مےگفت:
هرڪسےروزیسہمرتبہخطاببہ
حضرتمهدی'عج'💚بگہ ...
- بابےانْتَوامےیاابٰاصالِحالمہدی💕✨
اقایہجورهخاصےبراشدعامےڪنن :)❤️
『بِنَفسےاَنتْیامولا』
#شھیدبهشتے🌱
هرانسانےاگربپرسدکہ
منبرایچہبہدنیاآمدهام🚶♂؟
مےگویمبرایتلاشپرنبردوپررنج ...
درراهتڪاملخویشتنوانسانیت✌️🏻!
『قرارگاهشھیدغلامے』
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
- امشبسہپارتتقدیمتونمےڪنم🖇
🖤✨🖤
✨🖤
🖤
بسمربالحسین '✨
- 『ملجاء'🌿』
عاشقانہای بہ رسم محرم '💔
"ادامهقسمتچهاردهم -
اینهمهدلدادگی؟اللهاکبر! 📜"
زیارت عاشورا تموم شد و روضهی مسلم رو شروع کردم.
گفتم و نالهی یا حسین شنیدم اما خودم، نه اشکم اومد و نه بغض کردم!
اما یه جا که رسید، بغض... نه! اشک... نه! گریه... نه! منِ تازه عاشق شده، زار زدم و با تموم وجودم صدا زدم: حسیــن (ع)!
اونجا که روضه رسیده بود به بومِ قصر ابن زیاد!
اونجا که مسلم با آخرین امیدش، اشک ریخت و گفت: حسین نیا به کوفه! کوفه وفا نداره...؛ بغضم گرفت، اما اونجا کم آوردم که میکروفون رو دست گرفتم و...
- مسلم بالای بومه! داره زمزمه میکنه:
کاش که امروز به فردا نرسد!
کاش که نامهای به آقا نرسد!
آخه میبینه اون روزی رو که علمدار میره و برنمیگرده!
میبینه روزی رو که جوونِ حسین رو روی عبا میبرن!
میبینه اون روز که طفلی رو دست پدر پرپر میشه!
میبینه روزی رو که سه سالهای...
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🖤
✨🖤
🖤✨🖤
🖤✨🖤
✨🖤
🖤
بسمربالحسین '✨
- 『ملجاء'🌿』
عاشقانہای بہ رسم محرم '💔
"قسمتپانزدهم - آقا حلالم کن! 📜"
-علی اکبر؟
با صدای سعید، سر بلند کردم.
-بهتری؟
پلکامو بستم و باز کنم که لبخندی زد و گفت: الحمدلله. رنگ و روت هم بهتر شده.
نشست کنارم و دست رو شونهم گذاشت: آخه چیشدی یهو؟!
آرنجم رو رو زانوهام ستون کردم و دستامو رو صورتم گذاشتم: نمیدونم. یهو چشام سیاهی رفت...
خندید و گفت: نگفته بودی اینقدر دلبری بلدی!
با تعجب نیم نگاهی بهش کردم که گفت: فکر کردی آقا سینهزنی که براشون از گریه غش کنه رو ارزون میخرن؟!
از ته دل آه کشیدم: یه عمره غافلم! یه عمره امامم رو درست نشناختم! حالا بنظرت با یه مجلس منو میخشن؟! گرون و ارزونش مهم نیست! فقط بگن خردیدنی ام؛ برام بسه...
دستمو گرفت و فشار داد: از حُر بدتری؟! حُر راه رو به روی امام حسین (ع) بست و وقتی فهمید اشتباه کرده و توبه کرد، شد اولین شهیدِ کربلا! سرش رو پای آقا بود که جون داد...
چشام داغ شد و اشکم ریخت.
اینقدر گریه کرده بودم، چشام کاسه خون شده بود و میسوخت.
سعید شونهم رو چسبید و صافم کرد: علی اکبر تو رو خدا گریه نکن! تازه حالت جا اومده!
اشکامو پاک کرد و بلند شد: بذار برم برات یه لیوان آب بیارم...
دستشو گرفتم و مانعش شدم: نه... بیا بشین کارت دارم!
-باشه... بذار آبو بیارم بعد...
+نه سعید نمیخواد! خوبم... بشین.
