eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 گل‌آرایی حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) به مناسبت میلاد حضرت زهرا! 😍 🌺 ❤️ 🌹 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
-1000399102_-1985342166.mp3
6.03M
_نوࢪچادࢪ زهرایۍ...!😍👏' (س)❤️ ❤️ ❤️ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فرزندت به گردن همه مردم ایران حق دارد، ما از طرفش برایت هدیه می‌فرستیم 🌹🌹 رحمت و رضوان الهی نثار مادر و نثار همه مادران، چه آن‌هایی که در قید حیاتند و چه آن‌هایی که از این عالم خاکی کوچ کردند ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
🔴دین من انسانیت یا نژاد پرستی؟! 🔹‌روز مادرت تولد یه زن عرب نیست ولی هر سال به بهونه کریسمس و هالووین و ولنتاین و حناق و درد بی‌درمون به عزیزات کادو میدی ، چون معتقدی باید از هر مناسبتی برای شاد بودن استفاده کرد ؛ تازه نژادپرستیم خط قرمزته ؛ ارواح عمت (🌱) ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
سستی کوفیان رقم می زند : صلح را برای حسن (ع) قتلگاه را برای حسین (ع) و تو .. هر روز از خودت بپرس، سستی ما چه رقم می زند برای مهدی موعود🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_160 مجدد سرم رو تکون دادم که هولم داد سمت در و داد زد: - بی‌شعور برو ببین کجا رفته، الان بلای
امیرحسین به سمت من هجوم میاره و همونطوری که یقه‌ی پیرهنم رو توی دستهاش می‌گیره فریاد می‌زنه: - چی؟ کسری من بهت اعتماد کردم، تو رو به خانواده و ناموسم نزدیک کردم...گفتم مورد اعتمادی، که چی؟ که اسما جیغ می‌زنه: - داداش آروم باش! چیزی نشده که! چیشده الان که صداتون بالا گرفته. که با مشت به دیوار ضربه می‌زنه و با فریاد می‌گه: - فکر کنم به اندازه کافی هم تونستی دلش رو به دست بیاری که طرف داریت رو می‌کنه. و یقه پیرهنم رو ول می‌کنه که کیانا به سمتم میاد و میگه: - چیشد؟ اسرا کجاست؟ یقه پیرهنم رو درست می‌کنم و میگم: - همین دور و براست. امیرحسین روی صندلی انتهای حیاط نشسته و همسرش هم کنارش و سعی در آرام کردنش داره... مازیار گوشه ای از حیاط نشسته و به اطراف نگاه می‌کنه اما اسما هم توی خودش مچاله شده و سعی در مهار کردن بغضش داره... کیانا برام لیوانی آب میاره و میگه: - بخور آروم شی! - نمی‌خورم. که لیوان رو به دستم میده و خودش به داخل خونه میره... بعد پنج دقیقه میاد و طلبکار رو به روی من می‌ایسته و میگه: - چی گفته به این دختره؟ چرا گوشیش خاموشه؟ نگو که زیادروی کردی! اما خودمم نمی‌دونست چیشد، کجا رفت! حالا جوابشون رو چی بدم؟! بگم نتونستم به خوبی دلش رو به دست بیارم؟ بگم آنقدر غیر منتظره گفتم و هول بازی کردم که ناراحت شد از کارم؟ چه جوابی داشتم بدم؟ چی می‌گفتم؟ لعنت بهت کسری لعنت بهت... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_161 امیرحسین به سمت من هجوم میاره و همونطوری که یقه‌ی پیرهنم رو توی دستهاش می‌گیره فریاد می‌ز
سرم رو بین دست‌هام گرفتم و فشار دادم. نمی‌تونستم تحمل کنم این جو سنگین شده رو! با ضرب از جام تکون خوردم و به سمت در رفتم که مازیار داد زد: - کدوم قبرستونی می‌ری؟ با حرص گفتم: - می‌رم دنبالش. امیر حسین مبهوت لب زد: - چی؟ تو، تو اسرا رو... مازیار نیشخند کوتاهی زد و گفت: - آقا رو باش! بله آقا کسری دلش پیش اسرا گیره نه اسما. کیانا با حرص گفت: - کیشمیش هم دم داره. کلافه گفتم: - الان بحث اون نیست، بحث اینه که اسرا نیست. اسما مضطرب جلو اومد و گفت: - مطمئن‌ام رفته دریا آخه این شهر جای دیگه ای نداره. کیانا با ترس گفت: - اگه خدایی نکرده تو دریا افتاده باشه چی؟ همه نگاهی بهم انداختیم و ناگهانی به سمت در حجوم بردیم. نمی‌دونم چطور به ساحل رسیدیم. اگه کوچیک‌ترین بلایی سر اسرا میومد نميتونستم خودم رو ببخشم. همه نفس نفس میزدیم که صدای جیغ دخترونه‌ای که مطعلق به اسرا بود ما رو به خودمون آورد. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_162 سرم رو بین دست‌هام گرفتم و فشار دادم. نمی‌تونستم تحمل کنم این جو سنگین شده رو! با ضرب از
کیانا جیغی زد به سمت اسرا که روی آب شناور بود رفت، بقیه هم رفتن... شروع به فحش دادن خودم کردم، حالا با چه رویی نگاش کنم. سایه محوی رو دیدم که به سمتم میومد و بعد اون دیگه چیزی نفهمیدم جز سیاهی مطلق و فرو رفتن توی آغوش گرم و خواهرانه‌ی کیانا! *** با سر و صدای اطرافم چشم هام رو باز می‌کنم، اسما و کیانا بالای سرم نشستن... کیانا با دیدن چشم های بازم با آرامش میگه: - بهوش اومدی؟ دستم رو روی سرم می‌ذارم و با صدایی که خودمم با زور می‌شنیدم گفتم: - تشنمه! که لیوانی آب از روی پارچ روی میز می‌ریزه و میگه: - بخور عزیزدلم. و لیوان آب رو به دستم میده، که همون لحظه چند تقه به در می‌خوره... شالم رو مرتب می‌کنم و میگم: - بفرمایید؟ که قامت کسری در چهارچوب در نمایان میشه و رو به کیانا میگه: - یک لحظه بیا کارت دارم. کیانا بوسه ای به گونم می‌زنه و میگه: - زود بر می‌گردم. و به سمت کسری که جلوی در منتظره حرکت می‌کنه! اسما هم کنارم نشسته و مشغول صحبت با گوشیش... که بعد چند دقیقه گوشی رو به سمت من می‌گیره و میگه: - مامانه می‌خواد باتو حرف بزنه. گوشی رو از دست اسما می‌گیرم و مشغول صحبت با مامان میشم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.