eitaa logo
به یاد شهید دهقان
429 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم رب الشهدا 🍃 📚✨ هیچ وقت فڪر میڪردید یڪ روز شهید بشوند؟🤔🙂 «بله یادمه اولین بار زمانی بود که یک عکس📷 خیلی زیبایی ازش گرفتم😊 و گفتم چقدر خوش عکسی چهره ت تو عکسها شبیه شهدا میفته..😍☺️ بعد از اون به خاطر علاقه ی زیادی که بهش داشتم نسبت به از دست دادن سلامتیش خیلی نگران میشدم مخصوصا به خاطر تصادفات سنگینی که با موتورش🏍 داشت.. بعد از جریان سوریه هم گاهی ذهنم درگیر این قضیه میشد ولی تمام تلاشمو میکردم که به این قضیه فکر نکنم چون میدونستم خیلی برام سنگینه...»🌱💔 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 🌷 و همینطور بسیار شوخ و خنده رو.. ☺️ در کنارش بسیار عاطفی و مهربان بود.. معمولا از همان برخورد اول دوست داشتنی به نظر میرسید..✨ واسش ناراحتی دیگران اهمیت زیادی داشت نسبت به عقایدش محکم بود ولی در عین حال در برخورد با هر نوع آدمی انعطاف پذیر و با اخلاق بود..🙂 به اهل بیت و مقام معظم رهبری ارادت ویژه داشت و این رو در عمل ثابت کرد..😊 محمد انقدر دوست داشتنی و تاثیر گذار رو زندگی هامون بود که بعد از شهادتش خلاء بزرگی رو در زندگی هامون احساس کردیم»💔 🌷 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
@shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الحسین...🍃 ✨ مهربان برادرم، محمدجانم، کمی خواهر و برادری خلوت کنیم؟ یک امشب🌙 را من روضه بخوانم و تو‌گوش کن! دروغ چرا؟ قبل از تو، روضه ندیده بودم، بسیار شنیده بودم اما محمدم! من روضه ها را با تو به چشم دیدم...🍃 تو بودی که روضه های عاشورا را برایم مجسم کردی. نمی دانستم فرود عمود و پاشیدن سر یعنی چه، تو نشانم دادی! به لطف تو فهمیدم بی دست بودن یعنی چه! به لطف تو فهمیدم محاسن خضاب به خون یعنی چه! 💔 به لطف تو فهمیدم خدالتریب چیست... می دانی معنای اربا اربا را کی فهمیدم؟ وقتی خبر دادند تکه هایی از بدنت پای درختی در العیس دفن شده...💔 بمیرم برایت که در غربت پرکشیدی، خواهر برایت بمیرد که با صورت بر زمین افتادی... کاش بودم و حق خواهری ام را ادا می کردم؛ سر نداشته ات و بدن تکه تکه ات را بر دامن می گرفتم، برایت مویه می کردم و عالم را خبر می کردم که بیایید و ببینید! قربانی کوچک من پذیرفته شد!🕊 محمد من اقتدا کرد به غیرت علمدار و پیش پای خواهر اسیر سیدالشهدا، شب اول ماه صفر در شام بلا قربانی شد...✨ مقتل مصور من! حسین کوچک من! شهید غریب من! دلاور مظلوم‌من! می بینی چقدر هنرمندی؟ یادت هست؟ چیز بزرگی که از من می خواستی، می گفتی ریش گرو میذارم پیشت که برات جبران میکنم!!! 🍃 امشب را برادری کن، برایمان ریش گرو بگذار نزد ارباب بی کفن که ما را نگه دارد در دستگاهش، ذخیره ی قیام فرزندش... __________ * حس میکنم حضور تو را در کنار خود ای با تو بعد های جهان بی کران شده 🌷 🌷 @shahid_dehghanamiri
هدایت شده از ابــووصـال؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 صدای ✨ در شب میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام لحظاتی بعد از تصادف سخت. ☺️ ≡°•اَݕُوْۆِصَآݪ•°≡