نفس سنگینی کشید و نشست.
میدونستم داره مراعاتمو میکنه وگرنه سعید ازون «یک کلام» هاست.
-بگو... چیشده؟؟
نفس عمیقی کشیدم و سرم که شدیدا درد میکرد رو به دیوار پشتم تکیه دادم: وقتی داشتی مداحی میکردی، هربارکه از بی وفایی کوفی ها و نیومدن امام حسین (ع) گفتی، یه نفر ازون وسطا، با گریه داد میزد: یا مهدی(عج)!
سرش پایین بود و حرفی نمیزد، صداش زدم و پرسیدم: تو میدونی چرا؟
سر تکون داد و آه کشید: تو کتاب روایتِ عشق، نامهی کوفی ها به امام حسین (ع) رو خوندی؟
+آره
-تو اون نامه، کوفی ها برای آقا نوشتن: زندگی برامون سخت شده! بیا و حکومت رو از دست ظلم و جنایت بگیر. بیا که ما مشتاق تو هستیم... شتاب کن! شتاب کن!
+خب؟! چه ربطی به امام زمان داره؟!
-دعای فرج رو حتما شنیدی! تو دعای فرج میگیم:
الهی! عظم البلاء...
خدایا! گرفتاری ها بزرگ شده!
وانقطع الرجاء... و امید ها نا امید شده!
تو این دعا داریم از دردامون میگیم و التماسِ خدا رو میکنیم که فرج امام زمانمون رو برسونه!
چون میدونیم دوای دردامون ظهور آقاست!
انتهای دعا هم میگیم: یا مولانا! العجل العجل العجل!...
مولای ما شتاب کن! شتاب کن! شتاب کن!
منظورش رو که فهمیدم، غصهی غربت آقا، قلبم رو به درد آورد: یعنی ما هم مثل کوفی ها...
نتونستم ادامه بدم.
شرم میکردم از پرسیدن سوالم!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🖤
✨🖤
🖤✨🖤
🖤✨🖤
✨🖤
🖤
بسمربالحسین '✨
- 『ملجاء'🌿』
عاشقانہای بہ رسم محرم '💔
"ادامهقسمتپانزدهم - آقا حلالم کن 📜"
سعید نفس سنگینی کشید و گفت:
کوفی ها، از حقانیت امام حسین (ع) با خبر بودن!
میدونستن با حکومتِ امام حسینه که دنیا قشنگیش رو نشونشون میده!
اما چیشد که وقتی صدای جینگ و جینگ سکه های ابن زیاد بلند شد، مردای جنگی شمشیر انداختن و اونی هم که موند به اجبار خونوادش برگشت؟
جوابی نداشتم که بدم. سوالی نگاش کردم که گفت:
-بصیرت رفیق! بی بصیرتی بود که سر از امام ما برید!
اگه بصیرت داشتن میدیدن زشتیِ دنیای بی حسین رو! هر چند با یه کوه طلا و جواهر...
اگه بصیرت داشتن، میدیدن خفتِ زندگی زیر ظلمِ بنی امیه رو، هر چند در امان و بی تهدیدِ مرگ!
اگه میدیدن، مردی بیعت کرده، بیعت نمیشکست و له له طلا رو نمیزد!
اگه میدیدن، زنِ کوفی، نمیومد مردش رو با عشقِ النگو و گردنبندِ طلا ببره!
اگه میدیدن، آقا با هفتاد و دو نفر، جلوی سی هزار نفر، غریب نمیموند!
اگه میدیدن، انگشتر ارباب و گوشواره سه ساله رو به غنیمت نمیبردن!
بغض گلوش رو گرفت: اگه میدیدن وقت بریدن سر، شادی نمیکردن! تو بازار شام کِل نمیکشیدن!
اشکی از گوشهی چشمش چکید، که چشم منم تر کرد: میدونی علی اکبر؟! ما نه حبیبیم، نه ظهیر که با دلِ قرص بگیم اللهم عجل لولیک الفرج!
ما حتی حر هم نیستیم که اگر ندیدم و کج رفتیم و خطا کردیم، مرد و مردونه تو به کنیم و پاش وایسیم!
