397_16512510777980.mp3
4.08M
قربون صدا زدنت خیلی بی هوا زدنت
حالا روی چادرمه خاک دست و پا زدنت
#حسین_ستوده
45.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🔔| #کلیپ』
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم 🙂♥️
˹✨| @shahid_dehghan˼
4_5994479803418281375.mp3
10.14M
یـــہ دیـــوۅݩـــہ
ڪہ حــالشـــۅ خـدا میـدونـہ...❤️
حاج عبدالرضا هلالی
#شام_غریبان
#عاشورا
#امام_حسین
تغییررنگ «تربت امام حسین» به رنگ خون در عاشورا✨
همزمان با روز عاشورای اباعبدالله الحسین (ع) مقداری از تربت اصلی قبر امام حسین(ع) که در موزه آن حضرت در کربلا قرار دارد به رنگ خون درآمد.
#عاشورا #امام_حسین
🌿| @Abo_Vasal
ولی درد اونجاست که تمام روضه های این ده شب در عرض چند ساعت برای اباعبدالله اتفاق افتاد💔
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
بعضۍوقتا
نہمداحۍآرومتمیڪنہ
نہروضـہ ... ؛
نہعڪسِڪربلا
بعضۍوقتایہ"حسین"ڪمدارۍ !
-بایدبرۍضریحشوبغلڪنیتاآرومشۍ(:"💔
شیرینتریـنلذتدنیاچیه؟
تماشاۍکربوبلاۍحسیـن !((:
ولی من امتحان کردم
اندازه دوتا در بطری به بچه ۶-۷ ماهه آب بدی سیراب میشه :(
بمیرم برای پسر کوچولوت آقا 💔😭
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه دعوت به #تحریم_عزادارای توسط براندازان
قرار بود امسال کسی مشکی نپوشه
مقایسه مجالس امسال و سالهای گذشته
✍ #سعیدیسم
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و چهل و نهم
صدای بیق بیق مانیتور بد جور روی مغز و اعصابم راه میرفت
نچی کردم و لای چشمام که به انداره وزنه 200کیلویی شده بودن رو باز کردم
نور اتاق که صاف جلوی چشمم بود چشمم رو میزد
سرم سنگین شده بود و داشت میترکید
سرم اون طرفی کردم
حسین رو پشت شیشه دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرش رو به دیوار تکیه داده بود و خوابش برده بود
لبخندی زدم
ذوق کل وجودم رو گرفته بود
بعد از یک ماه دیدن صورتش انرژی دوباره بهم داد
اصلا هواسم به وضعیتم نبود
اومدم بلند شم که درد خیلی بدی که انگاری یکی چاقو کرده بود توی کمرم ایجاد شد
از جیغ بلندی که از درد کشیدم حسین از جاش مثل فنر پرید و اومد سمت در اتاق
در و باز کرد
سعی کردم خودم رو خوب جلوه بدم لبخند دندون نمایی زدم که
کمرم لبخندم رو ماسوند
اخی از بین لب هام خارج که دوید سمتم
_بخواب بخواب برات خطرناکه
با کمکش خوابیدم ولی چشمم به شکمم افتاد هنوزم بزرگ بود
اخ هنوز به دنیا نیومده این کوچولو ها
نگاهی به حسین کردم
لبخندی زدم که با لبخندش روبه رو شدم
_سلام ترنم جان!
شرمنده دیر کردم سعی کردم خیلی زود خودم رو برسونم دیگه از راه فقط لباس عوض کردم و اومدم
راستی مریم خانم گفت ترو رسونده
ازش تشکر کردم
_سلام عزیز دلم!
نه فدای سرت فقط این گوش به حرف مامانی ندادن
_اخ من قربونشون برم
به خدا ترنم همش 24ساعته تو فکر این فسقلی ها بودم
فکرش رو بکن دوتا نی نی کوچولو
دستی لای موهاش کشید و دور اتاق دور رفت و ذوق کرد
اشکی از سر شوق از کنار چشمم سر خورد
چشمام رو بستم تا شاید سر دردم بهتر بشه
حسینم که دید یکم حالم خوب نیست روی کاناپه دراز کشید
تازه داشت چشمام گرم میشد که دم با صدای بدی باز شد
نچی از حرص کردم که صدای پرستار باعث شد چشمام رو باز کنم
_اوه اوه ببخشید مامان خانوم رو عصبانی کردیم
عزیز دلم
دیگه باید آماده بشی برای زایمان گلم!
_چرا بستری شدم؟
_خب عزیزم شما از هوش رفته بودی و اگه زایمان میکردی ممکن بود یا خودت یا بچه ها از بین برین
خداروشکر دو سه روزم وقت داری تا موعدت
ولی حالا دکتر گفتن طبق آزمایش ها امروز
سرم رو چرخوندم سمت حسین که غرق در خواب دیدمش
باشه به پرستار گفتم و بلند شدم از روی تخت
خانومه گفت حداقل نیم ساعت دیگه بریم برای زایمان
آروم شونه حسین رو تکون دادم
_جانم؟
_حسین جان پامیشی
_ترو خدا دو دقیقه
دلم به حالش سوخت از راه اومده بود و خسته
رفتم بیرون از اتاق که مامانا و بقیه رو دیدم که خواب بودن
دنبال پرستار گشتم و ازش وقت خواستم
گفت ممکنه حال بچه ها بد بشه گفتم فقط نیم ساعت
پر از ذوق سمت اتاق قدم برداشتم
قرار بود یک ساعت این بچه ها به دنیا بیان
و مطمئنم این یک ساعت رو فقط و فقط برای حسین وقت گرفتم که لاقل یه ذره بخوابه بعد
💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و پنجاه
منم وقت کشی نکردم و این یک ساعت رو دوباره خوابیدم
غلطی به پهلو زدم که
کسی شونه ام رو گرفت و منو صاف خوابوند
_عه ولم کن میخوام اون وری بخوابم
_ترنم بچه ها خفه میشن برگرد
_خب به من چه برو
_ترنممممم
_بله
_پاشو الان خفه میشن عزیزم
_حسین.....
هنوز گیج خواب بودن و چیزی متوجه نمیشدم
چند ثانیه که گذشت تازه حرف های خودم و حسین رو آنالیز کردم و به سرعت برگشتم و روی کمر خوابیدم
نفس نفس میزدم که خدا نکنه اتفاقی براشون بیوفته
حسین که چهره ام رو دید دستشو آورد بالا به نشونه آروم باش
_آروم باش عزیزم چیزی نشده
الان با دکترت که اومد تو اتاق صحبت کردم
قرار شد 10 دقیقه دیگه بریم اتاق عمل
_عمل؟
_اهوم قرار این گوگولی های بابا به دنیا بیان
لبخندی از ذوق زدم
واییییی خدا یعنی تا چند ساعت دیگه من تا جسم ریز میزه کوچولو موچولو دارمممم
بلند بلند از ته دلم شروع به خندیدن کردم
حسین راجب دست کوچیکشون
پاهاشون صورتشون همه چی میگفت و من غش و ضعف میکردم
بلخره زمان موعد رسید
گوله گوله عرق از پیشونی و کمرم میریخت
دست حسین رو
گرفته بود و ول نمیکردم
روی تخت هم یک متری که رد میکردیم استرسم بیشتر میشد
وقتی خواستم وارد اتاق عمل شم
تخت رو نگه داشتن حسین لبخند دل گرمی به روم زد
دلم کمی آروم شد
تا اینکه به حرف اومد
_عزیزم دلم
برو انشالله که هم خودت سالن بیرون میای خم دوقلو ها
این دوتا نی نی منتظرن تا مامان خوشگل و مهربونشونو ببینن
خدا به همرات گلم فقط.... یه سلام به آقام حسین بده و برو تو
سرم رو تکون دادم و لبخند زدم
دستش رو رها کردم
از روی میله ورودی اتاق عمل در حال رد شدن سلامی به ابی عبدالله دادم و یه سلامم به مادر مون فاطمه زهرا دادم
خیلی آروم تر شده بودم
ماسک اکسیژن رو گذاشتن
چشمام رو بستم به خیال دوتا بچه سالم و صالح
لبخند دندون نمایی زدم
کم کم بی حال شدم و چیزی متوجه نشدم
💜نویسنده : A_S💜
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ
ای اهل ایمان ، شما اگر خدا را یاری کنید (یعنی دین و پیغمبر خدا را) خدا هم شما را یاری کند و ثابت قدم گرداند .
- سوره محمد ، آیه 7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مسئول فرهنگی ؛ دست از سر ؛
هیاتها بردار ؛
#حاجمیثممطیعی هیأتهاراکنسرت ؛
نکنید ؛ مداح ها را خواننده نکنید ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت: «بازار شام جای عزیزان ما نبود .. »
🏴 شهادت وارث نهضت عاشورا،امام سجاد علیهالسلام تسلیت باد😭😭
#امام_سجاد ع
#محرم
#شهادت
-میدونِستےاربـٰابتتوروبیشتَر
ازخودتدوسِتدارهシ؟
+چِطـور؟!
-آخہتوخودِتدعـٰاهاتوبَعدیہمُدتۍیادِتمیره!
وَلۍاربابِتحِسابِدونہدونہدعاهاتوڪِہهیچ!
حَتۍآههایۍڪہازسَرحَسرت
هَمڪِشیدۍداره!
یادِشنِمیـره!
محـٰالہفَراموششونڪُنہ💔!
تو شب عاشورا یادته چی گفت: بگم؟؟؟
غریب گیر آوردنت... 😭
با هر چی بود زدنت...! 😭
آخه آرمانُ غریب گیر آوردنش...!
آخ بمیرم..!