ان شاء الله امروز هم
به نیابت از
#همه_شهدا
هدیه به
#حضرت زهرا(س)
صفحه 299 و. 300 و 301
را تلاوت می کنیم
#لطفا_دعای_عهد_را_هم_هر_صبح_بخونید
التماس دعای فرج
@shahid_hadi124
1_30376968.mp3
6.89M
صوت ۷ دقیقه
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
حاج آقا میرزا محمدی
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
سلام
امروز روز غم و ناله امام زمان (عج) هست . هر روز برایش هست و اما امروز بیشتر
امروز برای عمه امام زمانت چطور می خواهی گریه کنی چطور می خواهی ناله بزنی ؟؟؟؟
قبل از اینکه توسل کنید به حضرت رقیه سلام الله علیها
یه دفتر بردارید و روش بنویسید #عهدنامه با حضرت رقیه سلام الله ....
هر دردو دلی دارید توش بنویسید برای خانوم رقیه.....
بزرگواران خیلی ها هستند هنوز نتونستند ارتباط با نامحرم را از خود دور کنند
این عهد نامه را که می گوییم بنویسید ،
بنویسید رقیه جان ، ترا قسمت می دیم به لحظه ای که پاهات توان ایستادن نداشت دستهات توان نداشت ولی تمام تلاشت را می کردی مبادا معجر از سرت بیفتد و با همون دستهای کوچکت سر بابا را به اغوش کشیدی
رقیه جان ترا قسمت می دهیم به همان لحظه ها _ امروز دعایمان کن تا برای همیشه. از گناه دوری کنیم
بعدا به هیچ چیزی بغیر از دل داغدار امام زمانت فکر نکن و هر چیزی که ترا از امامت جدا می کننچد به سرعت پاک کن
همه چی را.........
یادگاری از نامحرم نداشته باش
همه چی را پاک کن
بعدا ببین رقیه سلام البه چطور دعات می کنه که خوشبحت بشی......
#حتما_اینکار_را_انجام_دهید
برای ما هم دعا کنید تا آدم بشیم
التماس دعای فرج
التماس دعای شهادت
یا علی مدد
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
🔸 حضرت امام حسین علیه السلام :
هر که بخشندگی کند، سروری مییابد و هر که بخل ورزد، پست میشود.
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی زیبای عربی درجواب تشکر ایرانیهاوپاسخ به اختلاف افکنیها
🔻درموکب ها در انتظارتان نشستهایم
🚩پرچمی از حرم امام رضا با خود بیاورید
➕زیرنویس فارسی
@shahid_hadi124
1_30518394.mp3
5.14M
واحد_بسیار_زیبا
#حاج_سید_مجیدبنی_فاطمه
من مانوسم با حرمت اقا
حرم تو والله برام بهشته
@shahid_hadi124
سلام
امشب هم مهمان شهید بزرگواری هستیم
لطفا #وضو بگیرید و #نیت کنید بعد بخونید
این شهید از سادات هستند و خیلی ها با دعای این #شهید_بزرگوارحاجت روا شدند
ان شاء الله دعای این شهید بدرقه راه وزندگیتان باشد
شادی روح بلندشان
#فاتحه_صلوات
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#پدر یعنی درمیان صد هزاران #مثنوی.. بوی یک تک بیت ناگه مست و #مدهوشم کند.. 🌹محمدجان نازدانه #شهید
بسم رب الزهرا سلام الله
#روای_پدر
پدرش یکی از چهرههایی از خطه شمال را دارد، دلِگرفتهٔ آدمی از حرف زدن این سید آفتابی میشود و من دائم در ذهنم این کشاورز پیر مازندرانی را مقایسه میکنم با پیرهای دائماً بیمار، دائماً خسته و دائماً ناراضی شهر...
نامش «سید کاظم» است
#«سیدرضا» بچه اولش بود که در #دیماه 1364 متولد شد. رضا که به دنیا آمد پدر سیدکاظم گفت اگر اجازه بدهید اسم خودم را روی اسم پسر بگذارم. آنها هم گفتند صاحب اختیارید.
از کسب و کارش میپرسیم و با همان عزت نفس روستانشینان میگوید: «کارگر فرش فروشی در بابل بودم، الان هم بازنشسته شدم. البته زمین شالیزار هم داریم. روزی 17 ساعت کار میکردم و خیلی پیش آمد که وقتی به خانه میآمدم بچهها خواب بودند.»