ما میگیم العجل! اما کِی شد بخاطر امام زمان (عج)، یه گناه رو ترک کنیم؟!
مگه جز اینه که گناهای مردمِ کوفی کور و کرشون کرد!
کورشون کرد و بصیرت رو ازشون گرفت. کرشون کرد و نذاشت بشنون ندای هل من ناصر ینصرنی رو!
که اگه میشنیدن، اگه مظلومیت لحن آقا رو میشنیدن، والله که توبه میکردن و لشکر آقا پر میشد از حر های جون به کف!
صداش به لرزش افتاد: کاش میفهمیدیم داغ به دل حضرت زهرا (س) میذاریم!
چه فرقی داره داغِ دیدن جدا شدن سر از تن پسر و داغ هزار و چهارصد سال شنیدن گریه های پسر؟! کاش کر نبودیم!
کاش میشنیدم صدای گریه های مدام و غریبانهی آقا و دست از گناه میکشیدیم!
کاش میشنیدیم و حبیبِ آقا میشدیم!
گریهش شدت گرفته بود.
سرِ پا ایستاد و با عذرخواهی کوتاهی من رو با قلب آتیش گرفتهم تنها گذاشت!
نمیدونستم بین هق هق هام کی رو صدا بزنم؟!
پیش کی بگم: (یه عمر غلط کردم!)؟!
به کی التماس کنم منو ببخشه؟!
به حضرت زهرا یا امام زمان؟!
پیشِ کی برم که دستمو بگیرم؟!
کلافه تر و سردرگم تر از هر زمانی، سرمو پایین انداختم و مثل بچه ها گفتم: خدایا! غلط کردم! بگو میبخشی!
انگار کسی میگفت: مادر رو دریاب!
اینبار ناله زدم: یا حضرت زهرا (س)، بچگی کردم! نفهمیدم! غلط کردم! میبخشینم؟!
کس دیگهای گفت: پسر رو دریاب!
دیگه نا نداشتم! با ته مونده صدام، مظلومانه ناله زدم: آقا! غلط کردم! حلالم کن!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🖤
✨🖤
🖤✨🖤
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
اندراحوالِدلت، هرچہبگویے،حالِمنخوب
ڪند ...💕✨
ایمرامتراسپاس؛حالدلمراخوبڪـن (:
https://harfeto.timefriend.net/16306891757234
- منتظرم رفقا'✋🏻❤️!
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
بِسمِرَبِّالحُسَینعلیہالسلام'💔✨
✿⊱ أَعْتَذِرُإِلَيْكَ ...
مِنْكُلِّإِثْمٍعَرَضَليفَلَمْأَهْجُرْهُ🚶♂!
❀⊱ از تو عذر مےخواهم ...
از هر گناهے كہ بر من عرضہ شد،
و من از آن دورے نڪردم'💔!
#ازعبدڪالعاشق📞✨
『@shahid_gholami_73↵』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داداشحسین🕊💛ˢᵗᵒʳʸ
- دلمرفاقتےمےخواهد ...
ڪہسربندیازهرایمببندد ...💕(:
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
#یہتیکہکتاب💌!| #تیکہیاول✨¹
چشمم بہ سعید مےافتد، ڪہ بےتوجہ بہ من، مشتش را رو بہ آسمان گره کرده و دارد شعار مےدهد.
تا مےخواهم بہ طرفش بروم، ناگهان صدای رگبار مسلسل، مےپیچد توی خیابان.
سعید درست مقابل چشمانم "آخے" مےگوید، دستش را بہ سمت چپ سینہاش مےگیرد، خم مےشود و آرام مےافتد روی زمین.
ترس و وحشت از یادم مےرود و مےدوم بہ طرفش. از سمت چپ سینہاش، درست بالای قلبش، خون شُرّه مےڪند بیرون.
لکہی سرخ روی پیراهن آبے رنگش، لحظہ بہ لحظہ بزرگتر مےشود.
سرش را بہ سینہ مےگیرم و از تہ دل فریاد مےزنم.
... چشمان سعید، رو بہ بالا باز است و مردمڪ چشمانش، مدام مےرود و مےآید.
با نالہ مےگویم:
- سعید! تو رو خدا ...
تو رو خدا نمیر 💔!