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 پست اینستاگرامی مادر شهید 💌👇🏻 ... سفارش توست، حالا که دوری، انگار اصرارِ بیشتر دارم در انجام سفارشاتت، یکی دوتا که نبودند، ازدواج، انگشتر، شال عزا، شالی که هنوز بوی تو را دارد، برایم طاقت فرساست استفاده اش، 🍃 اما مهدیه مثل همیشه هوایت را دارد، مامان: محمدرضا خواسته، خوب وقتی میری هیئت، بنداز دور گردنت. همان شال مشکی بلندی که قلبی سپید دارد، سبک است چون پرِ پروازِ تو، نرم و لطیف است چون قلب مهربان و رئوف تو.✨ هر شب که هیئت میروم همراه من است برایم قداست پیدا کرده از آن زمان که گفتی بهش احتیاج داری، حرفی عجیب، اما پر تکرار. درست از هشت سالگیت که یکی برای تو خریدم و یکی برای مهدیه، مثل پیر غلامان امام حسین،ع، با زبان کودکانه ات میگفتی: روزی به دردم میخورد. بزرگتر که شده بودی مدل گفتارت تغییر کرد و گفتی بهش احتیاج داری. نمی دانستم چه احتیاجی، دلم گواهی میداد اما مثل همیشه از افکارم فرار میکردم.🍃 مادراست دیگر هرآنچه می اندیشد محقق میشود... در فاصله ایی نه چندان دور، وقتی پیکرت آمد، معنای احتیاجت را فهمیدم، شاید خودت به من فهماندی که همراهت بفرستمش، تا در لحظه ی دیدار با مولایت، نشانِ خادمیت باشد، خادمی به مدت دوازده سال، چه زیباست، دوازده، شاید مقدراتت بر این عدد بوده، وشاید نشانی از ارادتت. آدمیزاد که برای اثبات خادمیش نیازی به عکس📸 ندارد، هرچه گشتم عکسی از تو با شال عزایت نیافتم در یک قاب، تنها همین تصویر...🌱 🌷 💌 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 مدافع حرمی با موهای اتوکشیده خامه‌ای! مثلا بچه‌های دانشگاه شهید مطهری پاتوقی داشتند در سرچشمه و کافه کتابی 📚بود به نام کافه قرار.🍃 یکسری از بچه‌های سرچشمه هم به آن پاتوق می آمدند. افرادی بودند که برای شهدا کار می کردند و زحمت می کشیدند.😊 محمدرضا درآن پاتوق همه بچه ها را با هم جمع می کرد و با همدیگر جلسات بصیرتی و شناسایی شهدا می گذاشتند. خیلی از دوستانش می گفتند وقتی محمدرضا راجع به شهیدی حرف می زد، آنقدر اطلاعات زیادی داشت که ما همیشه دهانمان باز می ماند😳 که تو این همه اطلاعات را از کجا داری؟🤔 یکی از دوستانش (آقای محمدی) همیشه به من می گفت: من همیشه به محمدرضا می‌گفتم که این همه برای شهید کار کردی و طعنه شنیدی (بالاخره در جمع‌های دانشگاه ها جوهای خاصی وجود دارد؛ البته دانشگاه شهید مطهری جو خوبی دارد اما محمدرضا با برخی دوستانش در دانشگاه‌های دیگر هم رفت و آمد داشت و طعنه‌هایی می شنید که چرا برای شهدا کار می‌کنی؟)🤔 آقای محمدی می گفت: به محمدرضا می گفتم بس است دیگر اینقدر برای شهدا کار کردی. همیشه محمدرضا می گفت شهدا از جان خودشان مایه گذاشتند و حالا من از آبروی خودم مایه نگذارم؟ من که کاری برای شهدا نکرده ام تا حالا؟🍃 💌 🌷 🍃 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
@shahid_dehghanamiri
🇮🇷🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🇮🇷 ❣✌️🏻 هوالله مرثیه ی پدرانه از خودتان آموختم که شهید زنده است،ناظر بر ماست و واسطه فیض بندگان است. همه را می دانم اما بی تعارف بگویم: محمدرضا‌،نیست!هر روز نبودنش را پیش از بودن سایر فرزندانت حس میکنی.هر صبح🌤، چشم که باز میکنی، انگار کسی زیر گوشت زمزمه میکند:امروز هم قرار نیست او را ببینی.💔 و روزت با پاره شدن بند دلت آغاز میشود اما باز لبخند میزنی و روی پا می ایستی.... مثل امشب که میرسد،حالت بدتر از هرروز دیگر است. دنیا🌍 با همه وسعتش برایت مثل قفس تنگ می شود سینه ات انگار بار همه کوهای عالم را تحمل میکنی، نفس کم می آوری. انگار هوایی برای تنفس اطرافت نیست، جراحتی که بر قلب داری،التیام که نیافته هیچ،انگار باز خون گریه میکند برایت.... با خودت زمزمه میکنی:محمدرضا! روز پدر است دلاورم! سری به من نمیزنی؟ حقیقت است که نباید منتظر در آغوش کشیدن قامت مردانه‌اش باشی... نباید انتظار هدیه های عجیب،ساده و صادقانه اش را داشته باشی... حقیقت این است که که امشب غم عالم بر دلت مانده چون جوان رعنایت درکنارت نیست. این حال لازمه ی پدر بودن نه‌ که لازمه ی پدرِ پسری چون محمدرضا بودن است. تو پسرت را نه برای ماندن در این دنیای فانی که برای ماندن تا ابدیت تربیت کردی و چنین هدف بزرگی رنج بزرگ میطلبد. عزیزدلم،پدر صبورم، کوه مقاوم دنیایم مقام بلند پدری ات را تعظیم میکنم. جایگاهت را چنان والا می بینم که نه در مقام دخترت که در جایگاه خدمتگزارت،روز پدر را تبریک میگویم. هیچ کس مثل محمدرضا نمی شود می دانم، اما محبت ما را به نیابت ار محبت محمدرضا بپذیر. گوارایت. خوش به حال همه ایل و تبارم بخصوص خوش به حال پدرم چون پسرش نوکر توست.... 🌷 ✨ 🌹| اینستاگرامی پیج شهید حسین وصالی|🌹 @shaid_dehghanamiri
هوالمحبوب یادت هست؟ روزی‌های تلخی را می‌گذراندم، حال دلم خوب نبود، خسته بودم، هرروز غم مرا می‌دیدی و هرروز تلاش میکردی با شوخی و خنده‌ای، حال همه را خوب کنی.✨ دست آخر، هرچه پول داشتی، تمام دارایی‌ات را خرج هدیه تولدم کردی و بااین تکه کاغذ، روز تولدم باعث شدی بعد از مدتها از ته دل بخندم و غم فراموشم شود. خنده مرا که دیدی،خندیدی و گفتی:😊 این شعر رو صادق برای خانومش گفته بود، دیدم قشنگه،دزدیدم برای تولد تو! شعر تولدت غضبیه ! باید از صادق حلالیت بگیرم!!🌱 آن روزها دبیرستانی بودی، هنوز سنی نداشتی برای اینهمه مردانگی و حس حمایتگری! عجیب نیست اگر در ۲۰ سالگی همه غیرت و مردانگی‌ات را خرج کنی برای ناموس سیدالشهدا...✨ محمد من! عزیزدل بی قرار من! محسن، بردار کوچکمان کم کم هم سن تو می‌شود و من کم کم پیر! و تو هنوز در قله جوانی ایستاده‌ای، آقای زرنگ! خوب جوانی‌ات را ذخیره کردی تا ابد! گفتم در روز تولدت برایت خواهرانه آرزوی خیر کنم، دیدم چیزی نیست که تو نداشته باشی! همانقدر که ما لبریزیم از خستگی و نداشتن، تو لبریزی از داشتن همه آرزوی‌های ما!!!🍃 خواستم بگویم محمد، برادری ست که《نه》گفتن بلد نیست، دیدم جفاست در حقش! رفقا! محمد،برداری‌ست که قبل از آنکه شما او را بشناسید دست دراز کرده سمت شما برای دستگیری، او بال بال می‌زند برای کمک و راهنمایی شما!!...... او بردار است..... تولد ۲۷سالگی‌ات مبارک، جوان ۲۰ساله‌ی من!✨ _____________ *خنده‌های تو مرا باز این فاصله کشت.... پ.ن:عکس دوم آخرین عکس قبل از اعزام، مهرماه ۱۳۹۴📷 @shahid_dehghanamir
پوستر کوله پشتی زیارت اربعین حسینی (ع) 🌷 🍃🌸 @shahid_dehghanamiri
🌸🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃🌸 💌 من باختم! محمد پاش جلوتر از من بود. بعضی روزها مترو بهارستان واسمون خاطره‌سازی می‌کرد. مقصدمون رو یادم نیست ولی یادمه موقع انتظار، پاهامون رو از خط زرد جلوتر می‌بردیم. تا جایی که ریسک برخورد مترو به قول محمد فرصت "شتک شدن" پامون به وجود بیاد. یک سانت، یک سانت پاهامون رو جلو میاوردیم. یه جور مزایده بزرگ که اندازه جونمون مهم باشه. همیشه اولش من جلو میفتادم اما تا مترو نزدیک می‌شد. محمد زرنگی می‌کرد و باز یک سانت پاش رو جلوتر میاورد. الان شاید کلا سالی ۴،۳بار سوار مترو بشم. اما حتی "خط احتیاط مترو "من رو یادش می‌اندازه. . . . قدر همین لحظه‌هایی که حتی اسمش رو میزاریم "مزخرف " رو بدونیم. 🌷 ✨ 🍃@shahid_dehghanamiri