eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.4هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
١- همه چیز دست خداست☑️ 📝(شهید جاویدالاثر ) رابطه عاشقانه‌ای با خدا داشت. این را از صحبت های خصوصی اش می‌فهمیدم. من از بقیه نیروهای رزمنده کوچکتر بودم. غیر مستقیم مرا نصیحت می‌کرد. 📝یکبار به من گفت: خدا، خدا، خدا؛ همه چیز دست خداست. تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست. ما باید مطیع محض باشیم. او از سود و زیان ما خبر دارد. هرچی گفته باید قبول کنیم. خیر و صلاح ما در همین است. 📝بعد به من گفت: این آیه رو ببین، چقدر خدا قشنگ با ما حرف زده. آدم می‌خواد از خوشحالی فریاد برنه: 📝أَلَیْسَ اللَّهُ بَکَافٍ عَبْدَهُ آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)
❤️ ❤️ از دور سلامم بہ تو اے اے پیڪر صد پاره شده زخمے خنجر جانم بہ فــدا ےتو و یاران شهیدٺ لبیڪ ڪشتہ‌ے بےسر 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف‌های تکان‌دهنده پدر شهید حججی: 🔹از پیکر فرزندم فقط یک پا و قسمتی از بدنش را لمس کردم💔/ وقتی محسن اسیر شد مادرش نذر کرد که شهید شود😔 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پاسخ کلیپ شب اول محرم : آن امتحان بزرگ چه بود؟ 🔻ما احتمالا در آستانه چه آزمایشی هستیم؟ حتما گوش دهید 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
32.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام ▰ اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بكته ملائكة السَّماءِ ▰ ▰ Peace be upon the one for whom the heavenly Angels wept ▰ ▰ سلام بر كسى كه فرشتگان آسمان بر او گريستند ▰ به قصد زیارت.......... 🌹 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🌷مدافع حرم و وطن شهیدجوادکاکه جانے🌷 نام : جواد کاکه جانے نام پدر : عبدالله سن شهادت : ٢٧ سالگی تاریخ ولادت : ٠٩/٠٢ /١٣۶٨ تاریخ شهادت : ٠۶ / ٠۴/ ١٣٩۵ مصادف با شب بیست ویکم ماه رمضان {شب قدر} وضعیت تاهل : متاهل و داراے یڪ فرزند پسر به نام محمدحسین. ایشان تنها فرزند پسر خانواده و برادر چهار خواهر مے باشند. سن ازدواج : ٢٢ سالگی تحصیلات : دانشجوے دانشگاه علمی کاربردے واحد سنندج نحوه ے شهادت : در آذر ماه سال ١٣٩۴ قصد شرکت در پیاده‌روے عظیم اربعین حسینے را داشتند. همه چیز جهت سفر به آماده شده بود و این نخستین بار بود که توفیق عزیمت به کربلا را یافته بودند، اما باتوجه به علاقه قلبے فراوانے که به حرم حضرت زینب(س) داشتند بصورت مقصد خود را به سمت جهت دفاع از حرم حضرت زینب (س) تغییر دادند، و این در حالے بود که تنها یادگارشان محمدحسین متولد نشده بود. پس از ۴۵ روز دفاع و مبارزه با نیروهاے داعش به کشور بازگشتند و این در حالے بود که هنوز به آرزوے خود یعنے نرسیده بودند. پس از یڪ ماه فرزندشان متولد شد، اما تولد فرزند هم نمے توانست مانع حضور ایشان در ماموریت هاے محوله شود. سرانجام باوجود گذشت ۶ماه از اعزام سوریه درماه مبارڪ رمضان مصادف با شب بیست ویکم ماه رمضان (شب قدر) با زبان روزه در درگیرے با گروهڪ های ضدانقلاب در منطقه کوهسالان سروآباد کردستان به همراه دوتن از همرزمان شان به نام های شهیدان و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. همرزمان شان لحظه شهادت ایشان را اینگونه توصیف مے کنند : شهید کاکه جانے گردان تکاوران بود. همیشه در ماموریت ها باوجود دلمان قرص بود، چون ایشان به این سلاح آشنایے کامل داشتند، اما در ماموریت آخر ایشان توسط دشمن غافلگیر شدند و زمانے که تیر به قلب ایشان اصابت کرد، فریاد بلند سر دادند و با این نجوا به دوستان شهیدشان پیوستند و به درجه رفیع نائل آمدند. محل شهادت : کردستان - ارتفاعات کوهسالان سروآباد آخرین مقام : فرمانده تیم و سرباز امام زمان(عج) علاقه : اهل بیت علیهم السلام و علے الخصوص حضرت فاطمه زهرا (س) و امام زمان (عج)، مقام معظم رهبری(مدظله العالی) ‌شهداے گمنام، شهید ابراهیم همت و شهادت در راه خدا این نوشته از طرف خواهر بزرگوار هست خواهر شون در کانال عضو هستند برای شادی روح این شهید عزیز و همه شهدا هرکس می تونه یک سوره یس♥️ تلاوت کنه و هدیه کنه به روح این شهید بزرگوار روحشان شاد و یادشان گرامی باد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤✨نوحه خوانی 🦋🥀 دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت جرعه ای نوشم ز جام کوثر 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 👈این داستان⇦《 کفش‌های بزرگ‌تر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم ... چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن ... رفتم سمت منشی و سلام کردم ... پسر جوانی بود بزرگتر از خودم ... 🔹زود اومدید ... مصاحبه از ۹ شروع میشه ... اسمتون... و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ ... - مهران فضلی ... گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم ... 🔸شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... اسمتون توی لیست شماره ۱ نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید⁉️ 🔻تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم ... قرار جزء مصاحبه کننده‌ها باشم ...😊 🔹تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه‌ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت ...☎️ -آقای فضلی اینجان ... 🔹گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... - پله ها رو تشریف ببرید بالا ... سمت چپ .. اتاق کنفرانس... 🔸تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می‌کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می‌کنه ...😳 🔻حس تعجبی که طبقه بالا ... توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق‌تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ... من در برابر اونها بچه محسوب می‌شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه‌ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ...😐 💢آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ... 🔹به شدت معذب شده بودم ... نمی‌دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... - ادای بزرگترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ...😳😔 🔸و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم ... یا اینکه ... این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکیشون چرخید سمت من ... 💠آقای فضلی ... عذر می‌خوام می‌پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه⁉️ ...😳😳 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