#خاطره_شهید
کار کردن برای خدا با زبان روزه و تنی خسته...
براے شهادت باید تلاش کرد...
باید با تنی خسته برای خدا کار کرد...
مصطفے خیلی مقید به روزه های مستحبی بود🍃
دهه ی اول ذی الحجه سال ۸۴ را به مدت هشت روز روزه گرفت...
ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیـاری داشت!
کارهای پایگاه و هیئت ، پست های شب، توان مصطفے را گرفته بود!🥀
عصر روز هشتم اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد📱،اون روز نتونست استراحت کنه!
با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش که از پایگاه بسیج تماس گرفتن...
ازش خواهش کردم ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو الان نزدیک افطاره!🙁
گفت: لطفش به اینه که با زبان روزه برا خـدا قدم برداری :)
تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم...
هنوز در بسته نشده بود که یه دفعه صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو بالای سر مصطفے دیدم...
که از پله ها پرت شده بود پایین و تمام سروصورتش خونی شده بود!💔
بهش گفتم : دورت بگردم خدا راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی!
مصطفے داشت خودش رو برای امتحان های خیلے سخت آماده می کرد که به چنین درجه بالایی برسه🕊
ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت کنه
#شهیدمصطفےصدرزاده
#راوےمادرشهید