#روایت
#راهیان_نور
«عجیب دلتنگ گردان تخریب میشود دلم»
فائزه همتی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته معماری است و 25 ساله، دست دلش در دست شهدا بود وقتی پایش به گردان تخریب رسید. از حال خوبش اینگونه گفت: بار اول بود که با کاروان راهیان نور راهی می شدم. من از فکه و شلمچه شنیده بودم. دوکوهه خیلی برایم جالب بود. احساس عجیبی داشتم به فضا. جایی که انگار صدای آدم هایی که برای ماندنِ دوکوهه رفتند را می شد شنید.وقتی طلوع خورشید را در دوکوهه نگاه می کنی و آن حسینیه را میبینی حس می کنی آنجا پر از شور و حرارت است.جای خالی آدم هایی را می بینی که رفتند و برنگشتند.فکه مکانی بود که من را از دنیا جدا کرد.آبی که وضو گرفتیم و شوری آبی که در دهان خیلی خوب حس می شد و تازه برای آن آب باید صرفه جویی هم می کردی.جلوتر که رفتیم و به جایگاه شهدای حنظله رسیدیم فضا طوری بود که باید کفش ها را درمی آوردیم.... و فکه... به فکه که رسیدیم باید دنیا رامی گذاشتیم پشت سر.آنجا فاصله میان تو و خدا هیچ می شود. در آن بیابان فکر می کنی که فاصله ات با آسمان یک وجب بیشتر نیست.وقتی از فکه برگشتیم و چشم هایمان به آن سر در افتاد انگار که باز سلام دنیا.
در مورد شلمچه خیلی حرف شنیده بودم به من گفته بودند خاک شلمچه خیلی پر آشوب است.ما شب شهادت حضرت زهرا(س) شلمچه بودیم.موقع روضه وقتی کمی خاک شلمچه را در دست گرفتم واقعا دلم آشوب شد.شلمچه غربت خاصی داشت.می شد نشست کف زمین و گریه کرد.طلائیه هم رفتیم.طلائیه که میروی،می نشینی سه راه شهادت و در آن آرامش،به شلوغی سال ها پیش فکر می کنی.هویزه خیلی صفا داشت.آنجا را بعد از نم نم باران رفتیم.جای خوش آب و هوایی بود وقتی آنجا قدم میزنی میبینی یک سری دانشجو و دانش آموز آنجا دور هم جمع شده اند.فرق دارند با بقیه حسابی.چفیه بستن علم الهدی را که می بینی، میروی به صفای آن سال ها.
به شرهانی که رسیدیم در موردش هیچ نشنیده بودم.شرهانی زنده و دست نخورده است.در شرهانی می شود رفت و رسید به گوشه ای که شهدا آنجا نشسته و خلوت کرده اند با خدا.خاکریز ها دست نخورده است.کانال های پیچ در پیچ را که طی می کنی می رسی به یک کانال بزرگ، سکوت و کنج عزلت.گردان تخریب را خیلی دوست داشتم. دلتنگش می شوم حسابی.می شد در تاریکی راه افتاد وحتی چراغ موبایل را هم روشن نکرد و قدم به قدم رفت و رسید به حسینیه.آنجا دست هایت را میگذاری در دست کسانی که خیلی دعا کرده اند.و اما اروند،اروند فقط اسم یک رودخانه نیست به نظرم روضه باز است.می شود نشست کنار اروند و همین طور گریه کرد. خیلی فراتر از آن چیزی بود که من در موردش شنیده بودم.مرداب ها و پلی که می لرزید.مدام به این فکر می کنی که رزمنده ها بین این مرداب ها چه می کردند؟! یاد شهدای غواص دست بسته می افتی،یاد عملیات کربلای 4 که چطور بچه ها از عرض رودخانه گدشتند.می شد نشست کنار اروند و زیارت عاشورا خواند.فتح المبین پر از تپه های قشنگ و سرسبز بود.تاسفم از این است که چرا کانال کمیل نرفتبم.جای جای جنوب برای من پر از حرف بود و قشنگی.شلمچه را دوست داشتم.در گردان تخریب دستم در دست شهدا بود.... کاش دوباره به زودی راهی شوم.