#آنمردبابارانمےآید☔️
نویسندھ: #وجیهہسامانے✍🏻
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
#شایدتلنگر'⚠️!
تاتوانےدرجهان،یڪرنگباش ...✨
قالےازصدرنگبودن،زیرِپاافتادهاست! (:
-صائبتبریزی🌱
- لذتعشق ...💕✨
بہاینحسبلاتڪلیفےست :)💔
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- لذتعشق ...💕✨ بہاینحسبلاتڪلیفےست :)💔 ⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
گذرنامہیماعادتبہخالےبودنندارد🚶♂!
هرسالچشمانتظارقرمزوآبےِ
مهمانےتوست ...
مُہرهایٺجانداردآقا؟! :)💔
#خیلےدلتنگم🥀!
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
(⚠️)- موافقت عراق با حضور ۳۰ هزار ایرانی در مراسم اربعین‼️
💢- نخستوزیر عراق در جریان نشست کمیته عالی بهداشت این کشور، با حضور ۳۰ هزار زائر ایرانی در مراسم اربعین موافقت کرد.
💢زائران باید از طریق فرودگاههای بینالمللی عراق وارد شوند و دارای تست کرونای منفی باشند.
🖇- پ.ن: شرطِ تزریق دو دوز واڪسن همچنان پابرجاست‼️
⊰「قرارگاهشهیدغلامے」⊱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
(⚠️)- موافقت عراق با حضور ۳۰ هزار ایرانی در مراسم اربعین‼️ 💢- نخستوزیر عراق در جریان نشست کمیته ع
- یہ سوال ...✋🏻
تکلیف ما دهہ هفتاد و هشتادی ها،
کہ واکسن هنوز نرسیده بهمون
چیہ؟🚶♂💔
- ارباب✨!
حواستونبہنوڪرِ
کمسنوسالتونهست؟! :)🥀
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』 - امشبسہپارتتقدیمتونمےڪنم🖇
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
🖤✨🖤
✨🖤
🖤
بسمربالحسین '✨
- 『ملجاء'🌿』
عاشقانہای بہ رسم محرم '💔
"قسمتشانزدهم -
آسانبیازمایم، مندرسےنخواندم 📜"
دم خونه، کرایه تاکسی رو حساب کردم و گوشی و کتابِ روایت عشق رو برداشتم.
جونی به تنم نمونده بود. نای راه رفتن نداشتم. به زور خودمو از ماشین پایین کشیدم و پاهامو تا دم در خونه حرکت دادم.
دستام از ضعف، شل شده بود. کلید رو به زحمت تو قفل فرو کردم و در رو باز کردم.
هنوز در رو نبسته بود که با صدای هیس هیسِ مامان، برگشتم سمت حیاط.
بابا با صورت سرخ و قدمای بلند سمتم میومد و مامان پشت سرش با التماس آرومش میکرد: محسن آروم باش! کاری نکرده بچهم! بذار برسه توضیح میده!
اما گوش بابا بدهکار نبود!
از لحن مامان فهمیدم هر چی هست، در مورد منه؛ اما اینقدر بی حال بودم که حتی نای استرس گرفتن هم نداشتم. تا اینجاشم به زورِ لیوان لیوان آبقندی که سعید تو حلقم کرد اومدم.
بابا به یک قدمیم که رسید، بی مقدمه صداش رو بلند کرد: کدوم گوری بودی تاحالا؟! الان وقت اومدنه؟!
دلم هنوز شکسته و بغض کرده بود. وقتی دیدم بابا در مورد جایی که بودم اینطور حرف میزنه، بغضم شکست و چشامو اشک گرفت: سلام بابا! گوری نبودم...
نذاشت جملهم رو کامل کنم: سلام و زهرمار! جواب منو بده!
مامان دست بابا رو محکم چسبید و گفت: محسن امون بده! انگار حالش خوب نیست! رنگش پریده... من که بهت گفتم کجا بوده...
بابا اهمیتی نداد و باز فریاد زد. از فشاری که سردردم با صدای بلند بابا بهم وارد کرد، اخمی بین ابروم نشست: حسینیه بودم.
