گفت ارباب
پس از بوسه زدن بر دهنش
طفل نَه ، قند مکرّر متولّد شده است
#السلام_علیک_یابنتالحسین
#میلاد_حضرترقیهسلامالله_مبارک
@shahid_dehghanamiri
nahjol-balaghe-dashti_[www.ketabesabz.com].pdf
7.12M
#انس_با_نهج_البلاغه
📚 #کتاب pdf
نهج البلاغه امام علی علیه السلام
ترجمه فارسی مرحوم محمد #دشتی
@shahid_dehghanamiri
یک وقتی دعای کمیل را به زبان روسی ترجمه کرده بودیم. [در مسکو] من به کلیسایی رفتم دیدم در این کلیسا دعای کمیل را میفروشند. یعنی جزء کتاب مذهبی آنهاست. به کشیشی که آنجا بود گفتم این کتاب چیست؟ گفت یک گفتوگوی بین خدا و انسان است. گفتم: شما خواندید؟ گفت: بله، کتاب خوبی است و زیاد هم میخرند. من برای اینکه تشویقش کنم صد نسخه از او خریدم و به او دادم که ارزانتر بفروشد.
همانجا یک آذری به من گفت وقتی دعای کمیل ما را مسیحیها اینقدر خوششان میآید، اگر ما دعای عرفه را برایشان ترجمه کنیم چه اتفاقی میافتد؟ همانجا به ذهنم رسید که دعای عرفه را هم ترجمه کنیم. رفتیم یک مترجم پیدا کردیم و دو برابر معمول به او پول دادیم و به او گفتیم در ترجمه خیلی دقت کن و بحمدالله دعای عرفه هم ترجمه شد. به ذهنم رسید مجموعه منتخب ادعیه شیعه مثل ( مفاتیح و صحیفه سجادیه) را نیز ترجمه کنیم.
باور کنید الان مسیحیها بیشتر از مسلمانها از این ادعیه استفاده میکنند. آنچه که ما داریم و قابل عرضه برای جهان است، فوقالعاده ارزشمند است.
🔸خاطرهای از دکتر ابراهیم ترکمان، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
📝خبرنامه آینده روشن، شماره نوزدهم، خرداد ۱۳۹۳
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلانہ...
من هیچی نمیگم
خودتون ببینید...😌
خیلی قشنگــــــہ❤️
@shahid_dehghanamiri
آسمان
مال ڪسانے است ڪه زیبا نگرند♥️
دوست دارند
از این منزل فانے بپرند🕊
لیڪ آنان ڪه به دنیا و
در آن سرگرمند🌎
از شعاع نظر
اهل سماوات درند...
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌿
#شادےروحشهداصلوات
@shahid_dehghanamiri
🍃بسمالرب الشهداء والصدیقین🍃
💌| #مسابقه_دلنوشته
دوستدارانشهدا سلام🌸
باتوجه به نزدیک بودن سالگرد تولد #شهیدمحمدرضادهقانامیری
خواهشمندیم متن تبریک به مناسبت تولد ودلنوشتهخودبهشهیدبزرگوار
رابرایماارسالنمایید.
📆مهلت ارسال: تا ۲۶ فروردین
🎁جوایز:
پنج نفر اول به نیت پنج تن، یادبود معنوی
وبههشتنفربهنیتحضرتثامنالحجج
کتاب شهدای مدافع حرم اهدا میشود.
آی دی جهت ارسال درپیام رسان تلگرام:
🆔 @tazohoor217
آی دی جهت ارسال در پیام رسان ایتا:
🆔 @Anonymous_983
آیدیجهتارسالدرپیام رسان سروش:
🆔 @vesali_m74
پیج گروه فرهنگی شهید محمدرضا دهقان دراینستاگرام با مدیریت خواهر بزرگوار شهید دهقان:
shahid_dehghan1
یا به آدرس
https://instagram.com/shahid_dehghan1?igshid=1nekrdgj7ku7e
ارسال کنید.