تاکید میکند که «نان حلال به بچههایم میدادم» و من حلالیّت رزقش را در تربیت فرزندانش به وضوح میبینم.
سیدکاظم طاهری پدر شهیدچشمانش برق میزند وقتی از سیدرضایش میگوید: «رضا بعد از گرفتن دیپلم وارد سپاه شد و در لشکر 25 کربلا و گردان صابرین بود و برای همین دائما به ماموریتهای مختلف اعزام میشد».
کمی مکث میکند و ادامه میدهد: «#نخستین_اعزام سید رضا به سوریه #آذر94 بود. وقتی میخواست برود سوریه به ما توضیحی نداد و گفت میخواهم یک ماموریت داخل کشور بروم. اولین بار که تلفن زد به خانمم گفتم این شماره برای ایران نیست. پرسید از کجا می دانی؟ گفتم چون دو صفر اولش آمده.»
از یادآوری خاطرات خنده به لبش میآید و میگوید:«به شوخی بهش گفتم ناقلا! تو که می گفتی داخل ایران هستم. سید رضا خندید و گفت: بیخیال ادامه ندید دیگه. میخواست ما نگران نشویم. #50روز در سوریه بود، بعد 2 ماه پیش ما ماند و مجددا رفت پادگان».
خاطره آخرین روزی که سیدرضا از مازندران به خانطومان رفت مثل روز برایش روشن است، گمان کنم در این دو هفته آنقدر آنشب را با خود مرور کرده که ملکه ذهنش شده است: «15 فروردین، ساعت 11 شب تماس میگیرند و به او میگویند فوراً خودتان را به مقر لشکر 25 برسانید و قرار است به سوریه اعزام شوید، خانه آنها در بابل است و خانه ما در روستای هریکنده که تا بابل چند کیلومتری فاصله دارد، فرصت خداحافظی نداشت. رفت فرودگاه تهران و از آنجا تماس گرفت و گفت: ببخشید نتوانستم بیایم حضوری خداحافظی کنم. گفتم برو پسرم، خدا به همراهت».
سید کاظم نحوه شنیدن خبر شهادت پسرش را اینگونه روایت میکند: «غروب جمعه بود،17 اردیبهشت. من داشتم میرفتم سر مزار شهدای روستا. احساس کردم #قلبم_سنگینی میکند، حتی به برادر خانمم گفتم حالم یک جوری است، گفت: بد به دلت راه نده. گفتم: قلب من دروغ نمیگه .یک اتفاقی افتاده انگار. قرار بود همان شب به مراسم سالگرد خواهرزاده حاج خانم برویم. دلم همچنان گرفته بود. شب که وارد مراسم شدیم، دیدم همه یک طور خاصی به من نگاه می کنند. پیش خودم گفتم: خدایا چرا همه اینجوری به ما نگاه می کنند؟ دامادم که کنارم نشسته بود رفت بیرون. من هم رفتم بیرون و از او پرسیدم چیزی شده است؟ گفت یکی از رفیقهایم با من کار دارد و باید تا بابل بروم. ده دقیقه بعد آمد. سر شام دیدم غذا نمی خورد، رنگش هم پریده بود. گفتم چی شده؟ گفت هیچی. من هم ادامه ندادم. وقتی آمدیم خانه دیدم در محل چندنفری از مردم ایستادهاند و تا ما را میدیدند ساکت می شدند. من توجه نکردم و به خانه رفتم. فردا از سپاه به منزل ما آمدند و خبر شهادت را دادند.»
پرسیدم هیچ وقت با راهی که پسرتان می رفت مخالفتی نکردید؟ از پرسشم تعجبی نکرد و خیلی جدی و قاطع جواب داد: «هیچ وقت مخالف نبودم، میدانستم انتخاب خودش است. برای رفتن به سوریه حتی در سپاه هم افراد داوطلب میشدند و او همیشه جزو داوطلبین بود و همیشه میگفت من هر جور شده برای دفاع از حرم عمه جانم زینب باید بروم».
تصویر چهره خندان سیدرضا روی یک پارچه سبز وسط اتاق پذیرایی است، اما مرگ دلتنگی دارد، مُرَدّد و محتاط از دلتنگیهای سید کاظم میپرسم و جای خالی فرزندی که قرار بود عصای دست این روزهایش باشد؛ پاسخش اما از زبان سید سادهدل روستایی که به نَسَبش افتخار میکند، چندان تعجب برانگیز نیست: «ما در مقابل مصیبتهایی که به عمه جانمان حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) وارد آمد کاری نکردهایم و میگویم به کوری چشم دشمنان اگر لازم باشد خودم هم لباس رزم میپوشم و به سوریه میروم.
