هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
کنار تخت #مهدا نشسته بودم و عین همیشه باهاش حرف میزدم :
_ نمیخوای پاشی ؟ و …..
یکدفعهای خط های رو دستگاه #صاف شد و #قلب منم #وایساد .
دکتر ها به سرعت وارد اتاق شدن و شروع به #شک دادن . من مات و شک زده به مهدا خیره شدم و ازجام تکون نمیخوردم
منو به زور از اتاق بیرون کردم
خسته و بی جون تر از این بودم که گریه کنم از پشت پنجره به پریشونی دکترا زل زدم
دکترا همینطوری #شک میدادند ولی #دریغ از یک ذره تکون خوردن #خطهای #لعنتی .
پرستاری پرده رو کشید و من رو در عالمبی خبری فرو برد...!
https://eitaa.com/joinchat/847315078C137f191259
#ظرفیت_محدود
هدایت شده از دوشنبه
#قسمتی_از_رمان_
از خواب بیدار میشود،نگاه گیجش را بین اتاق می دهد.صدای نگران کسی او را به خود می آورد.
...:خوبی؟😢
_: آره خوبم.بخواب.
افکارش در ذهنش نقش می بندد.
*داری نابود میشی.به خدا حالت مثل قبل نیست*
*میفهمی چی میگم دخترمو پیدا کردم*
*این سفر اولین سفری که رفتم*
برای اینکه این حرف ها را هضم کند هوا و اکسیژن میخواهد.
به بالکن میرود و نفسش را بیرون میدهد.با دستی که روی شانه اش حس میکند ،
برمیگردد و لبخندی که دلگرمش کند میزند و اورا به آغوشش میکشد.احساسی که در خواب دیده بود را میبیند.
*
همقدم به سمت خانه حرکت میکنند و در راهی که میخواهد برود صدای بوق ماشین اورا به خود می آورد و با شدت پرت میشود به سمت گارد کنار خیابان.
با دیدن صحنه ی روبه رویش با بغض به سمتش میرود و سرش را در آغوش میگیرد،با تمام توان خود صدایش میکند:مرضیهههه😱
#دختره_برای_نجات_جون_عشقش_جون_خودشو_به_خطر_میندازه😨
رمانی از ژانر
اکشن😵
غمگین😭
طنز🤣
و
#رمانی_که_رو_دستش_توایتا_پیدا_نکردی😉
#تو_اینستا_روبیکا_ایتا_چنل_وپیج_داره😍
#رمانی_متفاوت_ازجنس_غریبگی_دردنیا🌈🌏
#ظرفیت_محدود🤭
(زود عضو شو تا لینک پاک نشده.🤗🤫)
لینک کانال
@paeez_eshg