#مسابقه_کتابخوانی
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#یک_روز_بعداز_حیرانی
| @shahid_dehghan|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خمپاره_خنده💣😆
اللهم الرزقنا کباباً کبیرا🍗😅
...اللهم الرزقنا بنزاً جمیلا🚙😂
#شهید_عباس_عبدللهی
شادے روح شهدا صلوات✨
@shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
"بسم رب الشهدا" 📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی" ✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی #شهیدمح
"بسم رب الشهدا"
📖 برشی از کتاب "یکروزبعدازحیرانی"
✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی
#شهیدمحمدرضادهقان🌺🌺
🎈جرم های نابخشوده🎈
نمی دانم توی سرت چه می گذشت که هر بلایی هم که از سر می گذراندی دست از شیطنت برنمی داشتی. گچ پا انگار فقط زندانیات کرده بود. جانورهای اطرافت هم از دست تو آسایش نداشتند. نمی دانم آن بچه گربه های زبان بسته که زیر دوش حمام شامپو به سر و رویشان می ریختی و با انگشت چشم های هنوز بازنشده شان را باز می کردی بیشتر از دست تو آزار دیدند یا آن بچه گربه بی نوا که با پا پرتش کردی و کاسه شیرش را تصاحب کردی!
از تصور آن لحظه دلم آشوب می شود. من اینجا بعداز این همه سال از شنیدنش حال مسمومیت پیدا کردم و دوست دارم زودتر این سطر ها تمام شود و من هم از فکر شیر آلوده به دهان گربه رها شوم، اما با همین حال مسمومیت یک خنده کج هم روی لبم نشسته. از تصور آن صحنه که اگر آنجا بودم چه حالی به من دست می داد. مامان فاطمه هم حتما مثل من دلش آشوب شده بود که چندین بار دهانت را شسته و آبغوره و آب لیمو به حلقت ریخته. اما تو عین خیالت هم نبوده.
مورچه ها هم حتی از دستت در امان نبودند. تشرهای مادرانه هم کارساز نبود. هرچقدر تهدیدت می کردند که ملكه ی مورچه ها تنبیهت می کند باز هم بی خیال بودی. توی سال های کودکی ات چند لشکر مورچه را سربه نیست کردی، فقط خدا می داند. مامان فاطمه برای درس عبرت گرفتن تو گفت یا واقعا نفرین مورچه ها گریبان گیرت شد که موقع آزار دادن مورچه ها با سر زمین خوردی؟ هرچه بود این زمین خوردنت جان مورچه ها را نجات داد. چون پذیرفته بودی که دچار نفرینشان شدی.
به نظرم آتش سوزاندن هایت در دامغان کم رنگ تر می شده. بیشتر کمک حال مادربزرگ بودی و سرگرم دوچرخه سواری. اما همین دوچرخه سواری ات یک بار کفر همه را درآورده. درست یک ساعت قبل از حرکت به سمت تهران از تو قول گرفته بودند که فقط یک ساعت بازی کنی. بعد از یک ساعت دوچرخه را سر جای خودش گذاشته بودی و خودت غیب شده بودی. حالا همه بسیج شده بودند و کل شهر را برای پیدا کردنت زیر پا گذاشته بودند. تو نشسته بودی روی مجسمه طوطی وسط میدان و همه ده بار از مقابل تو رد شده بودند. قیافه های عصبانی شان حتما دیدنی بوده وقتی که دستشان به ارتفاع پنج متری مجسمه نمی رسیده.
