گفتند شهید گمنامه ،
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
.
.
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
آهای دختر خانمی🧕
که توی این هیاهوی بی دینی و بی حجابی
چادرت رو محکم تر از قبل سر میکنی ؛
و متهم میشی به
داشتنِ افکار قرون وسطایی🙄
خواستم بگم لبخند و رضایت حضرت زهرا همیشه پشت و پناهته ،
تو لایق ارثیه ی مادرمون زهرایی 😍
راستی میدونی شهید محمد رضا دهقان چی میگفتن :
ایشون میگفت ؛ از مادرمون زهرا یه چادر به خانما به ارث رسیده که خیلیا لیاقت سر کردن ندارن ... 😊
@shahid_dehghann
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندکی با شهدا 🕊🌹
@shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم 💔
#کپی_ذکر_صلوات
#حنین
Shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین حالا که ما داریم ،
خواب وصل میبینیم ...
کسانی آن طرف دارند
پیش یار میمیرند 💔😭
#استوری
#یا_اباعبدالله
#ابو_وصال
#کپی_ذکر_صلوات
#حنین
@shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوانگی عشق حسین (ع)
عین کمال است ❤️
#کپی_ذکر_صلوات
#حنین
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منـم بهایـن اقتـصاد اعتـراضدارم!'
📲 ویژه
ولادت حضرت زهرا مبارک باد😍♥️
♥️ #ولادت_حضرت_زهرا (س)
♥️ #روز_زن
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_155 شونه ام رو بر میدارم و مشغول شونه زدن موهام میشم بعد بافتن موهام صدای مردها میاد و سر و
#Part_156
که مازیار میگه:
- چرا من رو اینجوری نگاه میکنی؟ اون دوتای دیگه هم هستنها من تنها نیستم اینجا.
که کیانا میگه:
- پاشید درست کنید بهونه الکی هم قبول نیست.
و رو به من و رویا و اسما میگه:
- پاشید بریم دور بزنیم ببینیم اقایون که از صبح انقدر میگفتن بهترن از ما خانوم ها چکار میکنند!
و رو به مازیار پوزخند میزنه، مازیار هم پا میشه و به اتاق میره و ماهم از خونه میزنیم بیرون...یکمی راه میریم تا به دریا میرسیم.
کیانا روی تکه سنگی میشینه و میگه:
- دیدید چطوری حالش رو گرفتم؟ اگر خواهرش منیژه بفهمه مطمئنم کلم رو کنده.
منم کنارش میشینم و میگم:
- خب تو که دوستش داری چرا حرصش میدی؟
که میزنه زیر خنده و میگه:
- که قدرم رو بیشتر بدونه...
***
حدود ۱ ساعتی روی خاکها میشینیم و مشغول صحبت میشیم.
که کیانا میگه:
- من گرسنه ام شد، بیاین بریم بینیم اقایون چکار کردن!
که ازجامون بلند میشیم و به سمت خونه میریم، امیرحسین و آقا کسری مشغول پختن کباب ها بودن و مازیار هم روی مبل نشسته کیانا تا مازیار رو میبینه میگه:
- من گفتم گروهی درست کنید چرا شما نشستی؟
که مازیار با چهرهی غمگینی به خودش میگیره و میگه:
- ای مامان کجایی ببینی پسرت دستش رو سوزوند.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.