24 ماه در جبهه خدمت کردم حالا هم به سوریه میرو
م و از حرم خانم سیده زینب محافظت میکنم».
پدر در خاتمه حرفهایش خطاب به #قاتلان_پسرش میگوید: «به کوری چشم آمریکا و اسرائیل و ایادی آنها چه عرب چه غیر غرب، پسرم را دادم و اگر لازم باشد خودم هم لباس رزم می پوشم و آنقدر هم جنگ بلدم که از پسشان بربیایم. ما به گرد پای خاندان پیامبر هم نمیرسیم اما آنچه که داشتیم در راهشان تقدیم کردیم»
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
بسم رب الزهرا سلام الله #روای_پدر پدرش یکی از چهرههایی از خطه شمال را دارد، دلِگرفتهٔ آدمی از
#روایت_دوم=مادر
«کبری غفار نقیبی» مادر سیدرضا طاهر است، فیلم لحظهای که خبر شهادت پسرش را به او دادهاند دیده بودم، سرش را رو به آسمان کرد و آه کشید و شکر کرد.
مادر اما صبورانه و استوار از رضایش روایت میکند: «۴ فرزند دارم. 1دختر و 3 پسر. بچههایم شیطانی می کردند اما واقعا آقا رضا از بچگی مظلوم بود. 7 ساله بود که نماز و روزه را شروع کرد. خیلی فهمیده و با ادب بود».
مادر است دیگر، پسر اولش هر چه باشد، برایش دوستداشتنی و محبوب است اما تاکید میکند: «نه اینکه این را فقط من بگویم که مظلوم بود؛ واقعا کاری به کار هیچ کس نداشت. از بچگی دائم در مسجد روستایمان بود.»...
سيدرضا طبق گفته ی مدیر مدرسه شان دانش آموز نمونه ای بود و از نظر علمی هم ممتاز بود...
فهم و درک آدمها به میزان تحصیلات و مکان سکونتشان هیچ ارتباطی ندارد، مادر روستایی سیدرضا با همان لهجه شیرین شمالی آنقدر غنی و با اعتقاد صحبت میکند که غبطه برانگیز است: «در زمان جنگ چند نفر از فامیلهایمان شهید شدند. وقتی برای مراسم آنها می رفتیم سید رضا همیشه بغلم بود و در آن حال و هوا بزرگ شد. من خیلی جمهوری اسلامی را دوست دارم و هر کس جلویم حرف نامربوطی بزند دفاع میکنم. میگویم اگر در این مملکت کسی کار خلافی هم انجام می دهد نباید بگوییم جمهوری اسلامی بد است و دین و قرآن را بفروشیم».
دلخوشی هر مادر و پدری سرو سامان گرفتن و ازدواج فرزندانشان است، از ماجرای ازدواج سیدرضا که میگوید صدایش کمی می لرزد، شاید یاد شادیها و دلخوشیهای آن روزها میافتد: «وقتی می خواست ازدواج کند درآمد خاصی نداشت، اما من گفتم پسر جان می خواهم برایت زن بگیرم. گفت: مادر الان من درآمدی ندارم. از شما پول بخواهم که مثلا برای زنم چیزی بخرم یا او را بیرون ببرم؟ گفتم: پسرم تو زن بگیری خدا روزی را دو برابر میکند، من هم مادرم و کمکت میکنم، بلند پروازی نمیکنم اما تا جایی که از دستم بربیاید دریغ نمیکنم. کمی مخالفت کرد اما من گفتم اگر زن نگیری مرا ناراحت میکنی. #22 سالش بود که #ازدواج کرد.»
مادر سید رضا ماجرای خواستگاریاش را اینچنین روایت میکند: «خانمش از اقوام دور ما بود. به رابط گفتم من هر دختری را برای پسرم نمیخواهم. از یک خانواده مذهبی و با حجاب باشد. عروسم الحمدالله از نظر تقوا خانواده بسیار عالی دارد. دفعه اول من و آقا رضا و معرف برای خواستگاری رفتیم. رضا در آن جلسه اصلاً دختر را ندید. اما من دیدم دختر واقعا خانمی است و پسندیدم...
حتی یادم رفت اسمش را بپرسم. وقتی برگشتیم، دخترم پرسید: مامان اسمش چی بود؟ گفتم نمی دانم. گفت چند سالش بود؟ گفتم نمی دانم. گفت مامان! تو رفتی خواستگاری اینها را نپرسیدی؟ گفتم اینقدر خودش به دلم نشست که دیگر نپرسیدم.