پدر بدون اینکه دستش به جایی بند باشد پرسیده بود چرا این همه وقت با دیدن ما ساکت بودی و تو گفته بودی: «شما که من رو صدا نزديد. فکر کردم باهام کار ندارید. دارید می رید چیزی بخرید.» مامان فاطمه هم گفته بود:«بیایی پایین پوست سرت رو میکنم.» ولی گمان نکنم که بیشتر از یک تشر نصیبت شده باشد. حداقلش یک پس گردنی بوده که گمان نکنم همان را هم زده باشی. با روحیاتت آشنا بودند. می دانستند که یک جا بند نمیشوی.شیطنت هایت هم به خاطر وجود نا آرامت بوده. دست خودت نبوده. آرامش و سکون با وجودت سازگار نبود. باید کسی فکری به حال این همه انرژی نهفته در وجود تو می کرد. چه چیزی بهتر از ورزش، ورزش بهترین راه حل بود. کاراته، شنا، دوچرخه سواری... همه اینها بود، اما هیچ کدام راضی ات نمیکرد.
تابستان 83 بود که گویا پارکور را کشف کردی. پاركور! چه اسم عجیب وغریبی هم دارد. راستی یک چیز درگوشی... من پارکور را با تو شناختم. پیش از این اصلا خبر نداشتم که یک چنین ورزشی هم هست. توی تلویزیون و لحظه های هیجان انگیز دیده بودم بعضی ها دیوار راست را بالا می روند، اما نمی دانستم این کار یک رشته ورزشی ست و آموزش مخصوص خودش را دارد، بین خودمان بماند، اتفاقا حالا که فکرش را می کنم می بینم خیلی هم برازنده توست. با آن چشم هایی که هنوز از توی عکس ها هم شیطنت تویشان موج می زند. از دیوار راست بالا می رفتی و از روی ماشین همسایه ها می پریدی. مامان فاطمه هم باید پشت پنجره می ایستاد و حرکاتت را تماشا می کرد. توبه تماشاچی احتیاج داشتی و چه کسی بهتر از مادر؟
اما سروصدای همسایه ها خیلی زود بلند شد. از ماشین هایشان سیر نشده بودند که بگذارند هر بلایی دوست داری سرشان بیاوری. ممکن بود شیشه یکی شان بشکند یا روی یکی دیگر خط بیفتد. یا سقف یکی قر شود.
چاره ای نبود. باید یک محل جدید پیدا میکردی برای بالا و پایین پریدن. حالا محل تمرینت به جای پارکینگ خانه شده بود پارک ها و موانع توی پارک ها. و باز مادر بود که هر روز همراهت می آمد و پریدن از روی آلاچیق ها را تماشا می کرد. حتما این ورزش برای تماشاچی هم هیجان انگیز است. بالا رفتن از دیواری که جای گرفتن دست ندارد. تو خوشحال بودی و مادر هم از دیدن خوشحالی تو خوشحال می شد. من اگر بودم از ترس و اضطراب کارم به بیمارستان می کشید. منی که این همه از ارتفاع می ترسم حتما با دیدن پریدن هایت از ترس جیغ میزدم و تو به من می خندیدی.
#کتابیکروزبعدازحیرانی
@shahid_dehghanamiri
🌱
برایت خوابها دیدم روزی آستانت را
بنا خواهیم کرد از طوس حتی چراغانیتر
//٢١ _ دوشنبههای امام حسنی♥️
@shahid_dehghanamiri
خیابان مسجدی که در آن نماز جماعت می خونم پر از مشروب فروشیه ،یه بار یکیشون گیر داد گفت :شراب بخر
گفتم :حرامه
گفت :چرا ؟
گفتم:فرق انسان با موجودات دیگه در چیه ؟
گفت :عقل
گفتم: وقتی مست میشی عقلت زائل میشه و چیزی که این فرق رو از بین ببره حرامه .
ساکت شد.
حجت الاسلام رحیمی( مبلغ در برزیل )
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﴾°` ✿°•.﴿
ایݩ ودا؏ شہیـد با دخٺرشــہ✋🏻^-^
😔•.
حالا میشہ ودا؏ رقيـہ باݩـو باٰ بابا روٖ عمیق ټر دَرڪ كرد.. 💛:)
@shahid_dehghanamiri