eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد حسین بشیری🌷 #مواظب_چشماتون_باشید 🌹 دو روز مونده بود از سوریه برگردیم . محمد حسین با قرارگاه هماهنگ کرد که به داخل شهر بریم و سوغاتی مختصری برای خانواده هامون تهیه کنیم . 🌹 بچه ها لباس شخصی پوشیدن و آماده رفتن شدیم که محمدحسین سفارش هایی کرد و آخر سر گفت : بچه ها چشماتون قشنگ شده ، مواظب چشماتون باشید که گناه زیبایی چشماتون رو نگیره . 🌹 آره کسی می تونست این حرف رو بزنه که چشمای خودش پاک باشه و ما به وضوح نورانیت و پاکی رو توی چشماش می دیدم . #شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_بشیری یاد شهدا با #صلوات 🌹 #سبک_زندگی_شهدا رفاقت تا شهادت....🌷 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
❤️ #سبک_زندگی_شهدا 🌸🍃 نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! 🌸🍃 به سید حسین گفتم چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ 🌸🍃 گفت فقط یک جلد #قرآن 🌸🍃 مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود 🌸🍃 هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... #شهید_حسین_علم_الهدی 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🔶یک وصیت‌نامه توی کمدش پیدا کردیم خیلی تعجب کردیم ،گفتیم یعنی هادی قبل از نجف رفتنش هم می‌دانسته قرار است چه بشود؟ 🔹یک وصیت‌نامه‌ با یک دست خط کاملا معمولی که پاک‌نویس هم نشده بود. ✔️در آن نوشته بود راهپیمایی 9 دی یادتان نرود. 🔹حجاب‌های امروزی بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد حجابتان را زهرایی کنید. 🔸پیرو خط ولایت فقیه باشید. 🌷اگر دنبال این باشید به آن چیزی که می‌خواهید می‌رسید همانطور که من رسیدم. 🌷🌷🌷 شهید هادی ذوالفقاری شهید مدافع حرم ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💢قبل از شروع مراسم علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است☺️ گفتم: چه آرزویی داری؟ 💢در حالی ‌که چشمان را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید💞 و به خوشبختی من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید 💢از این جمله تنم لرزید😔 چنین آرزویی برای یک در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم🤲 ناچار قبول کردم 💢هنگام جاری شدن هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم🌷 و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم😢 آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود 💢مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همگی به فیض نائل شدند🕊 🔰عروس نیز به جمع آسمانی شان پیوست(چند روز پیش خاکسپاری همسر بزرگوار شهید تجلایی🌷 بود) راوی: فاتح سوسنگرد (خانم نسیبه عبدالعلی زاده) 💓 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#قسمت_دوم بلبل محله 🌸🍃فهیمه هفده ساله بود، سال چهارم دبیرستان، صبح ها به مدرسه می رفت و عصرها به م
. وصف زنان شجاع و دلیر فهیمه و همسر شهیدش ✨ ا ﷽ ا ✨ 🥀 🕊 📜 این نامه های عاشقانه💕، سند جنگ است 💍دوران عقد 💞ب رای غلامرضا که در جبهه بود 📃نامه می نوشت زمان هایی که  به او پیشنهاد می دادند شرایط 📞تلفن کردن هم مهیاست و می توانی با غلامرضا صحبت کنی، می گفت:👇 🍃 « ».🍃 📑 نامه نگاری می کرد تا یادداشت های💓 و عارفانه او و همسرش برای نسل های بعد که جنگ را نمی بینند بماند. 👈 🧕می دانست که نوشته های شان برای زوج های جوان فردا راهگشاست. 🍃از هم می خواست که دست به قلم شود و بنویسد: ❣« خوبم! 🖊نوک قلمت را تیز کن ... ✍ بنویس که امروز روز نوشتن است و چه شایسته که مرکبت یاوران و دوستانت می باشد 🖌بنویس که هیچ مرکبی را جز آن، توان ثبت آن لحظه نیست و بنویس که تو امروز تاریخ را می نویسی و برو محکم برو که امروز تو را می سازی. » 📝 در یکی از نامه هایش به غلامرضا می نویسد: ✨« تصمیم گرفتم به جای شرح هفته ای که گذشت از قران آیه ای, از نهج البلاغه حکمتی و از مفاتیح دعایی و از احادیث حدیثی را یادداشت کنم…»✨ 💝انگار می دانست که هر بار به چه چیزی نیاز دارد همان را می نوشت و می فرستاد و غلامرضا با خواندن این نامه ها آرام تر و دلگرم ترمی شد و استواردر مسیر حق و جهاد. 🖌زمانی هم که از بر می گشت وقایع و خاطرات جبهه را از او می پرسید و یادداشت می کرد.- 📖 🍃برای 🌹همسرش سفید پوشید🍂 🧕 هنرمندانه از الفاظ استفاده می کرد و ارتباطش با همه خوب بود و تاثیر ایمان، نفوذ کلامش را دو چندان می کرد.😍 🍂آخرین امتحان دبیرستان بود که خبر شهادت را آوردند. 🕊 😔خواب تعبیر شده بود ، حین پاکسازی مین های به جا مانده از عملیات آزاد سازی خرمشهر بر اثر انفجار مین به 🥀رسید. 🔰وقتی پیکر متلاشی اش را آوردند حلقه💍 تاریخی ازدواج شان سالم مانده بود در انگشت اش. 🕊هنگام تدفین در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) با صلابت سخن می گفت: « خدایا! ها که رفتند، ☀️ خورشید را برای ما نگه دار… این ختم نیست که آغاز است ، راهی که همسرم آن را پیمود…» ❇️تا یک سال برای 🥀 همسرش💔 سفید پوشید، می گفت: « اگر همسرم غیر از رفته بود آن وقت بود که می کردم
