#دو_رفیق_دو_شهید 😍✌️
دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به
باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم
می کردن آخرش ناخواسته و
تصادفی دوباره برمی گشتن پیش
هم😍
خبر #شهادت علی رو که آوردن،
مادر محمد هم دو دستے تو سرش
میزد و می گفت: "بچم !!!"😭
اول همه فکر میکردن علی رو هم
مثل بچش میدونه بخاطر همین داره
اینجوری گریه می کنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی
باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو
باید مادر علی رو دل داری بدی😢
همونجوری که های های اشک
می ریخت گفت :
"زانوهای محکم کجا بود؟!
اگه علی #شهید شده مطمئنم
محمد منم #شهید شده اونا محاله
از هم جدا بشن😞
عهد بستن اخه مادر ...
عهد بستن بدون هم پیش
#سیدالشهدا نرن😭💔
مامور سپاهی که خبر آورده بود
کنار دیوار مونده بود و به اسمی
که روی پاکت بعدی #نوشته شده
بود خیره مونده بود ....
#شهید_سید_محمد_رجبی
💛| @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
💌| @shahid_dehghanamiri
💠فقط برای #رضای_خدا کار کنید👇👇
✍همسر_شهید:
حسین بہ #خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن
گفتم: کجایی؟؟
✅ در محضر #سیدالشهدا
یہ ڪم ساڪت شد.
✅ گفت:
جز #شهادت هیچے بہ دردم نخورد.
پرسیدم: #نماز_شب؟
✅ براے رضاے خدا نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے #رضاے_خدا باشہ
گفتم: هیئت رفتن هات؟
✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود.
دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه:
💖شهادت من رو برد بالا
اگہ شهید نمیشدم، دست #خالے بودم
✨خیلے ڪار دارم،
اگہ #میمردم بدبخت میشدم...
✨نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ
بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد:
🌹جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے #دل_خودم بود
آخرش هم گفت:
🔶 خیلے زود دیر میشہ
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن.
خندید
هیچے نگفت
رفت
🎤راوی:
همسر شهید مدافع حرم
#شهید_حسین_محرابی🌷
💌| @shahid_dehghanamiri
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
محرم هم رسید، این بار سفرت خیلی طولانی شده آقاپسر!!!
سال ۹۴ تنها محرم و هیات های تهران به دلت ماند، میدانم... چیذر و ریحانه... مادر اما لحظه به لحظه در مزار شهدای چیذر به یادت بود، گاه آهی می کشید و می گفت همه این جوانها شبیه محمدرضای من هستند، پس چرا محمدِ من بین آنها نیست؟ اشک چشمش را با پر شال عزای تو پاک میکرد، همان شالی که همسفرت شد...
سفرکرده ی عزیزتراز جانم! امسال جایت بین سینه زنهای چیذر و ریحانه خالی ست، دلم برای هروله کردنت تنگ شده، برای دیدن قدوبالایت درحال سینه زنی اربابم... یادم هست می گفت بعضی هیات ها شهید پرورند. وقتی به او می گفتیم: در این هوای سرد، با موتور چرا راه دور می روی؟ می گفت: میرم هیاتی که شهید پروره! نَفَس شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست، آقارسول می رفت هیات ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم... هم زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد.
حالا پاره قلب من در چیذر آرام گرفته.
کاش می دانستم آن زمان که سر و سینه ات آشنا شد با تیر دشمنِ #سیدالشهدا(ع)، چه دیدی؟ سر بر دامن چه کسی گذاشتی؟ نمی دانم اگر آن لحظه را می دیدم، زنده می ماندم؟؟ پس عمه سادات چه کشید وقتی همه چیز را دید؟ حقا که درست گفتی:
#غم_شما_از_غم_ام_المصائب_کوچکتر_است
من بعد از تو، تاخت اسب بر بدن را ندیدم، بی حرمتی و تازیانه و سیلی ندیدم، وای از دل عمه سادات...
.
.
آهسته تر برو... بذار منم باهات بیام..... حسین دیگه نمی کِشه.... پاهام که پابه پات بیام.... #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله
#ماه_بزم_ارباب_بسم_الله
#چشم_براهم
#کربلا_شد_قتلگاه_زینب
#شکر_خدا_را_که_در_پناه_حسینم
#بی_برادری
#بگذریم
#محرم_آمد...
#التماس_دعا
💌| @shahid_dehghanamiri
یا رب الحُسَین..◾️
#محرم هم رسید
این بار سفرت خیلی طولانی شده آقاپسر!
سال نودوچهار تنها محرم و هیات های تهران به دلت ماند، میدانم..
چیذر و ریحانه..مادر اما لحظه به لحظه در مزار شهدای چیذر به یادت بود
گاه آهی میکشید و می گفت همه این جوانها شبیه محمدرضای من هستند
پس چرا محمدِ من بین آنها نیست اشک چشمش را با پر شال عزای تو پاک میکرد، همان شالی که همسفرت شد...
سفرکردهی عزیزتر از جانم!
امسال جایت بین سینه زنهای چیذر و ریحانه خالی ست،
دلم برای هروله کردنت تنگ شده، برای دیدن قدوبالایت درحال سینه زنی اربابم...
یادم هست می گفت بعضی هیات ها شهید پرورند.
وقتی به او می گفتیم:در این هوای سرد، با موتور چرا راه دور می روی؟
میگفت: میرم هیاتی که شهید پروره نَفَس شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست، آقارسول میرفت هیات ریحانه، چیذر هم پر از شهیده،
شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم
هم زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد.
حالا پاره قلب من در چیذر آرام گرفته.
کاش می دانستم آن زمان که سر و سینه ات آشنا شد با تیر دشمنِ #سیدالشهدا(ع)، چه دیدی؟ سر بر دامن چه کسی گذاشتی؟
نمی دانم اگر آن لحظه را می دیدم، زنده می ماندم؟؟
پس عمه سادات چه کشید وقتی همه چیز را دید؟
حقا که درست گفتی:
#غمشماازغمامالمصائبکوچکتراست
من بعد از تو،تاخت اسب بر بدن را ندیدم، بی حرمتی و تازیانه و سیلی ندیدم، وای از دل عمه سادات..
آهسته تر برو..بذار منم باهات بیام..حسین دیگه نمی کِشه..پاهام که پابه پات بیام.. #لایومکیومکیااباعبدالله
بہ قلـم خواهر #شہیدمحمدرضادهقان
💌| @shahid_dehghanamiri