eitaa logo
جوانی فراتر از زمان
359 دنبال‌کننده
964 عکس
191 ویدیو
2 فایل
بسمه تعالی این صفحه با هدف معرفی شخصیت شهید دکتر عبدالحمید دیالمه و زیر نظر مستقیم خانواده ایشان نگاشته می شود. ✅ سایت: ehya-e-saghalain.ir ✅ ارتباط با :H_m_k_s_h_d@
مشاهده در ایتا
دانلود
فقدان استاد باور نمی كردم و نمی خواستم باور كنم . تازه او را يافته بودم و برای تمام سؤالها و ندانسته هاب خود مأوايی . نمی دانم چگونه احساسی بود كه فكر می كردم او می تواند به جای همه برای من باشد . زمانی كه خبر را شنيدم گفتم شايعه است . نذر كردم . نمی دانم چرا از خدا خواستم همه را از من بگيرد ولی اين خبر دروغ باشد . ولی حالا می دانم چرا اين را از خدا خواستم . چرا كه من بدون همه باز هم می توانستم زندگی كنم ولی مسلمانی كه تا آن روز نمی دانست كيست و دينش چيست ؟ چه می خواهد و چه می گويد ؟ چه می طلبد و چرا زندگی می كند ؟ حال كسی را يافته بود كه قطره قطره او را از دريای دينش سيراب می كرد و قدم به قدم او را به صراط مستقيم خدايش نزديک می كرد ، ناگهان او را رها كرده و او هنوز تشنه است و نادان . بی پناه است و حيران. پس حق دارد كه همه چيزش را بدهد و دوباره دستگيری پيدا كند . تا آن روزها نمی دانستم سوختن و اشک ريختن چه معنايی دارد . هميشه يا از درد گريه كرده بودم يا ....... . تنها خاطرات آن روزها اشک بود و اشک. دلم می خواست فرياد بزنم و از خدا بپرسم چرا حالا ؟ ناله های آن روزها را هرگز فراموش نمی كنم . گاهی پيش خود فكر می كردم كه ديگران در مورد ما چه فكر می كنند ؟ چرا پدر و مادرم چيزی به من نمی گويند ؟ چرا اعتراضی نمی كنند ؟ چرا با من هم دردی می كنند ؟ آنها كه او را نمی شناختند . گويا آنها هم می فهميدند كه اين اشكها از سر بدبختی از دست دادن كيست. من دست غيبی خدا را كه برای هدايتم فرستاده بود از دست داده بودم و شايد تنها كسی كه می توانست تسكينی برای ما باشد مادر شهيد بود. وقتی مادر او را می ديدم و خود را جای خواهران او می گذاشتم می فهميدم كه هنوز زود است تا بفهمم سوختن يعنی چه ؟ به خصوص وقتی او را از زبان آنها تازه می شناختيم..... 🆔 @shahid_diyalame
فقدان استاد باور نمی كردم و نمی خواستم باور كنم . تازه او را يافته بودم و برای تمام سؤالها و ندانسته هاب خود مأوايی . نمی دانم چگونه احساسی بود كه فكر می كردم او می تواند به جای همه برای من باشد . زمانی كه خبر را شنيدم گفتم شايعه است . نذر كردم . نمی دانم چرا از خدا خواستم همه را از من بگيرد ولی اين خبر دروغ باشد . ولی حالا می دانم چرا اين را از خدا خواستم . چرا كه من بدون همه باز هم می توانستم زندگی كنم ولی مسلمانی كه تا آن روز نمی دانست كيست و دينش چيست ؟ چه می خواهد و چه می گويد ؟ چه می طلبد و چرا زندگی می كند ؟ حال كسی را يافته بود كه قطره قطره او را از دريای دينش سيراب می كرد و قدم به قدم او را به صراط مستقيم خدايش نزديک می كرد ، ناگهان او را رها كرده و او هنوز تشنه است و نادان . بی پناه است و حيران. پس حق دارد كه همه چيزش را بدهد و دوباره دستگيری پيدا كند . تا آن روزها نمی دانستم سوختن و اشک ريختن چه معنايی دارد . هميشه يا از درد گريه كرده بودم يا ....... . تنها خاطرات آن روزها اشک بود و اشک. دلم می خواست فرياد بزنم و از خدا بپرسم چرا حالا ؟ ناله های آن روزها را هرگز فراموش نمی كنم . گاهی پيش خود فكر می كردم كه ديگران در مورد ما چه فكر می كنند ؟ چرا پدر و مادرم چيزی به من نمی گويند ؟ چرا اعتراضی نمی كنند ؟ چرا با من هم دردی می كنند ؟ آنها كه او را نمی شناختند . گويا آنها هم می فهميدند كه اين اشكها از سر بدبختی از دست دادن كيست. من دست غيبی خدا را كه برای هدايتم فرستاده بود از دست داده بودم و شايد تنها كسی كه می توانست تسكينی برای ما باشد مادر شهيد بود. وقتی مادر او را می ديدم و خود را جای خواهران او می گذاشتم می فهميدم كه هنوز زود است تا بفهمم سوختن يعنی چه ؟ به خصوص وقتی او را از زبان آنها تازه می شناختيم..... 🆔 @shahid_diyalame