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
ماجرای عنایت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها را به #شهید_علمدار با هم مرور میکنیم. 👇👇👇
✨ ا ﷽ ا ✨ 🥀 🕊 🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند. 🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند. 🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود. 🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند. که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید. سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳 🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر ( که هدیه همسرش بود )میگشت. ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔 با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود. 🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍 تو نباید به مال دنیا دل ببندی. 🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه س است. اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود.😔 🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود. دو روز از اون اتفاق گذشته بود. 🌸دوستش با کمال تعجب بعد از اون اتفاق، نگاه به انگشان سید میکند. میبیند😳 دقیقا همان انگشتری را در دستان سید میبیتد که آب در چاه انداخته بود. دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. 🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود.🤔 🌸دوستش سید رو قسم میدهد که این انگشتر را چطوری پیدا کرده⁉️ 🌸ولی سید ساکت بود. ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد. 🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش میدهد. 🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو. چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند. سید میگوید👇👇👇 🌸من آن شبی که با هم بودیم با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. 🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم. گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔 🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و انگشتر دیگرم را روی آن گذاشته بودم. 🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا اون یکی انگشترم را در دست کنم. 🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است. 🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود . دقیق روی مفاتیح قرار داشت. دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود.😍😄 نمیدونی چه حالی داشتم🙏 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🍃دست و دل بازی‌اش از صدقه دادن پیدا بود مثلا وقتی می‌خواست صدقه بدهد میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم میدیدم زیاد می‌اندازد از قصد پول خورد می‌گذاشتم آنجا ڪه زیاد نیندازد تا صرفه‌جویی بشه اما او می‌گفت: 🍃 برای سلامتی (عجل‌الله) هر چقدر بدهیم ڪم است 🍂اتفاقا یڪ روز ڪه سر همین موضوع حرف می‌زدیم رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم. 🌱آقا مهدی به شوخی جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست ڪه اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد هنوز هم روی سقف آشپــزخانه جای منفجر شدنش هست با هم همه جا را تمیز ڪردیم... همیشه در ڪار خانه کمکم می‌ڪرد می‌گفت از گناهانم کم می‌شود. 🌷شادی‌ روح‌ شھدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ‎ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🛑 چرایی اعزام داوطلبانه شهید معز غلامی در ماه محرم به مناطق عملیاتی سوریه 🔸 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود، مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ◾️ فقط مداح نبود و با شروع ماه محرم از سیاهی زدن گرفته تا شستن وسایل و هماهنگی انتظامات ، خلاصه همه جا بود و اینبار جایش در هیات خیلی خالی بود ➖ ازش پرسیدم: حسین محرم اونجا مطوریه عزاداری هم می کنید اونجا 🔻گفت: نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن و مثل ما عزاداری نمیکنن .... 💢 بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما ، خیلی استفاده کنید از 🔻 بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم: چرا محرم رفتی!؟ ♨️ با یک حس آرامشی گفت: من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که نمی‌تونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 《جهاد_با_نفس》 مدافع حرم شادی ارواح طیبه شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج