eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از " بُشری"
بعضی وقتا که میرم سر نماز نمی دونم چرا دوست دارم نماز زودتر تموم بشه! دنبال بهونه ایی میگردم.. تا نماز رو زودتر تموم کنم.. برم به مشغله هام برسم... خودم خودمو بهتر میشناسم خیلی کم پیش میاد که نمازم رو با اشتیاق بخونم ،ممکنه ساعت ها بشینم پیش دوستام و گرم بگیرم و متوجه گذر زمان نشم... ولی نمی دونم چرا به نماز که میرسم.... خدایا چرا حال عبادت کردن ندارم؟😞 یه مشکلی هست که اجازه نمیده منم مثل امثال آیت الله بهجت بیشترین لذت رو از نمازم ببرم:( رفیق اگه توهم از نماز خوندنت لذت نمی بری و همش اینها رو به خودت میگی و حال عبادت با خدا رو نداری!!!... فردا شب: ساعت ۲۲:۰۰ کانال باشید تا بهت بگم چرا حال عبادت رو نداری و نمی تونی از نمازت لذت ببری:(🥺 رفیقاتم دعوت کن به کانال مجنون الحسین 👇 @Majnoon_hosien
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 آی خانمی که ... الهی با مادرمون حضرت زهرا (سلام الله علیها) محشور و مأنوس باشی ...
فضایل‌قرآنی‌مولا‌امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام آیه نصر؛ آیه ۶۲ سوره انفال است. به نظر آیت‌الله مکارم شیرازی، هر مؤمنی که رسول اکرم(ص) را یاری کرده، مشمول این آیه است ولی تردیدی نیست که مصداق أکمل و فرد شاخص مؤمنان در این آیه، حضرت علی(ع) است. [۴۶] او در کتاب آیات ولایت در قرآن تصریح کرده است که آيه نصر، يكى از آيات فضيلت امیرالمؤمنین(ع) است.‏[۴۷]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت‌میدونی‌چقددوست‌دارم‌آقا🥲💔 پس‌چراطلب‌نمیکنی‌؟!❤️‍🩹 نوکرت‌دق‌کردااا‌خبرداری؟!🙂💔
بقول‌حاج‌مھدۍرسـولی: این‌عصر،‌عصرحیرت‌نیست.. عصر‌حرڪته'! حیرون‌نشیا.. ما‌نسل‌موندن‌نیستیم‌ نسل‌رسوندنیم..📻🌿"
|🏴🥀| این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند کف می زنند تا نفست را فدا کنند یا جای اینکه آب برایت بیاورند همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند باید فرشته ها، همه با بال­های خود فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند «شهادت نهمین نور هدایت امام جواد (علیه السلام) را تسلیت عرض میکنیم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و بیست و چهارم چادرم رو سرم کردم بغض بدی گلوم رو گرفته بود و پایینم نمی‌رفت رفتم بیرون و چرخی زدم چشمم خورد به مغازه ای که پر از پرچم های جور واجور بود پارک کردم و رفتم داخل سلامی دادم که دیدم موکت کردن کفشم رو در آوردم و داخل شدم مغازه پر بود از پیکسل و پرچم و ابر و کلی چفیه و غیره حس خیلی خوبی بهم میداد مغازه یه پیر مرد مومن و صاف و ساده اون ته نشسته بود که صدام زد: _سلام دخترم چیزی میخواستی؟ _سلام عذر میخوام پرچم مشکی میخواستم _برای خونت _بله _خب خونت چند متره؟ کوتاه میخوای یا بلند؟ میخوای دور خونه باشه؟ _بله یه لحظه زنگ زدم به حسین که بعد از چند بوق جوابم رو داد: _جان دلم؟ _حسین دور خونع چند متره _چی کار به متر خونه داری؟ اتفاقی افتاده _نه بگو تو _اگه برای درو بخوای..... میشه..... حدود.... 40متر _باشه ممنونم خدافظ مهلت حرف زدن بهش ندادم و متر رو به حاجی گفتم پرچم مشکی ساده رو بهم داد که اومدم برم دم در یه پرچم مشکی که روی اسلام علیک یا اباعبد الله دوخته شده بود چشمم رو گرفت. از حاجی قیمتش رو نپرسیدم فقط حساب کردم و اومدم بیرون برای امام حسین خرج کردن قیمت یه چیز بی ارزشه راهی خونه شدم ذوقی توی دلم برود برای پرچم ها دلم میخواست قبل از اینکه حسین بیاد پرچم ها رو نصب کنم از همون اول که رفتم پرچم دم دری رو آوردم و به در خونه بندش کردم داخل خونه شدم و چادرم رو برداشتم بعد یه ذره فکر کردن رفتم سراغ پونیز ها و پله رو از داداش حسین گرفتم مداحی دل چسبی گذاشتم و شروع کردم به نصب کردن وقتی تموم شد از سر و کولم خستگی می‌بارید ساعت رو نگا کردم نیم ساعت تا اومدن حسین بود سریع بلند شدم و آبی به صورتم زدم غذا رو درست کردم و داخل حمام شدم لباسام رو که صبح تا عوض کردم صدای در اومد که فهمیدم حسین اومده رفتم بیرون به استقبالش _سلامممممممم وای ترنم چی کار کردیییی؟ _سلام خوب شده؟ _عالیهههههه دستت درد نکنه حسابی خسته شدی ها یه خبر توپ برات دارم تا سفره رو پهن کنی منم اومدم لبخندی به روش زدم و سفره رو پهن کردم خوابم پرید و جاش هیجان اومد سراغم _خب به به ماکارونی _اول خبر خوب _چشم اینکه... برای چهارم محرم یه بلیط گرفتم برای ماه عسل بریم مشهد چطوره؟ چشمام برقی زد و جیغ بلندی کشیدم که حسین ترسید و دستشو گذاشت روی دهنم _ترنممممم هیسسس زشته به خدا _وای خدااااا امام رضا مارو طلبیده _بله این همه زحمت من یه باد فنا رفت _دست شما هم درد نکنه باورم نمیشد شب رو با خیال خودم توی حرم به خیر کردم. امروز داشتم میرفتم دنبال زینب و زهرا برای هیئت توی راه با هم شروع کردیم به حرف زدن بهشون گفتم که یکی از دوستای دانشگاهم خواهرش مشاوره میگفت یادمه یه دختر و پسری یک سال پیش اومده بودن که کمکشون کنم توی رابطه بودن ولی هیچ کدومشون راضی نبودن. _خودش میگفت از دخترایی که به خاطر مشکلات عاطفی بهم مراجعه میکردم همیشه یه سوال رو می‌پرسیدم جوابی که میدادن خیلی جالب بود میگفتم عاشق چه پسرایی میشین؟ چه پسرایی براتون جذابه پسری که سیاست داشته باشه زبون باز باشه بلد باشه احساسات یه دختر رو بر انگیخته کنه جایگاه بالاتری داشته باشه بابا همیچین آدمی که تو داری ازش حرف میزنی کلی تمرین داشته به راحتی میتونه تورو با یه نفر دیگه عوض کنه چون قاعده شو بلده من یه بار با همچنین پسری صحبت کردم گفت این پروسه به دست آوردن یه دختر برام مثل یه بازیه ازش لذت می برم احساس قدرت می کنم وقتی طرفو به دست میارم بعد یه مدت برام بی معنی میشه دیگه جذابیت نداره بعد دختره آخرشم وقتی از اون ویژگیا برا من صحبت میکنه میگه: بتونه همه کار بکنه ولی به خاطر من هیچ کاری نکنه تویی که تمام اولویتت احساساتته تویی که تمام اولویتت هیجانته خودتو بذار به جای طرف اگر بنا بر هیجان و احسا باشه خب این به راحتی میتونه وقتی به ذره عادی شد همه چی براش... بره با یه نفر دیگه چرا بمونه با تو مخصوصا با تویی که اولویتت فقط احساست بوده نه چیز دیگه ای _مخم صوت کشید حفظ کنی اینا رو _نه یادم موند فقط _حق میگفتا _ول کنید رسیدیم 💜نویسنده : A_S💜