eitaa logo
شهید گمنام
3.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
100 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 دیپلمم را تازه گرفته بودم؛ که آمدند خواستگاری. شرط ها و معیار هایمان را گفتیم اما هر کدام با یک محور اصلی شرط اصلی ام ماندنش در سپاه بود و شرط حاجی اعتقاد به حضرت امام(ره) و اطاعت بی چون و چرا از رهبری♥ همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 با چنــد تا از بچہ‌هاے سپــاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یہ روز ڪہ حمیــد از منطقہ اومد بہ شوخــی گفتم: دلــم میخواد یہ بار بیاے و ببینی اینجا رو زدن و من هم ڪشتہ شدم، اون وقت برام بخونی ، فاطمہ جان شھــادتت مبارك ! بعد شروع ڪردم بہ راه رفتن و این جملہ رو تڪرار ڪردم. دیدم از حمید صــدایی در نمیاد. نگاه ڪردم دیدم داره گــریہ میڪنہ! جا خوردم و گفتم: تو خیلی بی انصــافی. هر روز میرے تو آتش و منم چشم بہ راه تو. اونوفت طاقت اشڪ ریختن منو ندارے و نمیذارے گریہ کنم. حالا خودت نشستی و جلوے من داری گریه میکنی؟ سرشو آورد بالا و گفت: فاطمہ جان بہ خــدا قسم اگہ تو نبــاشی من اصلا از جبھہ برنمیگــردم.♥ @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 هم شیرین بود و هم سخت. بیشتر عمرش وقف مداحی بود. کمتر در خانه او را می‌دیدم. شاید به جرأت بتوانم بگویم که یک روز کامل پیش هم زندگی نکردیم. از صبح تا شب، همه‌اش وقف امام حسین و امام علی و ائمه(ع) بود. خیلی عجیب بود. می‌گفت: هر وقت شیمیایی شدم، همین اوایل دی ماه بود و عجیب ‌تر اینکه 11 دی‌ماه روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم. زهرا هم 8 دی ماه به دنیا آمد. بزرگترین اتفاقات زندگی ما در دی‌ماه بود..🥲🍃 @shahid_gomnam15🍃
🙃🌱 تا شب عقد، کلی سنت شکنی کردیم سفره نینداختیم یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش مهریه را هم برخلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسم مان شلوغ بود همه را دعوت کرده بودیم؛ البته نه برای ریخت و پاش، برای این که سادگی ازدواج مان را ببینند؛ این که می شود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود عروسیمان هم از این ساده تر بود اصلا مراسمی نبود. شب نیمه ی شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما دور هم شام خوردیم بعد هم من و علی رفتیم خانه بخت♥ همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 احسان عادت داشت وقتی با من صحبت میکرد دست‌هایم را می‌گرفت یا مثلا کنار هم روی مبل نشسته بودیم و داشتیم تلوزیون نگاه می‌کردیم یک دفعه دستم را می‌گرفت و توی دست‌هایش فشار می‌داد و می‌خندید همه این پنج سال را ما درست با همان شور و عشق اول زندگی گذراندیم.. ♥ همسر‌ @shahid_gomnam15🍃
~🕊🙃🍃 هروقت قرار بود مأموریت برود اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می‌کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می‌کرد. اما این بار فرق داشت مدام گریه می‌کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد صبح با اشک و قرآن بدرقه‌اش کردم دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت:« بیا بیمه شدم صحیح و سالم برمیگردم... ♥ همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 اوایل ازدواجمان بود! یڪ شب، از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم. نور ڪم سویے به چشمم خورد؛ از خودم پرسیدم: این نور از ڪجاست ؟ بعد از مدتے متوجه شدم آن نور، از چراغ قوه‌ای است که علی روشن ڪرده بود تا نماز شب بخواند...! چراغ بزرگتری را روشن نڪرده بود ڪه مبادا من از خواب بیدار شوم..♥ به‌روایت‌همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 مے‌گفتند اگر لباس عروس سفید نباشد شگون ندارد. مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از همسایه‌مان قرض کنیم ولے سفره را دیگر بر اساس شگون و اینجور چیزها نچیدیم به جاےِ سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوه‌های رنگارنگ یک سفره پلاستیکے ساده انداختیم ڪہ رویش یک جلد کلام‌الله مجید بود..♥ و یڪ آینه و مقدارے نان و پنیر! سفره‌اش ساده بود... ولے صفا و صمیمیتش آن‌قدرے بود که دلمان مے‌خواست.... @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 مـی‌دیـدم‌غیـرتـۍ‌ڪه‌بـه‌دین‌و‌ نـاموس‌اهــل‌بیــت‌(؏)دارد‌‌حتمـاً‌بـه‌ خـانـواده‌هـم‌همیـن‌غیـرت‌را‌دارد.. ایمـان‌،‌غیـرت،‌مسئـولیـت‌وشنـاختۍ‌ ڪه‌ بـه‌احمدپـیـدا‌ڪـرده‌بـودم‌،‌ بـاعـث‌شــد‌ نظـرم‌بـراۍ‌ازدواج‌ مثبـت‌بـاشـد..♥ همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 این پا و آن پا مۍڪرد انگار سردرگم بود تازه جراحتش خوب شده بود تا اینڪہ بالاخره گفت: نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ شهید نمۍشوم.. نڪند شما راضۍ نیستۍ؟ آن روز بہ هر زحمـتۍ بود سوالش را بۍپاسخ گذاشتم موقع رفتن بہ منطقه بود زمان خداحافظی بہ من گفت: دعا ڪن شهید بشم ناراضۍ هم نباش! این حرف محمـدرضا خیلۍ بہ من اثر ڪرد نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم و شهادتش را بخواهم! اما گفتم: خدایا هرچہ صلاحت است براۍ او مقدر ڪن و براۍ همیشہ رفت…. ♥ همسر @shahid_gomnam15🍃
🙃🍃 شرایطش را خلاصه‌ روی کاغذ نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید. بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته بود، بعضی هایش اینطور بودند: داشتن ایمان به خدا و خداجویی، مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان، شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ، مکان زندگی و انگیزه ازدواج، رسیدن به کمال! عبارت ها کوتاه بود، اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن! همسر🌸 @shahid_gomnam15🍃
🙃🌱 رفقایم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خاستگاری کرده؛ از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که .. "قبول نکن متعصبه" با خانمها که حرف میزد،سرش را بالا نمیگرفت.. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است. کوتاه نمی آمد؛به قول بچه ها حرف. حرف خودش بود؛ معذرت خواهی در کارش نبود بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند؛طاقت نداشت سردرد من را ببیند... ♥ همسر @shahid_gomnam15🍃