیش که بهش میگفتم و سر میزدیم
هر خونه ای رو که میدیدیم یا بد بود..... یا گرون بود..... یا صاحب خونه اش خوب نبود
فکر کنم یه ده تا خونه ای رو تا شب سر زدیم و ولی هچ کدومش به دمون نشستم و دست از پا دراز تر برگشتیم
دم راه موقع برگشت دم بستنی فروشی وایساد
تا اومد سری زدم به پیچم....
💜نویسنده : A_S💜
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد وده
تا اومد گوشی رو خاموش کردم و اومدنش رو تماشا کردم
_بفرماییییید اینم خدمت شما یه آب انار درجه یک
_دست شما طلا.... زحمت کشیدی
_خواهش میکنم.... وظیفه است
تا باشه از این زحمت ها
_حسین؟
_جان دلم
_خونه.....؟
_اشکال نداره ترنمم انشالله روز های دیگه هم میگردیم
_اگه پیدا نشه چی؟
_یه طبقه بالای خونه محمد(داداشش) هست میریم اونجا
_آخه....
_آخه و اما و اگر نداره
اگه شد که شد اگه نه که میریم اونجا
توکه مشکلی نداری
_ام......نه
_انشالله که راضی بشی
دلم نمیخواست اجاره کسی بشیم
ولی اگه جایی پیدا نشده مجبور بودیم که بریم اونجا
وقتی رسیدیم خواستم پیاده شم که دستمو کشید و منو نشوند تو ماشین
شیشه هارو داد بالا
جون شیشه ها رو دودی کرده بود که من راحت باشم
کلاه مشکی نقاب داری گذاشت روی سرش
ترسی توی دلم افتاد
خدایا این چرا اینجور میکنه؟
سرش رو برگردوند سمتم و کلاهی روی پام انداخت
نگاهی بهش کردم که از خنده روبه قرمز شدن بود
💜نویسنده : A_S💜