شهیدآوینی هنگام شهادت
من مدتها در لبنان بودم. این عکس لحظه شهادت شهید آوینی پیش من بود بعضی ها که اونجا پیش من می آمدند و این عکس را میدیدند میگفتند: این کی هست؟ و ماجرایش چیه؟
وقتی شهید را معرفی می کردم، میگفتند: اینکه در لحظه شهادت هم هنوز آرام دارد فکر میکند!!!
سردارحاجسعیدقاسمی
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📋طراحی و نقاشی زیبای شهید ابراهیم هادی که با دستان هنرمند یکی از اعضای محترم کانال توسل به شهید ابراهیم هادی کشیده شده👌
رفیق_آسمانی_من🌱
ابراهیم_هادی_دلها✨
🔊شما رسانه شهدا باشید
🔰علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است
اگر شما با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود.»
برادر_شهیدم_ابراهیم✨💝
🔊شما رسانه شهدا باشید
🔰علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی
@shahid_gomnam15
38.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستندی درباره زندگی پهلوان شهید ابراهیم هادی🕊
🖇مصاحبه با خانواده و دوستان
برای شناخت بیشتر با شهید بزرگوار حتما این مستند را ببینید
پیشنهاد دانلود👌
شهید_ابراهیم_هادی🌷
🔊شما رسانه شهدا باشید
🔰علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توسل به امام زمان معجزه میکنه
فقط باید باور کنی همه کاره عالم اوست.
امام_زمان
توسلات_مهدوی
سهشنبه های جمکرانی
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب... 🍁
...هر روز که میگذرد، یک روز به ظهور نزدیک میشود عالم.
ظهور همان بهار جهان است ای مسلمان.
و بهار نه آن فصلی است که در پیِ زمستان می آید.
بهار جان و جهان وجود نازنین حضرت بقیه الله صلوات الله علیه هست.
اگر بتوانی این بهار را درک کنی که به معرفت الله رسیده ای.
لازم هم نیست تا ظهور منتظر بهار بمانی.
کافیست همین حال با امام زمانت همراه و همدل شوی.
دل امام زمان گرچه داغ زیاد دارد ولکن مهربانی اش از درک بشر خارج است.
وجود با برکت امام زمان را اگر همراه شوی، هرگز درمانده نمیشوی.
بیمار نمیشوی.
راه ضالین را نمیروی.
به خدا هر آن نزدیک تر میشوی.
و...،
مادرش حضرت صدیقه ی کبری علیها سلام را نیز خوشحال میکنی.
مادر از تنهایی پسر مکدر است.
مادر از غریبی پسر غمگین است.
میتوانی از نگرانی اش کم کنی؟
آری...تو...میتوانی...!!!
یا_زینب
غروب_امام_زمانی
الاقل...محسن خاکزاد
لبیک_یاخامنه_ای
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@shahid_gomnam15
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
يتولاكَاللّٰهُبَينمـٰاتظُنُّأنكَبِمفردِك؛
هنگامیکہفکرمیکنیتنـھایی
خداازتومُراقبتمۍکند♥️! . .
خداجونم
خدایبــےاندازهمهربونمن
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
🍂
•
همیشه به نیروها و
رزمندهها میگفت:
خدایا!
گناهانی را که مرا از
امامحسین(علیهالسلام)
محروم میکنند،
ببخش!
|شهیدمحمودکاوه|
@shahid_gomnam15
.
احمد نمازش را همیشه اول وقت می خواند. می گفت:
«همه گرفتاری های ما با نماز صبحمون حل می شه. یعنی هر گرفتاری ای داشته باشی با نماز صبح می تونی حلش کنی چون نماز صبح نشانه مردانگیه. سختی داره».
می گفت در کنار نماز صبح، نماز شب. اینها را می گفت و عمل می کرد. من می فهمیدم که اهل نماز شب هست، ولی طوری در خفا و تنهایی این کار را می کرد که من با اینکه رفیق صمیمی احمد بودم، حتی یک رکعت نماز شبش را هم ندیدم.
توی وصیت نامه اش هم گفته بود: «به نماز اول وقت پایبند باشید».
شهید_احمد_مکیان
@shahid_gomnam15
👌با لخت شدنکسی قهرمان نمیشه!!!
قهرمان اون بانوی باحیایی هست که علاوه بر نخبهی علمی بودن و مادر پنج فرزند بودن،طوری زندگی کنه که لایق شهادت بشه و اینجوری خدا بهش عزت بده👌❤️
@shahid_gomnam15
👌با لخت شدنکسی قهرمان نمیشه!!!
که اگر مسلمانیم طبق گفتهی پیامبر(ص):
زنان هرچه پوشیده تر باشند
سعادتمند تر هستند👌
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢بزودی شهدا به حال شما غبطه خواهند خورد ........