خانواده خانمش هم که برای تحقیق از اهالی محل ما آمده بودند به آنها گفتند که دخترتان را به او بدهید که بهتر از او جوان در اینجا وجود ندارد.»
مادرشوهر نگاهی به عروس جوانش که در اتاق نشسته میاندازد و ادامه میدهد: «خانمش سال آخر دانشگاه بود، اما رضا قبلا کنکور داده بود و قبول نشده بود. راستش را بخواهید من راضی به دانشگاه رفتنش نبودم. گفتم مادرجان من سواد زیادی ندارم اما خودت تحقیق کن ببین دوست داری یا نه؟ انگار خودش هم راغب نبود به دانشگاه برود برای همین خیلی برای کنکور درس نخواند.»
نخستین باری که سیدرضا میخواست به سوریه برود، خوب در ذهن مادر مانده است: «دفعه اول که می خواست برود، برای خداحافظی آمد. شامش را که خورد گفت: مامان من می خواهم بروم ماموریت. اما نگفت میخواهم بروم سوریه. نمیخواست نگران شوم. من هیچ وقت مانعش نشدم از بس سپاه و انقلاب و جمهوری اسلامی را دوست دارم و هیچ وقت هم نمیگفتم نرود. او هم میدانست که من مخالفت نمیکنم. فقط گفت: مامان اگر دیدی من چند روز تماس نگرفتم، نگران نشو. یک وقت در برف و سرما گیر میکنیم و نمیتوانم تماس بگیرم و موبایل آنتن نمیدهد، زنگ نزن جایی که بقیه را هم نگران کنی. گفتم: چشم پسرم. برو خدا پشت و پناهت. وقتی زنگ زد و دیدیم شماره خارج از کشور است فهمیدم به سوریه رفته. به خنده گفتم: پسر ما هنوز لیاقت
نداشتیم برویم سوریه اما تو رفتی..
سلام ما را به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) برسان. انشاءلله دشمنای خدا را نابود کنید. وقتی روحیه مرا دید خیلی خوشحال شد..
اخبار نگران کننده وقایع سوریه را میدانستم، اما بالاخره ما که شعار یاری امام حسین(ع) را میدهیم، باید کاری کنیم، الان وقتش بود که پسرم را بفرستم، زمان جنگ هم اگر بودند میفرستادمشان...
روزی که آمد و گفت مادر اجازه میدهی من به سپاه بروم، گفتم: معلوم است که می گذارم. افتخار هم می کنم. من دوست دارم تو یا طلبه شوی یا بروی سپاه.
زمانی که #لباس_سپاه را پوشید گفتم پسرجان من میدانم که تو دیگر برای ما نیستی! همیشه منتظر شنیدن خبر #شهادتش بودم و میدانستم شهید میش
ود چون از کودکی مدلش فرق میکرد. شهادت واقعا لایقش بود. وقتی خبر را شنیدم گفتم خدایا شکرت. افتخار هم می کنم و سرم را بالا میگیرم...
سیدرضا آخرین «روزِ مادر» زندگیاش را در کنار مادر نبود: «روز مادر می خواست بیاید خانه ما که نشد. قرار بود فردا شبش بیاید. روزی که #رفت #خواب_دیدم جمعیتی جمع شدهاند. جلو رفتم و دیدیم یک جنازه آنجاست که نصفش خاکی است نصفش نه. انگار در خواب به من الهام شد که باید او را بگیرم. جنازه را که نگاه کردم دیدم این آقا رضای من است،با ناراحتی از خواب بیدار شدم. صلوات فرستادم و برایش صدقه کنار گذاشتم. به #هیچ_کسی هم حرفی نزدم. همان شب که قرار بود بیاید عروسم زنگ زد و گفت مادر ما نمیتوانیم بیاییم. گفتم: چرا؟ گفت: آقا رضا رفت. پرسیدم کجا رفت؟ گفت: همانجا که قرار بود برود. گفتم سوریه؟ گفت: بله گفتم چه بی خبر؟ گفت دیر وقت اطلاع دادند و تا وسائلش را جمع کند طول کشید و باید ساعت یک خودش را می رساند. گفتم خب اشکالی ندارد، کمی عروسم را دلداری دادم.
آخرین تماس سید رضا را در ذهنش مرور میکند و طنین آوای پسرش را از کیلومترها دورتر به یاد میآورد:«همیشه زنگ میزد و خبر سلامتیاش را میداد...