بابا عصبی خندید و دستاشو به کمرش زد: تو؟! تو علی اکبر؟! تو میفهمی محرم چیه؟! فرق محرم با غیر محرم تو تو رنگ لباساته حالا برا من هیئت برو شدی؟!
مامان قدمی سمت من اومد که بابا جلوش رو گرفت. مامان خوب فهمیده بود حال خوشی ندارم! اما بابا عصبانی تر از اون بود که با نگرانی مامان، آروم و بیخیال بشه!
چقدر سخت بود حرف زدن و دفاع کردن از خودم، وقتی دارم از حال میرم! سرمو پایین انداختم: درست میگین ولی...
-ولی چی؟! ها؟! درست بگو کدوم قبرستونی بگو تا یه بلایی سر خودم و خودت نیاوردم!
چشمای پرِ اشکم رو بلند کردم: بابا! من اگه اهل هیئت و حسینیه نبودم، اهل دروغ هم نبودم!
-اهل دروغ نیستی؟؟ صبح کجا بودی؟ تو که سه روز اخراج شدی!
سرمو باز پایین انداختم و آه کشیدم: من نگفتم. نگفتن با دروغ گفتن فرق داره بابا.
دندوناشو از عصبانیت بهم سابید و با غیض گفت: با کلمات بازی نکن علی اکبر! حرف بزن بگو کدوم جهنمی بودی؟! رفتی کجا پیِ عیاشی؟!
حس کردم یه نفر به قلبم چنگ زد!
سخت بود شنیدن این حرفا برای منی که از سرِ شب هیئت بودم و به حساب خودم نوکری امام حسین (ع) رو میکردم؛ اما نه سخت تر از تحمل شنیدن توهین به جایی که بودم!
از نگاه امام حسین (ع) شرم کردم و از تصور اینکه حرفای بابا رو بشنون، تموم تنم لرزید.
از شرمندگی اشکی از گوشه چشمم پایین اومد اما قبل ازینکه بابا ببینه، سریع پاکش کردم.
اهل قسم نبودم. اونم قسم به کسی که تازگی عجیب عاشقش شده بودم اما چاره ای نداشتم.
ترسیدم اگر هر چیز دیگه ای بگم، بابا چیزی بدتر نثار جایی که بودم کنه. به زحمت بغضمو قورت دادم و سربلند کردم.: بابا به امام حسین حسینیه بو...
نفهمیدیم چی شد و چطور شد که مامان جیغ کشید، یه سمت صورت سوخت و گوشم تیر کشید.
من ضعف داشتم، ضرب دست بابا هم زیاد بود. تعادلم رو از دست دادم و برای اینکه نیوفتم، چند قدمی عقب رفتم؛ به دری که نیمه باز بود کوبیده شدم و در با صدای بدی بسته شد!
همزمان با بسته شدن در، دستم شل شد و گوشیم روی زمین افتاد. صدای خورد شدن شیشهش زیاد بود. اما نه بیشتر از صدای خورد شدنم، وقتی نگاه و پوزخند شوهرخالهم و دخترخالههام رو از پشت شیشهی خونه دیدم!
سرم خیلی گیج میرفت. کافی بود از در فاصله بگیرم تا پخش زمین بشم!
چشمام مدام سیاهی میرفت اما تموم تلاشم رو کردم تا سرِپا بمونم.
بابا شروع کرد به داد زدن و تلاش مامان برای آروم کردنش بی فایده بود.
خداروشکر میکردم که صدای بابا رو آرومتر از حدی که هست میشنوم و تو این هاگیر واگیر سردردم بدتر نمیشه!
چون گوشی که سیلی خورده بود چیزی جز صدای سوت ممتد نمیشنید و زحمتش گردن گوش دیگهم بود. اونم که جورِ خودشو میکشید هنر کرده بود.
سرم پایین بود که بابا بین حرفاش محکم به شونم کوبید و گفت: من طوری تربیتت کردم که برای دروغات به امام حسین قسم بخوری؟! تو کِی اینقدر بی چشم و رو شدی من نفهمیدم؟!
مامان عقب تر کشیدش و ازم دورش کرد تا دوباره دست روم بلند نکنه... من مونده بودم و سردرگمی!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🖤
✨🖤
🖤✨🖤