🔻بشارت عجیب و قابل تأمل حاج قاسم سلیمانی به روایت حاج مهدی سلحشور
✍روزهایی در پیش داریم که شهدا حسرت میخورن که ای کاش کنار مردم بودن...
شهیدعزیز
حاج_قاسم_سلیمانی
@shahid_gomnam15
🕯فاطمه زیباترین واژه هاست
🕯فاطمه ناموس شاه لافتی است
🕯فاطمی بودن تشیع بودن است
🕯فاطمه راه علی پیمودن است
🕯فاطمه آلاله آلاله هاست
🕯فاطمه سوز و گداز ناله هاست
🕯فاطمه گنجینه ای از خاتم است
🕯فاطمه چشم و چراغ عالم است
🕯فاطمه روح علی جان علیست
🕯فاطمه هم عهد و پیمان علیست
🕯فاطمه تفسیر یاسین است و بس
🕯باغ هستی را گل آذین است و بس
🕯فاطمه سبزینه سبزینه هاست
🕯فاطمه آوای وای سینه هاست
🕯نی توان گفتن زنی مانند اوست
🕯قلب احمد از ازل پیوند اوست
🕯فاطمه از هر پلیدی عاری است
🕯فاطمه فرهنگی از بیداری است
🕯فاطمه یعنی زمین یعنی زمان
🕯فاطمه یعنی حدیث قدسیان
🕯فاطمه یعنی ثریا تا سمک
🕯فاطمه یعنی مدینه تا فدک
🕯فاطمه دریای عصمت را در است
🕯فاطمه جامی است کزکوثرپراست
🕯فاطمه راز هزاران رازهاست
🕯فاطمه خود برترین اعجاز هاست
🕯کعبه را آیینه روی فاطمه است
🕯پنج تن را آبروی فاطمه است
🕯فاطمه یک یادبود ماندنی است
🕯فاطمه تنها سرود خواندنی است
🕯فاطمه علامه ساز مکتب است
🕯فاطمه آموزگار زینب است
🕯فاطمه رمز تماس با خداست
🕯فاطمه تاج عروسان سماست
🕯آسمان هم خاکسار فاطمه است
🕯یا علی مولا شعار فاطمه است
لبیک یا فاطمه زهرا س🏴🥀
@shahid_gomnam15
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت7
یه هفته ای میشد که میرفتیم حسینیه
واقعن حال و هوای خوبی داشت
کمتر از ده روز مونده بود به محرم
شوق اشتیاق زیادی داشتم
که واسه مهمانای امام حسین خدمتی کنم
یه روز بعد دانشگاه به همراه زهرا رفتیم حسینیه
اقایون در حال نصب کردن پرچم و نوشته های یا حسین دور تا دور حیاط بودن
خیلی قشنگ شده بود حسینیه
رفتیم داخل حسینیه
- سلام بر خادمای امام حسین
عاطفه : سلام بانووو خوبی؟
هانیه: ما کجا و خادم اقا کجا
زهرا: عع اینو نگو عزیزم،همین که الان اینجایی یعنی به دستور اقا اینجا هستی
هانیه : انشاءالله
- خوب بچه ها امروز دارین چیکار میکنین
هانیه: بیا لپه پاک کنیم
(خانم موسوی وارد شد ): سلام خانوما، نرگس و عاطفه پاشین باید برین خرید
- چشم
چادرمو مرتب کردم و همراه خانم موسوی رفتیم داخل حیاط
خانم موسوی: بچه ها معرفی میکنم اول ،اقای ساجدی و اقای زمانی عضو بسیج دانشگاه برادران ،
خانم اصغری و خانم محمدی هم عضو بسیج خواهران
خوب بچه ها برین که یه عالم کار داریم
( یعنی من باید همراه اینا برم ،پاهام قفل کرده بود ،احساس میکردم اگه برم باز نگاهای شیطانی و فکرای پلید میاد سراغم )
- ببخشید خانم موسوی؟
موسوی: جانم
- میشه من نرم؟
( همه با تعجب نگاهم میکردن)
موسوی: چرا ؟
- حالم خوب نیست ،شرمنده ببخشید من میرم به بچه ها داخل حسینیه کمک میکنم ،با اجازه
وارد حسینیه شدم ،نفسم به شمارش افتاد
زهرا اومد کنارم : نرگس چیزی شده؟ چرا قیافه ات این شکلیه؟
- زهرا جان خواهری میشه تو به جای من بری؟
زهرا: چرا چی شده مگه؟
- بعدن بهت میگم ،تو الان حاضر شو برو فقط
زهرا: از دست تو ،باشه
با رفتن زهرا یه نفس راحت کشیدم
رفتم کنار هانیه نشستم و با هم لپه رو پاک کردیم
کارمون که تمام شد رفتم داخل حیاط از خانم موسوی خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه
درو باز کردم رفتم سمت اتاقم
مامان: نرگس ،زهرا کجاست؟
- به همراه چند تا از بچه های حسینیه رفتن خرید واسه محرم
مامان: آها باشه
نزدیکای ساعت ۸ بود که صدای ماشین دم در خونه رو شنیدم
رفتم کنار پنجره نگاه کردم
زهرا از ماشین پیاده شد
رفتم روی تخت دراز کشیدم