آخرین باری که با رضا صحبت کردم، چهارشنبه بعد از ظهر ساعت 3-4 بود. پرسید: مامان چکار میکنی؟ گفتم: طبق معمول مادر جان، در باغ مشغول سبزیکاری هستم. اینقدر آرام و عادی صحبت میکرد که من فکرش را هم نمیکردم قرار است فردا برود عملیات و آن همه اتفاق بیافتد. بیست دقیقهای صحبت کردم. گفتم: قربان تو بروم. انشاءالله دشمنانت نابود و کور شوند. گفت: مامان باز هم دعا کن. گفتم الهی موفق باشی پسر. بعد هم خداحافظی کردیم..
«الهی تقبل منا هذا القلیل القربان» مادر سیدرضا هم میگوید: «روز #یکشنبه از سپاه آمدند و خبر شهادت را دادند و تبریک گفتند. من همان جا سرم را بلند کردم و گفتم خدایا شکر. من ناراحت نیستم #فقط_لباسش را برایم بیاورید من بو کنم تا#آرام شوم. همانطور که حضرت زینب(س) گفت خدایا این قربانی را از ما قبول کن ما هم به ایشان میگوییم این قربانی را از ما بپذیر»
از مادر سیدرضا در مورد حرفها و حدیثهایی که این روزها در مورد #اعزام_مدافعان_حرم_به_سوریه زده میشود میپرسم و اینکه میگویند#امتیازات خاصی به آنان داده میشود؛ قاطع پاسخ میدهد: «ما به چیزی احتیاج نداشتیم. پسرم خانه شخصی داشت. زن و بچه اش در کنارش بودند، دیگر چه میخواهد؟ اینهایی که میگویند مدافعین 20 میلیون پول میگیرند و به جنگ میروند، من به آنها میگویم زمینمان را میفروشیم و 30 میلیون هم به شما پول میدهیم،حاضرید خودتان یا پسرتان را به سوریه بفرستید؟! بچه من کارمند بود، خانه داشت، زن و بچه داشت، همه چیز داشت ما هم الحمدالله همه چیز داریم و به هیچ چیز احتیاج نداریم، کسا نی که این حرفها را می زنند #ایمان_و_تقوا ندارند و من از آنها نمیگذرم چون تهمت میزنند. البته از بس شنیدهایم دیگر برای ما عادی شده است
میگویم «مادرجان! الان زمان جنگ نیست که حال و هوای همه کشور حال و هوای جنگ و شهادت باشد، دشمن به مرزهای جغرافیایی ما حمله نکرده است؛ چطور راضی به رفتن سید رضا شدید،» میگوید: باید بگذارم دشمن بیاید خانه مرا بگیرد و من بنشینم بگویم خدایا یکی بیاید کمکم کند؟ چرا بچهام را نفرستم؟ من نفرستم چه کسی برود؟ رفتیم در مُحرم گریه کردیم و غذا خوردیم و پیش خودمان فکر کنیم خیلی کار کردیم و امام حسین را یاری کردیم؟ اگر در شرایط سخت کنار حضرت باشم مسلمانی کردم نه اینکه بروم غذای نذری بخورم و برگردم..
من خودم یکبار از او پرسیدم: مادر جان چرا می روید در یک کشور خارجی میجنگید؟ میگفت: مادر دوست داری داعشیها بیایند داخل کشور خودمان بجنگند؟ مرز ما الان برای دفاع از کشور سوریه است...
#آخرین_سخن_مادر
همین که فرزندم را حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قبول کردند خدا را شکر میکنم.💐
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
سلام
قسمتهای بعدی هم هست از همسرشون و مزارشون
و حاجت دادن به یک خواهرشهید
ان شاء الله فردا به شرط حیات در کانال قرار خواهیم داد
نماز شب خوانها :
لبخند #مهدی_فاطمه_عج
نصیبتان
التماس دعای فرج
یا علی مدد
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
❤🌹❤🌹
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
❤🌹❤🌹❤
💠زیارت حضرت حجت (عجل الله)
در هر صبحگاه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
@shahid_hadi124
ان شاء الله امروز هم
به نیابت از
#همه_شهدا
هدیه به
#حضرت زهرا(س)
صفحه 302 و. 303 و 304
را تلاوت می کنیم
#لطفا_دعای_عهد_را_هم_هر_صبح_بخونید
التماس دعای فرج
@shahid_hadi124