بعد چند دقیقه ،در اتاق باز شد
زهرا: حاج خانوم چه طوره؟
- خوبم
زهرا: خیلی زرنگیااا ،ما از کت و کول افتادیم خودت اومدی اینجا داری لم میدی ؟
- چیا خریدین؟
زهرا: قند ،چایی،برنج ،البته چند تا چیزی دیگه هم مونده ،دیگه شب شد گذاشتیم واسه فردا
- همراه کی اومدی ؟
زهرا: اقای ساجدی و آقای زمانی، اول عاطفه رو رسوندن ،بعد منو خدا خیرشون بده کی میخواست تنهایی بیاد خونه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
.............................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است
در غیر این صورت نویسنده راضی نیست
و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت8
زهرا: خوب، حالا بگو امروز چت شده بود؟
-نمیدونم زهرا چم شده ،وقتی اقای زمانی و میبینم قلبم تن تن میزنه ،میترسم دوچار گناه بشم
زهرا: آخییی عزیززم ،عاشق شدی پس ؟
- نه بابا میگم حس گناه دارم تو میگی عشق
زهرا: اره جونه خودت، باشه قبول میکنم
صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم
ناشناس بود
- الو ،بفرمایید
سلام نرگس جان خوبی،موسوی هستم
- سلام خانم موسوی ،مرسی شما خوبین؟
موسوی: نرگس جان هر چی واسه زهرا زنگ میزنم جواب نمیده ،کجاست؟
سرمو برگردوندم : همینجا ست خوابیده
موسوی: اها باشه اگه میشه امروز زودتر بیاین حسینیه
- باشه چشم
موسوی : چشمت بی بلا،فعلن یا علی
- یا علی
- زهرا پاشو احضار شدیم
زهرا؟
بلند شدم رفتم کنار تختش
زهرا تو تب داشت میسوخت
- یا خدا ،زهرا چشماتو باز کن
زهرا:( به زور صداش در میاومد)جانم آجی
- داری تو تب میسوزی،پاشو بریم دکتر
زهرا: خوبم بابا ،یه کم استراحت کنم بهتر میشم
صبر کن برم از مامان قرصی ،چیزی بگیرم
- مامان ،مامان
مامان: بله چی شده؟
- زهرا تب کرده ،یه قرصی چیزی نداریم بخوره؟
مامان : چرا داریم،الان میارم
یه تشک اب با یه پارچه تمیز گرفتم رفتیم تو اتاق
لباس زهرا رو باز کردم شروع کردم با پارچه نم دار روی تنش کشیدم
مامان: وااایی خدا مرگم بده ،چی شده یه دفعه؟
- چیزی نیست مامان جان از خستگیه!
زهرا پاشو قرصو بخور
زهرا: دستت درد نکنه
یه ساعتی زهرا رو پاشویه کردم که تبش اومد پایین
زهرا: نرگس جان تو برو حسینیه ،زشته هر دوتامون نباشیم من حالم بهتره
- باشه یه کم دیگه پیشت میمونم بعد میرم
زهرا: دارم میگم حالم خوبه،تازه اگه هم کمک بخوام مامان هست ،پاشو برو تا با لنگه دمپایی دنبالت نکردم
- باشه باشه ،الان میرم
لباسمو پوشیدمو زهرا رو بوسیدم رفتم
- مامان جان من دارم میرم حسینیه ،مواظب زهرا باش
مامان: باشه مادر ،برو مواظب خودت باش
- چشم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
................................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊🌷 دانش_آموزشهید
بهرام_علی_امیدی: درس خواندن ادامه راه شهدا و مبارزه با امپریالیسم برای دانش آموزان است
🔹 دانش آموز شهید بهرام علی امیدی ۱۰ خرداد ۱۳۴۵ کرج دیده به دنیا گشود.
▪️شهید امیدی درسن ۱۷ سالگی در ۱۵ آبان ۱۳۶۲ منطقه عملیاتی پنجوین کردستان عراق به شهادت رسید.
✍ 🌷بخشهایی از وصیت نامه
دانش آموز بسیجی شهید بهرام علی امید:
▫️ برادران جبهه دانشگاه است و دانشگاه انسان سازى كه در آنجا انسان از ماديات مى برد و به معنويات مى رسد.
▪️ محصلين عزيز شما با درس خواندن راه شهدا را ادامه دهيد و مشت محكمى بر دهان امريكا و امپرياليسم بزنيد
▫️كلام آخر اين است و باز در آخر تاكيد مى نمايم كه امام را تنها نگذاريد.خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار
🌷🕊
@shahid_gomnam15
بسیجی_شهید_بهرام_علی_امیدی